پگاه و بخشندگی حافظ

سراینده: مهــر انگیز رسا پور ( م. پگاه)

ــــ

چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را

که نتوانسته تا اکنون کســی پس گیرد آنها را

از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ

میان شاعـران بنـــگر، فغان و جیـــــغ و دعوا را

وجود او معمائــی است پر افسانه و افســـــون

ببین خود با چنیــن بخشـش معما در معما را

بیا حافــظ که پنهانـی من و تو دور از این غوغا

به خلوت با هـم اندازیم این دل های شیدا را

رهــا کن تـرک شیرازی، بیا و دختر لـــر بــین!!

که بر یک طره مویش ببخــشی هر دو دنیــا را

فزون بر چشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو

نــــگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را

شبــی گر بخت ات اندازد به آتشگاه آغوشش

زخوشبختی و خوش سوزی نخواهی صبح فردارا

شنیدم خواجه ی شــیراز، میان جمع میفرمود

«پگاه است آنکه پس گیرد سمر قند و بخارا را»

بدین فر مایش نیکو که حافظ کرد می دانم

مگر دیگر به آسانی کسی ول میکند ما را!!

ریشه شناسی واژه ی عروس یا اروس ؟

در مینوی خرد فصل ۶۱ پاره‌ی ۲۴ آمده : «اسپ اَلوس اسپان رَت» یعنی «اسب سپید رَد [=سالار] اسپان است». (مینوی خرد، وست، ص ۵۵)

پاره‌ی ۶۴ از فصل ۲۴ کتاب «بُندَهِش» درباره‌ی ردان یا سالاران هر چیز سخن رفته و می‌گوید: «فَرتُم اسپ، (سوسیا) اَلوس، زَرت گوش، شیت ورس، سپیت چشم پوست، فراچ تاشیت، آن هست اسپان رت» یعنی «نخستین یا برترین اسب، اسب سپید رنگ و زردگوش و درخشان موی، و سفید پلک چشم، و خوب ساخته شده (خوش‌تراش) است. همان است که سالار اسپان است». (بندهشن، یوستی، ص ۵۷)

در نوروزنامه‌ی خیام درباره‌ی اسب آمده: «و گویند آن فرشته که گردونه‌ی آفتاب کشد به صورت اسبی است الوس نام ...» «اما الوس آن اسب است که گویند آسمان کشد و گویند دوربین بود و از دورجای بانگ سُم اسبان شنوَد و به سختی شکیبا بود...» «گویند هر اسبی که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپید آن، بهتر و شایسته‌تر بود...» باز در نوروزنامه در ردیف نام‌های اسپان به زبان پارسی چنین آمده: «الوس، چرمه، سرخ چرمه ...» (نوروزنامه‌ی خیام، مجتبا مینوی، چاپ ۱۳۱۲، ص ۵۱ و ۵۲ و ۱۰۴)

واژه‌ی الوس که نام اسب پنداشته شده درست نیست. موردهای آورده شده از مینوی خرد و بندهش به خوبی گویا است که الوس صفت است به معنای سپید. الوس یا اروس در پهلوی برابر است با واژه‌ی اوستایی ائوروشه (aurusha) که به همین معنا است. در سانسکریت اروسه (arusa) به معنی سرخ‌فام آمده است. در اوستا ائوروش و در نوشته‌های پهلوی الوس (اروس ) بسیار به کار رفته و در همه جا هم‌معنای سپیته (spita) اوستایی و سپیت (spit) پهلوی و سپید در پارسی دری است. همچنین در اوستا به واژه‌ی ائوروشه‌اسپه (aurushaspa) مرکب از دو بخش ائوروشه + اسپه برمی‌خوریم که به معنی «دارنده‌ی اسپ سپید» و این صفتی است که برای ایزد مهر آورده شده است. و این همان چیزی است که خیام در نوروزنامه تکرار کرده است. در گویش‌ها و زبان‌های دیگر ایرانی مانند لری عروس را آروس می‌گویند که همان الوس/اروس است.

واژه‌ی اروس وارد زبان عربی شده و به شکل «عروس» درآمده و جمع آن نیز «عرائس» شده است که به معنای زیبا و برگزیده و دلپسند هم است، مانند «عرائس الکلام» یعنی زیباترین و دلکش‌ترین سخنان. امروزه نیز در زبان گفتار به هر چیز زیبا و پسندیده و دل‌انگیز «عروس» گفته می‌شود: «ماشین خریده [مثل] عروس!»

پی‌نوشت:
با سپاس از آقا/خانم ادب‌دوست که در بخش نظرها «خسر» [= خُسوره] را یادآوری کرد. من پیشتر هم جستاری درباره‌ی
نام بستگان در زبان پارسی نوشته‌ام که به واژه‌های همانند پرداخته‌ام.

جالب آن که خسوره (به معنای پدرزن یا پدرشوهر) را امروزه در اصفهان «خارسو» می‌گویند و برخی به اشتباه برای آن ریشه‌شناسی هم ساخته‌اند و آن را «خارِ چشم»!! معنا کرده‌اند. گویا دل خوشی از این شخص نداشته‌اند! :)

پی‌نوشت ۲:
با سپاس از فرهاد که یادآوری کرد که در اصفهان خشو (به معنای مادرزن یا مادرشوهر) را خارسو می‌گویند نه خسو (پدرزن یا پدرشوهر) را و کاربردش هم کم شده است.

اما توضیح دوم بر پایه‌ی پیام آذر درباره‌ی ارتباط اَروس پارسی و اِروس یونانی است که نوشتم ربطی به هم ندارند. اما همان گونه که آقا/خانم ادب‌دوست اشاره کرده نزدیک‌ترین واژه‌ی غیرایرانی به اَروس پارسی واژه‌ی Albus (البوس) لاتین به معنای سپید است. واژه‌های دیگر مربوط به البوس عبارتند از:
- album: آلبوم به معنای دفتر سپید
- albumen: سپیده‌ی تخم مرغ
- albumin: آلبومین پروتینی است که در سپیده‌ی تخم مرغ و شیر یافت می‌شود.
- albino که برابر پارسی آن «زال» یا «پیرزاد» است یعنی کسی که با موهای سپید زاییده شده و پوستش رنگدانه ندارد و سپیدی چشمانش صورتی است.
- albinism: بیماری زالی یا پیرزادی
- alb جامه‌ی سپیدی که کشیشان در کلیسا می‌پوشند.

خاستگاه:

http://shahrbaraz.blogspot.com/search/label/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C

ریشه شناسی حرف ربط "و" در زبان فارسی

حرف ربط یا حرف پیوند در دستور زبان به حرفی گفته می‌شود که دو نام یا دو جمله را به هم ربط دهد. در زبان پارسی کهن (زمان هخامنشی) این حرف «اوتا» (utā) بوده است (شاید با und در آلمانی و and در انگلیسی ربط داشته باشد). در پارسی میانه (پهلوی) حرف ربط «اوتا» به شکل «اود» یا «اُد» (ud) کوتاه شده است. اندک اندک این حرف در پارسی نو (پس از ساسانیان) به شکل «اُ» ساده شد اما برای راحتی آن را به شکل «وُ» می‌نویسیم. اگرچه این حرف به شکل «و» نوشته می‌شود اما در تمام ادبیات پارسی نو، از زمان رودکی و فردوسی تا امروز همواره به شکل «اُ» (o) تلفظ شده و هنوز هم می‌شود. مشهورترین نمونه از صنعت «لفّ و نشر مرتب» که من همواره نقل می‌کنم چنین است:

به روز نبرد آن یل ارجمند -------------- به تیغ وُ به خنجر، به گرز وُ کمند
برید وُ درید وُ شکست وُ ببست ------------ یلان را سر وُ سینه وُ پا وُ دست


در زبان گفتار نیز صدای اُ همچنان نگه داشته شده است: من وُ تو، خسرو وُ شیرین، «دیگه با اونا رفت‌وُآمد نداریم». حتا گاه این حرف ربط «اُ» در ترکیب‌ها حدف شده است مانند: گفتگو، جستجو، و شستشو که در اصل گفت‌وُگو، جست‌وُجو، و شست‌وُشو بوده‌اند و بهتر است به همین شکل اصلی نوشته شوند.

در شاهنامه‌ی خالقی نیز لت‌ها و بیت‌هایی که با «و» آغاز می‌شوند با نشان «وُ» نوشته شده‌اند تا بر این نکته تاکید شود.

متاسفانه شکل این حرف یعنی «و» و این که در زبان عربی هم حرف ربط به همین شکل «و» نوشته می‌شود اما وَ (wa) تلفظ می‌شود باعث اشتباه و سردرگمی بسیاری شده است به طوری که برخی برای ادبی و «لفظ قلم» سخن گفتن حرف ربط پارسی را هم به جای اُ به صورت عربی «وَ» می‌گویند. مثلا به جای «خسرو وُ شیرین» می‌گویند «خسرو وَ شیرین». تصور کنید که دو بیت بالا را بخواهید با وَ بخوانید!

این اشتباه به کار خاورشناسان نیز راه یافته و در حرف‌نویسی (transliteration) متن‌های پارسی به انگلیسی، حرف ربط پارسی را به صورت va می‌نویسند و برای نمونه همان کتاب «خسرو وُ شیرین» نظامی را به صورت Khusrow va Shireen می‌نویسند. حتا در ترانویسی شعرها هم، چون پارسی زبان مادریشان نیست، توجه نمی‌کنند که گفتن «وَ»ی عربی وزن شعر را بر هم می‌زند. برای نمونه اگر بخواهیم شعر بالا را به این روش حرف‌نویسی کنیم!

برید وُ درید وُ شکست وُ ببست
borid va darid va shekast va bebast

امروزه نیز ایرانیانی که به هر دلیل به جای خط پارسی از خط لاتین استفاده می‌کنند در نوشتن این حرف ربط به جای o از va استفاده می‌کنند که اشتباه است. برای همین، پیشنهاد می‌کنم به همان روش طبیعی و اصلی زبان‌مان حرف ربط را «اُ» تلفظ کنیم و گمان نکنیم که «عامیانه» سخن گفتن است. در حرف‌نویسی لاتین نیز o را به کار ببریم.

پی‌نوشت
استاد جلیل دوستخواه یادآوری کردند که دو بیت بالا تنها در نسخه‌ی ژول مُل از شاهنامه‌ی فردوسی آمده و در ویراست دکتر خالقی مطلق و دکتر دبیرسیاقی و دیگر دستنویس‌ها نیامده است. با سپاس از ایشان، برای همین من نام فردوسی را از سر شعر برداشتم و تنها آن را به عنوان نمونه‌ای برای نشان دادن شیوه‌ی درست خواندن حرف ربط پارسی آوردم.

نمونه‌ی دیگر که در دیوان‌های حافظ آمده است (و گویا از آنِ امیر معزّی نیز دانسته شده است):

سال وُ فال وُ مال وُ حال وُ اصل وُ نسل وُ تخت وُ بخت -------- بادت اندر شهریاری برقرار و بردوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش ----------- اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام

خاستگاه:

http://shahrbaraz.blogspot.com/search/label/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C

ریشه ی واژه ی نهنگ Nehang etymology

پیشتر درباره‌ی پستاندار دریایی که در انگلیسی whale و در زبان پارسی از گذشته‌ها ماهی وال یا بال خوانده می‌شده و ریشه‌شناسی آن نوشتم. هم چنین نوشتم که امروزه به اشتباه به این جانور «نهنگ» گفته می‌شود. در گذشته‌ها نهنگ به جانوری گفته می‌شده که امروزه سوسمار یا تمساح گفته می‌شود و در زبان انگلیسی بدان crocodile (تلفظ انگلیسی: کروکودایل، تلفظ فرانسه: کروکودیل) می‌گویند. این واژه‌ی انگلیسی از واژه‌ای یونانی گرفته شده که آن را نخستین بار هرودوت در توصیف جانوری به کار برده که در رود نیل در کشور مصر دیده بود. آن واژه‌ی یونانی krokodilos است که گویا از دو بخش kroke به معنای سنگریزه و drilos به معنای کرم تشکیل شده است. یعنی کرمی که بر روی سنگریزه‌ها چرت می‌زند.

تفاوت نهنگ و وال/بال به خوبی برای گذشتگان ما روشن بوده است. جالب آن که در کتاب «حدود العالم» نیز درباره‌ی رود نیل گفته شده است: «اندر رود نیل نهنگ است بسیار». روشن است که در رود نیل ماهی وال نبوده است. یا فرخی سیستانی در شعری می‌گوید:
تا به بحر اندر است وال و نهنگ ---------- تا به گردون بر است رأس و ذنب

یکی از ویژگی‌های این جانور دندان‌های بزرگ و تیز او است. رودکی در جای دیگری به نهنگ این گونه اشاره می‌کند:
یَشک نهنگ دارد، دل را همی شخاید --------- ترسم که ناگوارد، کایدون نه خُرد خاید

(همی‌شخاید: صرف مضارع شُخودَن: خراشیدن. خاییدن: زیر دندان نرم کردن.) یَشک واژه‌ای است پارسی و به دندان نیش گفته می‌شود. فردوسی نیز گوید:
یکی زشت‌رو بود و بالادراز ----------- سر و گردن و یشک همچون گراز

باز روشن است که نهنگ دارای دندان نیش است نه ماهی وال/بال.

خاقانی شروانی نیز تیغ و شمشیر را به نهنگ و تیزی آن را به دندان نهنگ تشبیه کرده و گفته:
ماهی چرخ بفکند دندان -------- از نهنگ زبان‌وَر تیغش

همین تیزی دندان نهنگ باعث شده که «نهنگ سیاه» کنایه از تیغ و شمشیر آبدار باشد. نظامی گنجوی گوید:
چو دارای روم آن سپه را بدید --------- نهنگ سیاه از میان برکشید

رودکی می‌گوید:
به آتش درون بر مثال سمندر -------- به آب اندرون بر مثال نهنگا

در لت نخست این بیت، در فرهنگ دهخدا به اشتباه به جای «سمندر» - که جانوری است که با آتش رابطه دارد - سکندر نوشته شده است اما سکندر یا اسکندر هیچ ربطی به درون آتش رفتن ندارد.

ریشه‌شناسی نهنگ
امروزه حرف نخست «نهنگ» را با صدای زبَر می‌گوییم یعنی «نَهنگ» اما در زبان پارسی میانه (پهلوی) حرف نخست با صدای زیر بوده است یعنی «نِهنگ». از نظر ریشه‌شناسی نیز نِهنگ از دو بخش تشکیل شده است:

پیشوند «نـِ» که نشان‌دهنده‌ی به سوی پایین است مانند «نِشستن» و «نِهشتن» و «نِهادن» و مانند آن. این پیشوند در زبان‌های دیگر هندواروپایی نیز دیده می‌شود مانند بخش دوم واژه‌ی beneath (در زیر) در زبان انگلیسی، یا نام کشور هُلند که در زبان هلندی Nederland و در زبان انگلیسی the Netherlands (به معنای زمین پست و فرو) گفته می‌شود. جالب آن که در زبان فرانسه این نام ترجمه شده و به شکل les Pays Bas (سرزمین‌های پست) گفته می‌شود. خود نام هلند (Holland) شاید از عبارت هلندی holt lant به معنای «سرزمین پرچوب» آمده باشد.

بخش دوم نام نهنگ یعنی «هنگ» به معنای کشیدن است و در لولهنگ (لوله‌ای برای کشیدن آب)، دودهنگ (دودکش)، فرهنگ (برکشیدن)، فرهیختن، آهیختن و آهختن و آختن (بیرون کشیدن) ... دیده می‌شود. گونه‌ی دیگر فعل آهختن آهنجیدن است و دکتر میرشمس‌الدین ادیب سلطانی آهنجیده را برابر اصطلاح فلسفی abstract (در عربی: انتزاعی = بیرون کشیده) گذاشته است.

بنابراین نِهنگ یعنی جانوری که شکار و طعمه‌ی خود را به درون آب فرو می‌کشد و این شناخته‌ترین ویژگی رفتاری این جانور است. شکل پوروا-ایرانی (Proto-Iranian) این نام -ni-thanj* است.

هرچند قافیه‌های شعری مدرک محکم و استواری نیست اما از برخی شعرهای فردوسی و سعدی می‌توان چنین برداشت کرد که شاید آنان هم این جانور را «نِهنگ» می‌خواندند:
فردوسی:
جهان را مخوان جز دلاور نِهنگ ---------- بخاید به دندان چو گیرد به چنگ
ور ایدونکه ایدر به جنگ آمدی ----------- به دریا به کام نِهنگ آمدی

سعدی:
غواص اگر اندیشه کند کام نِهنگ ---------- هرگز نکند دُر گرانمایه به چنگ


با سپاس از دکتر محمد حیدری ملایری به خاطر پیش کشیدن ریشه‌شناسی نهنگ و یاری در یافتن ریشه‌شناسی درست آن و پیشنهاد شکل پوروا-ایرانی.

خاستگاه:

http://shahrbaraz.blogspot.com/search/label/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C

ورژن جدید شعر مادر

مادر جدید

...
گویند مرا چو زاد مادر
روی کاناپه لمیدن آموخت
شبها بر ماهواره تا صبح
بنشست و کلیپ دیدن آموخت
بر چهره سبوس و ماست مالید
تا شیوه ی خوشگلیدن آموخت
بنمود تتو دو ابروی خویش
تا رسم کمان کشیدن آموخت
هر ماه برفت نزد جراح
آیین چروک چیدن آموخت
دستم بگرفت و برد بازار
همواره طلا خریدن آموخت
با قوم خودش همیشه پیوند
از قوم شوهر بریدن آموخت
آسوده نشست و با اس ام اس
جکهای خفن چتیدن آموخت
چون سوخت غذای ما شب و روز
از پیک مدد رسیدن آموخت
پای تلفن دو ساعت و نیم
گل گفتن و گل شنیدن آموخت
بابام چو آمد از سر کار
بیماری و قد خمیدن آموخت !!