کاربردهای مختلف " مُردن " در فرهنگ ما !!
توانمندی زبان فارسی در برابرسازی (معادل یابی) از نگاه دکتر محمود حسابی
اگر چه بسیاری پروفسور حسابی را فیزیکدان می دانند اما شگفت است که ایشان افزون بر تحصیل در رشته فیزیک ،در رشته زبان و ادبیات فارسی هم تحصیل کرده بودند و به گونه ای صاحب نظر بودند.مقاله ایشان با نام «توانایی زبان فارسی در معادل سازی» که در آن به مقایسه توان واژه سازی در زبان فارسی و عربی می پردازد و نتیجه می گیرد که در بهترین حالت توانایی واژه سازی زبان عربی ، 1750000(یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) است، این در حالی است که دست کم توانایی زبان فارسی برای واژه سازی 226275000(دویست و بیست و شش میلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه) است.
دقت ریاضی وار پروفسورحسابی با ضرب ها و تقسیم های دقیق و پژوهشهای وی درباره زبان های عربی و فارسی ، نشان دهنده چیرگی وی در حوزه زبان های فارسی عربی است .مقاله دکتر حسابی این گونه آغاز می شود:
در تاریخ جهان، هر دوره ای ویژگی هایی داشته است. در آغاز تاریخ، آدمیان زندگی قبیله ا ی داشتند و دوران افسانه ها بوده است. پس از پیدایش کشاورزی، دوره ی ده نشینی و شهرنشینی آغاز شده است. سپس دوران کشورگشایی ها و تشکیل پادشاهی های بزرگ مانند پادشاهی هخامنشیان و اسکندر و امپراتوری رم بوده است.
پس از آن، دور ه ی هجوم اقوام بربری بدین کشورها و فروریختن تمدن آنها بوده است. سپس دوره ی رستاخیز تمدن است که به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره ملل مختلف دارای وسایل کار و پیکار یکسان بودند. میگویند که وسایل جنگی سربازان رومی و بربرهای ژرمنی با هم فرقی نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظیفه شناسی لژیون های رومی بوده که ضامن پیروزی آن ها بوده است. همچنین وسایل جنگی مهاجمین مغول و ملل متمدن چندان فرقی با هم نداشته است. از دوران رنسانس به این طرف، ملل غربی کم کم به پیشرفت های صنعتی و ساختن ابزار نوین نایل آمدند و پس از گذشت یکی دو قرن، ابزار کار آنها به اندازه ای کامل شد که ملل دیگر را یارای ایستادگی در برابر حمله ی آنها نبود. همزمان با این پیشرفت صنعتی، تحول بزرگی در فرهنگ و زبان ملل غرب پیدا شد؛ زیرا برای بیان معلومات تازه، ناگزیر به داشتن واژه های نوینی بودند و کم کم زبان های اروپایی دارای نیروی بزرگی برای بیان مطالب مختلف گردیدند.
در اوایل قرن بیستم، ملل مشرق پی به عقب ماندگی خود بردند و کوشیدند که این عقب ماندگی را جبران کنند. موانع زیادی سر راه این کوششها وجود داشت و یکی از آنها نداشتن زبانی بود که برای بیان مطالب علمی آماده باشد. بعضی ملل چاره را در پذیرفتن یکی از زبانهای خارجی برای بیان مطلب دیدند؛ مانند هندوستان، ولی ملل دیگر به واسطه ی داشتن میراث بزرگ فرهنگی نتوانستند این راه حل را بپذیرند که یک مثال آن، کشور ایران است.
برای بعضی زبانها، به علت ساختمان مخصوص آنها، جبران کمبود واژه ای علمی، کاری بس دشوار و شاید نشدنی است، مانند زبانهای سامی - که اشاره ای به ساختمان آنها خواهیم کرد.
باید خاطرنشان کرد که شمار واژه ها در زبانهای خارجی، در هر کدام از رشته های علمی خیلی زیاد است و گاهی در حدود میلیون است. پیدا کردن واژه هایی در برابر آنها کاری نیست که بشود بدون داشتن یکروش علمی مطمئن به انجام رسانید ونمی شود از روی تشابه و استعاره و تقریب و تخمین در این کار پُردامنه به جایی رسید و این کار باید از روی اصول علمی معینی انجام گیرد تا ضمن عمل، به بن بست برنخورد.
برای این که بتوان در یک زبان به آسانی واژه هایی در برابر واژه های بیشمار علمی پیدا کرد، باید امکان وجود یک چنین اصول علمی ای در آن زبان باشد. می خواهیم نشان دهیم که چنین اصلی در زبان فارسی وجود دارد و از این جهت، زبان فارسی زبانی است توانا، در صورتی که بعضی زبانها - گو این که از جهات دیگر سابقه ی درخشان ادبی دارند - ولی در مورد واژه های علمی ناتوان هستند. اکنون از دو نوع زبان که در اروپا و خاورنزدیک وجود دارد صحبت میکنیم که عبارت اند از: زبانهای هندواروپایی (Indo-European) و زبانهای سامی (Semitic) [= زبانهای: عبری، عربی، اکدی، سریانی، آرامی و…]. زبان فارسی از خانواده ی زبانهای هندواروپایی است.
در زبانهای سامی واژه ها بر اصل ریشه های سه حرفی یا چهار حرفی قرار دارند که به نام ثلاثی و رباعی گفته میشوند و اشتقاق واژه های مختلف براساس تغییر شکلی است که به این ریشه ها داده میشود و به نام ابواب خوانده میشود. پس شمار واژه هایی که ممکن است در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم دارد با شمار ریشه های ثلاثی و رباعی. پس باید بسنجیم که حداکثر شمار ریشه های ثلاثی چه قدر است. برای این کار یک روش ریاضی به نام جبر ترکیبی (Algebre Combinatoire) به کار میبریم. حداکثر تعداد ریشه های ثلاثی مجرد مساوی ۱۹۶۵۶ (نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش)می شود و نمیتواند بیش از این تعداد ریشه ی ثلاثی در این زبان وجود داشته باشد. درباره ی ریشه های رباعی میدانیم که تعداد آنها کم است و در حدود پنج درصد تعداد ریشه های ثلاثی است، یعنی تعداد آنها در حدود 1000 است. چون ریشه های ثلاثیای نیز وجود دارد که به جای سه حرف فقط دو حرف وجود دارد که یکی از آنها تکرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) که حرف «د» دوبار به کار رفته است. از این رو بر تعداد ریشه هایی که در بالا حساب شده است، چندهزار می افزاییم و جمعاً عدد بزرگتر بیست و پنج هزار (۲۵۰۰۰) ریشه را می پذیریم.
چنان که گفته شد، در زبانهای سامی از هر فعل ثلاثی مجرد میتوان با تغییر شکل آن و یا اضافه [کردن] چند حرف، کلمه های دیگری از راه اشتقاق گرفت که عبارت از ده باب متداول میباشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر کدام از افعال، اسامی مختلفی اشتقاق مییابد: اول، نامهای مکان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شیوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (که ساختمان آن ده شکل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معنی. با در نظر گرفتن همه ی انواع اشتقاق کلمات، نتیجه گرفته میشود که از هر ریشه ای حداکثر هفتاد مشتق میتوان به دست آورد. پس هر گاه تعداد ریشه ها را که از 52000 کمتر است در هفتاد ضرب کنیم، حداکثر عده ی کلمه هایی که به دست میآید 1750000 =70× 25000(یک میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) کلمه است. یک اشکالی که در فراگرفتن این نوع زبان است، این است که برای تسلط یافتن به آن باید دست کم 25000 (بیست و پنج هزار) ریشه را از برداشت و این کار برای همه مقدور نیست، حتی برای اهل آن زبان، چه رسد به کسانی که با آن زبان بیگانه هستند. اکنون اگر تعداد کلمات لازم آن از دو میلیون عدد بگذرد، دیگر در ساختار این زبان راهی برای ادای یک معنی نوین وجود ندارد مگر این که معنی تازه را با یک جمله ادا کنند. به این علت است که در فرهنگهای لغت از یک زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم که عده ی زیادی کلمات به وسیله ی یک جمله بیان شده است، نه به وسیله ی یک کلمه! مثلاً کلمه ی Confronation که در فارسی آن را میشود به «رو به رویی» ترجمه کرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی به عربی، چنین ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بین اقولهم»! کلمه ی permeability که میتوان آن را در فارسی با کلمه ی «تراوایی» بیان کرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: «امکان قابلیه الترشح»!
اشکال دیگر در این نوع زبانها، این است که چون تعداد کلمات کمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعدا کمتر کلمات تقسیم شود، پس به هر کلمه ای چند معنی تحمیل میشود در صورتی که شرط اصلی یک زبان علمی این است که هر کلمه ای فقط به یک معنی دلالت بکند تا هیچ گونه ابهامی در فهمیدن مطلب علمی باقی نماند. به طوری که یکی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میکردند، در یکی از مجله های خارجی خوانده اند که در برابر کلمات بیشمار علمی که در رشته های مختلف وجود دارد، آکادمی مصر که در تنگنای موانع [یاد شدن در] بالا واقع شده است، چنین نظر داده است که باید از به کار بردن قواعد زبان عربی در مورد کلمات علمی صرف نظر کرد و از قواعد زبانهای هندواروپایی استفاده کرد. مثلاً در مورد کلمه ی cephalopod که به جانوران نرمتنی گفته میشود مانند «اختاپوس» که سر و پای آنها به هم متصلاند و در فارسی به آنها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره کلمهی «رأس رجلی» را پیشنهاد کرده اند که این ترکیب به هیچ وجه عربی نیست. برای خود کلمهی Mollusque که در فارسی «نرمتنان» گفته میشود، در عربی یک جمله به کار میرود: «حیوان عادم الفقار»!
قسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبانهای هندواروپایی است. میخواهیم ببینیم چگونه در این زبانها میشود تعداد بسیار زیادی واژه ی علمی را به آسانی ساخت. زبانهای هندواروپایی دارای شمار کمی ریشه در حدود ۱۵۰۰ (هزار و پانصد) عدد میباشند و دارای تقریباً ۲۵۰ پیشوند (Prefixe) و در حدود ۶۰۰پسوند (Suffixe) هستند که با اضافه کردن آنها به اصل ریشه میتوان واژههای دیگری ساخت. مثلاً از ریشهی «رو» میتوان واژههای «پیشرو» و «پیشرفت» را با پیشوند «پیش»، و واژههای «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهای «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در این مثال، ملاحظه میکنیم که ریشهی «رو» به دو شکل آمده است: یکی «رو» و دیگری «رف». با فرض این که از این تغییر شکل ریشهها صرف نظر کنیم و تعداد ریشهها را همان ۱۵۰۰ بگیریم، ترکیب آنها با ۲۵۰ پیشوند، تعداد ۳۷۵۰۰۰ = ۲۵۰ × ۱۵۰۰ (سیصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست میدهد. اینک هر کدام از واژههایی که به این ترتیب به دست آمده است را میتوان با یک پسوند ترکیب کرد. مثلاً از واژه ی «خودگذشته» که از پیشوند «خود» و ریشه ی «گذشت» درست شده است، میتوان واژه ی «خودگذشتگی» را با افزودن پسوند «گی» به دست آورد و واژهی «پیشگفتار» را از پیشوند «پیش» و ریشه ی «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه ۳۷۵۰۰۰ واژهای را که از ترکیب ۱۵۰۰ ریشه با ۲۵۰پیشوند به دست آمده است با ۶۰۰ پسوند ترکیب کنیم، تعداد واژه هایی که به دست میآید، میشود ۲۲۵۰۰۰۰۰۰ = ۶۰۰ × ۳۷۵۰۰۰ (دویست و بیست و پنج میلیون). باید واژههایی را که از ترکیب ریشه با پسوندهای تنها به دست میآید نیز حساب کرد که میشود ۹۰۰۰۰۰ = ۶۰۰ × ۱۵۰۰ (نهصد هزار). پس جمع واژه هایی که فقط از ترکیب ریشه ها با پیشوندها و پسوندها به دست میآید، میشود: ۲۲۶۲۷۵۰۰۰ = ۹۰۰۰۰۰ + ۳۷۵۰۰۰ + ۲۲۵۰۰۰۰۰۰یعنی دویست و بیست و شش میلیون و دویست و هفتاد و پنج هزار واژه. در این محاسبه فقط ترکیب ریشه ها را با پیشوندها و پسوندها در نظر گرفتیم، آن هم فقط با یکی از تلفظهای هر ریشه. ولی ترکیبهای دیگری نیز هست مثل ترکیب اسم با فعل (مانند: پیادهرو) و اسم با اسم (مانند: خردپیشه) و اسم با صفت (مانند: روشندل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و ترکیبهای بسیار دیگر در نظر گرفته شده و اگر همه ی ترکیبهای ممکن را در زبانهای هندواروپایی بخواهیم به شمار آوریم، تعداد واژه هایی که ممکن است وجود داشته باشد، مرز معینی ندارد و نکته ی قابل توجه این است که برای فهمیدن این میلیونها واژه فقط نیاز به فراگرفتن ۱۵۰۰ ریشه و ۸۵۰ پیشوند و پسوند داریم، در صورتی که دیدیم در یک زبان سامی برای فهمیدن دو میلیون واژه باید دستکم ۲۵۰۰۰ ریشه را از برداشت و قواعد پیچیده ی صرف افعال و اشتقاق را نیز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت.
اساس توانایی زبانهای هندواروپایی در یافتن واژه های علمی و بیان معانی همان است که شرح داده شد. زبان فارسی یکی از زبانهای هندواروپایی است و دارای همان ریشه ها و همان پیشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبانهای مختلف هندواروپایی متفاوت است ولی این تفاوتها طبق یک روالی پیدا شده است. توانایی های که در هر زبان هندواروپایی وجود دارد، مانند یونانی و لاتین و آلمانی و فرانسه و انگلیسی، در زبان فارسی هم همان توانایی وجود دارد. روش علمی در این زبانها مطالعه شده و آماده است و برای زبان فارسی به کار بردن آنها بسیار ساده است. برای برگزیدن یک واژه ی علمی در زبان فارسی فقط باید واژه ای را که در یکی از شاخه های زبانهای هندواروپایی وجود دارد با شاخه ی فارسی مقایسه کنیم و با آن همآهنگ سازیم
ریشه واژه جهنم
این دره در شهر اورشلیم و در جنوب کوه صهیون واقع است، که در زمان های قدیم محل سوزاندن زباله های شهر بوده. بعد ها، افراد آن منطقه، بر اساس اعتقاد خود، جنازه ی کسانی را که از رستگاری نومید شده بودند، مثل آدمهایی را که دست به خودکشی می زدند، در این مکان می سوزاندند.
اما اتفاق های دیگری هم در این منطقه رخ می داد. محل عبادت آن دسته از قوم بنی اسرائیل هایی بود که به دین های کنعانی و فنیقی ایمان داشتند و پیکره هایی از خداهای آنها را — مانند، "ملک" [Molech] و "باآل" [Ba’al] — در این دره ساخته بوده و عبادت می کردند.
ولی اندک اندک، نادانی قوت گرفت و منجر به پی آمدهای دهشناکی شد، و آنها در آن مکان، قربانی کردن را شروع کردند، و روزی، شخصی به نام هینوم [Hinnom] ، فرزند خود را در آنجا قربانی کرد، و از آن پس، آن نقطه را "دره ی پسر هینوم" نامیدند.
Gey Ben-Hinnom /ĝ-ben-hinnōm/
"valley of the son of Hinnom"
بعدها، واژه ی "پسر" [ben] نیز از آن کم شد، و به "گهینم" به معنی "دره ی هینوم" [Gehinnom] کوتاه شد.
اینکه در ابتدا آن دره، برای مردم، محلی برای از بین بردن زباله های خود بوده، و بعد، از روی خرافات و نادانی، آن را به عبادت گاه و قربان گاه تبدیل کرده اند؛ یا اینکه، بر عکس، از عبادتگاهی به زباله دانی پیشرفت کرده، خیلی آشکار نیست، و بسته به گمان و بینش ما دارد.
اما شاید نکته مهم این باشد که کل این ماجرا ها، بعد از سلیمان و داود قصه های سامی ها شروع می شود که مربوط به سه هزار سال پیش اند، و می توان منشا "گهینم" را در زبان پارسی کهن یافت. چرا که بسیاری از واژگان و آئین های زبان و فرهنگ آریایی، در دوران های بعدی، به زبان و فرهنگ مردم منطقه های دیگر از جمله یونانی و عبری راه پیدا کرد.
واژه ی اوستایی گئثاننی [gaeθānani] که در زبان کهن سانسکریت هم با کمی دگرگونی آوایی وجود دارد، در بر گیرنده ی ریشه ی واژگانی مانند "گیتی"، "کیهان" و "جهان"، و به معنای "جهان های زیرین" است که به باور آریایی ها به هفت طبقه بودن دنیای مردگان اشاره دارد که مکانی است سرد — که خود انعکاس دهنده ی ذهنیت ایرانی ها ی باستان است که با توجه به موقعیت جغرافیایی زندگی خود، زمستان و سرما را سخت و عذاب آور می دانستند، بر خلاف قوم های سامی و اسرائیلی که از گرمای سوزان رنج می بردند.
بهرحال، "جهنم"، که گهگاه بصورت "جهنم دره" در زبان فارسی متداول است، دره ای در اورشلیم است که در حال حاضر یکی از مراکز گردش گری آن شهر محسوب می شود. حتی افرادی در آن قربان گاه روزگاران قدیم، دراز می کشند تا تصویری از نادانی جنایتکارانه ی پیشینیان را بازسازی کنند.
درباره ی ریشه ی فارسی واژه ی عشق
محمد حیدری ملایری
زیباترین واژه ی زبان فارسی که تا چندی پیش همه آن را عربی می دانسته اند و درشعر و ادبیات فارسی و به ویژه عرفان ایرانی جایگاهی بلند و برجسته دارد واژه ی "عشق " است.
این واژه ریشه ی هند و اروپایی دارد و پیشینه ی آن بدین قرار است :
واژه ی "عشق" از -iška اوستایی به معنی خواست، خواهش، میل ریشه میگیرد که آن نیز با واژهی اوستایی -iš به معنای "خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند دارد.
واژهی اوستایی -iš دارای جدا شدهها ( مشتقات) زیر است :
-aēša : آرزو، خواست، جستجو
išaiti : میخواهد، آرزو میکند
-išta : خواسته، محبوب
-išti : آرزو، مقصود.
پسوند ka- نیز که در -iška اوستایی وجود دارد کاربرد بسیار دارد و برای نمونه در واژههای زیر دیده میشود:
mahrka مرگ
-araska رشک، حسد
-aδka جامه، ردا، روپوش
-huška خشک
-pasuka چهارپا، ستور
-drafška درفش
-dahaka گزنده ( ضحاک )
واژهی اوستایی -iš هم ریشه است با :
در سنسکریت :
-eṣ آرزو کردن، خواستن، جُستن
-icchā آرزو، خواست، خواهش
icchati میخواهد، آرزو میکند
-iṣta خواسته، محبوب
-iṣti خواست، جستجو
در ِ زبان پالی :
-icchaka خواهان، آرزومند
همچنین، به گواهی شادروان فرهوشی، این واژه در فارسی ِ میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، میل، ثروت، خواسته و مال باز مانده است.
خود واژههای اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهی هند و اروپایی نخستین یعنی -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن میآید که شکل اسمی آن -aisskā به معنای خواست، میل، جستجو است.
در بیرون از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز مشتقاتی از واژهی هند و اروپایی نخستین -ais حفظ شده است، از آن جمله اند:
در اسلاوی کهن کلیسایی isko, išto جستجو کردن، خواستن؛ iska آرزو
در روسی iskat جستجو کردن، جُستن
در لیتوانیایی ieškau جستجو کردن
در لتونیایی iēskât جستن شپش
در ارمنی aic بازرسی، آزمون
در لاتین aeruscare خواهش کردن، گدایی کردن
در آلمانی بالای کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن
در انگلیسی کهن ascian پرسیدن
در انگلیسی امروز askپرسیدن، خواستن
اما لغتنامه نویسان سنتی ما واژهی عشق را به واژه ی عَشَق عربی (ašaq') به معنای "چسبیدن" (منتهیالارب)، "التصاق به چیزی" (اقربالموارد) مربوط کرده اند. نویسندهی "غیاثاللغات" میکوشد میان "چسبیدن، التصاق" و "عشق" رابطه بر قرار کند و می نویسد:
« مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا میشود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بچسبد آن را خشک کند. همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند».
از آنجا که عربی و عبری جزو ِ خانوادهی زبان های سامیاند، واژههای اصیل سامی معمولن در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند اشتقاق مییابند. و جالب است که واژه ی "عشق" همتای عبری ندارد و واژهای که در عبری برای عشق به کار میرود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژهی دیگر عبری برای عشق "خَشَق" (xašaq) است به معنای خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن، لذت که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته است (برای نمونه: سفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸).
بنا بر نظر استاد اسکات نوگل : واژهی عبری خَشَق xašaq و عربی عَشَق ašaq' هم ریشه نیستند. واک ِ "خ" عبری برابر "ح" یا "خ" عربی است و "ع" عبری برابر "ع" یا "غ" عربی، و آن ها با هم در نمیآمیزند. همچنین، معمولن "ش" عبری به "س" عربی تغییر می کند و برعکس. خَشَق عبری به احتمال در آغاز به معنای "بستن" یا "فشردن" بوده است، آن گونه که برابر آرامی آن نشان میدهد.
همچنین، استاد ورنر آرنولد تأکید میکند که "خ" عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به "ح" تغییر می کند و هرگز "ع" نمیشود.
نکتهی دیگر این که "عشق" در قرآن نیامده است و واژهی بهکار رفته در آن همان مصدر حَبَّ (habba) است که یاد شد با جداشدههایش مانند شکل اسمی حُبّ (hubb) .
در عربی امروز نیز واژهی عشق کاربرد بسیاری ندارد و بیش تر حَبَّ (habba) و اشکال جداشدهی آن به کار میروند مانند: حب، حبیب، حبیبه، محبوب و دیگرها.
فردوسی نیز که برای پاسداری از زبان فارسی از به کار بردن واژههای عربی آگاهانه و کوشمندانه خودداری میکند ( اگر چه واژه هایی از آن زبان را به ناگزیر در این جا و آن جای شاهنامه به کار یرده است) با این حال واژهی عشق را به آسانی و رغبت به کار میبرد و با آن که آزادی شاعرانه به او امکان میدهد واژهی دیگری را جایگزین عشق کند. واژهی حُب را که واژهی اصلی و رایج برای عشق در عربی است و مانند عشق نیز یک هجایی است و از این رو وزن شعر را به هم نمیزند، به کار نمیبرد. خداوندگار شاهنامه با آن که شناخت امروزین ما را از زبان و ریشهشناسی واژههای هند و اروپایی نداشته است به احتمال قوی میدانسته است که عشق واژهای فارسی است. وی از جمله می گوید:
بخندد بگوید که ای شوخ چشم ز عشق تو گویم نه از درد و خشم
نباید که بر خیره از عشق زال نهال سرافکنده گردد همال
پدید آید آنگاه باریک و زرد چو پشت کسی کو غم عشق خورد
دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت
این احتمال نیز وجود دارد که فردوسی خود واژهی عشق را نه با "ع"، بلکه به شکل "اِشق" و یا حتا "اِشک" نوشته باشد که البته پی بردن به این نکته کار آسانی نیست، زیرا کهنترین دستنوشت بازماندهی شاهنامه به درحدود دو سده پس از فردوسی برمیگردد. دقیق تر گفته باشیم، این دستنوشت نسخهای است که در تاریخ ۳۰ محرم ۶۱۴ قمری رونویسی آن به پایان رسیده است (برابر با دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۵۹۶ گاهشمار خورشیدی ایرانی و ۱۵ ماه مه ۱۲۱۷ میلادی) .
ترادیسی ِ واک ِ فارسی ِ "ک" به عربی ِ "ق" نیز کمیاب نیست، چند نمونه: کندک ، خندق، زندیک ، زندیق، کفیز ، قفیز، کوشک ، جوسق.
کوتاه آن که واژهی اوستایی –iš که خود از ریشهی هند و اروپایی نخستین یعنی -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن میآید، واژهی –iška و بعد išk را در فارسی میانه پدید آورده است و سپس به عربی راه یافته است که دربارهی چه گونگی گذر این واژه به عربی نیز میتوان دو امکان را تصور کرد:
نخستین امکان آن است که išk در دوران ساسانیان، که ایرانیان بر جهان عرب تسلط داشته اند (بهویژه بر حیره، بحرین، عمان، یمن، و حتا حجاز) به عربی وارد شده است..( برای آگاهی بیش تر از چه گونگی تأثیر فارسی بر عربی در دوران پیش از اسلام نگاه کنید به کتاب خواندنی آذرتاش آذرنوش "راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی"، چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۵۴)
امکان دوم این است که عشق در آغاز دوران اسلامی به عربی وارد شده باشد و از آن جا که لغتنویسان و نویسندگان آن دوره از خاستگاه ایرانی این واژه آگاهی نداشتهاند، که مفهوم "خواستن و جستجو کردن" را دارد، آن را با عربی عَشَق، که به معنی "چسبیدن" است، درآمیخته اند.
یک نکته ی جالب در این رابطه کند و کاو در مفهوم عشق در عرفان ایرانی است که عشق را با "جستجو" و "گشتن" پیوند میدهد. به یاد آورید منطقالطیر عطار و جستجوی مرغان را در طلب سیمرغ و یا بیت معروف مولوی را:
هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچهایم.
که نشان دهنده ی معنی واژه ی عشق با ریشهی فارسی آن یعنی "خواستن" و "جُستن" است،
سپاس گزاری :
نویسنده ی این مطلب از آقای اسکات ب. نوگل پروفسور پژوهش های انجیلی و باستانی در خاور نزدیک ریاست بخش تمدن و زبان های خاور نزدیک از دانشگاه واشنگتن برای پاسخ گویی پیرامون ریشه شناسی واژه ی xašaq. و همچنین از آقای دکتر ورنر آرنولد پروفسور پژوهش های زبان های سامی از بخش زبان ها و فرهنگ های خاور نزدیک از دانشگاه هایدلبرگ، آلمان و نیز جناب آقای دکتر جلیل دوستخواه پروفسور پژوهش های اوستایی برای تذکرات ایشان بر نخستین یادداشت های این نوشته سپاس گزاری می کند.
The author is grateful to Dr. Scott B. Noegel, Professor of Biblical and Ancient Near Eastern Studies, Chair, Department of Near Eastern Languages and Civilization, University of Washington, for replying to his questions about the etymology of xašaq. The author is also indebted to Dr. Werner Arnold, Professor of Semitic studies, Department for Languages and Cultures of the Near East, University of Heidelberg, for helpful comments. The author also would like to thank Dr. Jalil Doostkhah Professor of Avestan studies, for his remarks on a preliminary version of this note
از : پایگاه پژوهشی ایران شناختی
زيباترين كلمات انگليسي the most beautiful english words
Here are some of the results of the most beautiful English words, as voted for by English learners from non-English-speaking countries. Each word is accompanied by an illustration to give a visual representation of each type of beauty.
A survey conducted by the British Council among 40,000 overseas English learners revealed that “Mother” was voted as the most beautiful English word from among 70 other English words. This survey was conducted in conjunction with the celebration of the 70th anniversary of its establishment.
The British Association had sought 7,000 English learners in 46 countries to inquire about the most beautiful English words that they may have considered. Additionally, the British Council also sought the views of non-English speaking countries via its website. Over 35,000 people from the non-speaking countries participated in the online poll, including 3500 votes from China.
Below are 50 of the most beautiful English words out of a total of 70. They are arranged from the most to the fewest votes.
-
Mother
-
Passion
-
Smile
-
Love
-
Eternity
-
Fantastic
-
Destiny
-
Freedom
-
Liberty
-
Tranquility
-
Peace
-
Blossom
-
Sunshine
-
Sweetheart
-
Gorgeous
-
Cherish
-
Enthusiasm
-
Hope
-
Grace
-
Rainbow
-
Blue
-
Sunflower
-
Twinkle
-
Serendipity
-
Bliss
-
Lullaby
-
Sophisticated
-
Renaissance
-
Cute
-
Cosy
-
Butterfly
-
Galaxy
-
Hilarious
-
Moment
-
Extravaganza
-
Aqua
-
Sentiment
-
Cosmopolitan
-
Bubble
-
Pumpkin
-
Banana
-
Lollipop
-
If
-
Bumblebee
-
Giggle
-
Paradox
-
Delicacy
-
Peek-a-boo
-
Umbrella
-
Kangaroo

Read more: http://socyberty.com/languages/the-50-most-beautiful-english-words/#ixzz0nmRY365d
What is the proper term for a word that has two opposing meanings?
What is the proper term for a word that has two opposing meanings?
The usual name for a word with two opposing meanings is contranym (though it is still not in sufficiently widespread use to have appeared in our dictionaries). Cleave is the usual example given.
What is the opposite of nocturnal (coming out at night)?
What is the opposite of nocturnal (coming out at night)?
The opposite is diurnal `happening by day, coming out during the day, occurring every day'. Animals which come out at twilight are called crepuscular.
What is the opposite of exceed?
What is the opposite of exceed?
There is no established opposite to the word exceed, and it is quite often suggested that one is needed. We are gathering evidence of the word deceed 'be less than', but it has not yet reached our dictionaries.
What is the feminine equivalent of brethren?
What is the feminine equivalent of brethren?
There is a word sistren, though it has a somewhat different history from its male parallel. Both words were used in Middle English (12th to 15th centuries) simply as the plural forms of brother and sister. From about 1600, brothers began to take over from brethren (Shakespeare used both), except in referring to fellow members of a religious community, or a society or profession. Even this use is now rather archaic (though groups such as the Plymouth Brethren keep it in use). Sistren, meanwhile, had fallen completely out of use by the middle of the 16th century, but has been revived (and used almost exclusively) by feminist writers.
طولانی ترین کلمه انگلیسی the longest english word
What is the longest English word? |
We do have genuine (if rather obviously deliberate) examples in our files of antidisestablishmentarianism (28 letters) and floccinaucinihilipilification (29 letters), which are listed in some of our larger dictionaries. Other words (mainly technical ones) recorded in the complete Oxford English Dictionary include:
otorhinolaryngological (22 letters),
immunoelectrophoretically (25 letters),
psychophysicotherapeutics (25 letters),
thyroparathyroidectomized (25 letters),
pneumoencephalographically (26 letters),
radioimmunoelectrophoresis (26 letters),
psychoneuroendocrinological (27 letters)
hepaticocholangiogastrostomy (28 letters),
spectrophotofluorometrically (28 letters),
pseudopseudohypoparathyroidism (30 letters).
Most of the words which are given as 'the longest word' are merely inventions, and when they occur it is almost always as examples of long words, rather than as genuine examples of use. For example, the medieval Latin word honorificabilitudinitas (honourableness) was listed by some old dictionaries in the English form honorificabilitudinity (22 letters), but it has never really been in use. The longest word currently listed in Oxford dictionaries is rather of this kind: it is the supposed lung-disease pneumonoultramicroscopicsilicovolcanoconiosis (45 letters).
In Voltaire's Candide, Pangloss is supposed to have given lectures on metaphysico-theologo-cosmonigology (34 letters). In Thomas Love Peacock's satirical novel Headlong Hall (1816) there appear two high-flown nonce words (one-off coinages) which describe the human body by stringing together adjectives describing its various tissues. The first is based on Greek words, and the second on the Latin equivalents; they are osteosarchaematosplanchnochondroneuromuelous (44 letters) and osseocarnisanguineoviscericartilaginonervomedullary (51 letters), which translate roughly as 'of bone, flesh, blood, organs, gristle, nerve, and marrow'.
Some editions of the Guinness Book of Records mention praetertranssubstantiationalistically (37 letters), used in Mark McShane's Untimely Ripped (1963), and aequeosalinocalcalinoceraceoaluminosocupreovitriolic (52 letters), attributed to Dr Edward Strother (1675-1737).
This kind of verbal game originates, so far as records attest, with the ancient Greek comic playwright Aristophanes, inventor of Cloud-Cuckoo-Land (Nephelokokkygia).
The formal names of chemical compounds are almost unlimited in length (for example, aminoheptafluorocyclotetraphosphonitrile, 40 letters), but longer ones tend to be sprinkled with numerals, Roman and Greek letters, and other arcane symbols. Dictionary writers tend to regard such names as 'verbal formulae', rather than as English words.
spelling is not important
I cdnuolt blveiee taht I cluod aulaclty uesdnatnrd waht I was rdnieag. The phaonmneal pweor of the hmuan mnid Aoccdrnig to a rscheearch at Cmabrigde Uinervtisy, it deosn't mttaer inwaht oredr the ltteers in a wrod are, the olny iprmoatnt tihng is taht the frist and lsat ltteer be in the rghit pclae. The rset can be a taotl mses and you can sitll raed it wouthit a porbelm. Tihs is bcuseae the huamn mnid deos not raed ervey lteter by istlef, but the wrod as a wlohe. Amzanig huh? yaeh and I awlyas thought slpeling was ipmorantt!
راه مترجم شدن از دانشگاه میگذرد؟!
خبرگزاري کتاب ايران (ايبنا) – زماني كه وارد دانشگاه ميشوند تا دو ترم اول که خبري از واحدهاي ترجمه نيست؛ سعي تقويت هرچه بیشتر مهارتهاي زباني دانشجويان در زبان مقصد است. در ترمهاي بعد در ابتدا با تئوريها آشنا ميشوند و بعد هر نوع ترجمه فقط در 2 تا 4 واحد خلاصه ميشود؛ ترجمه ادبي، سياسي، مطبوعاتي، شفاهي، مکاتبات و اسناد. در نهايت هم، "ترجمه انفرادي" را که به نوعي پاياننامه اين دوره محسوب ميشود، يا دانشجويان، خودشان به سختي انجام ميدهند و يا زحمتش را به گردن دارالترجمه مياندازند.
از اين سيل عظيمي که وارد اين رشته ميشوند، معدود افرادي هستند که بعد از فارغالتحصيلي ترجمه را در پيش ميگيرند. آنهم نه ترجمه کتاب. مکاتبات بازرگاني و ترجمههاي دانشجويي تنها کارهايي است که يک فارغالتحصيل، سريع ميتواند از آن نان درآورد. همين نان و آب است که او را از کتاب و ادامه تحصيل باز ميدارد.
اما واقعا از اين جمعيت عظيم فارغالتحصيل، چرا فقط معدودي مترجم ميشوند؟ سوال مهمتر اينکه همه مترجمان معروف در دانشگاه تحصيل کردهاند؟
سبزيان: راه مترجم شدن از دانشگاه نمیگذرد
«راه مترجم شدن از دانشگاه نمیگذرد.» اين اولين جملهايست که سعيد سبزيان، مترجم داستان و تئوريهاي ترجمه ميگويد.
«ولی دانشگاه ذاتا از توان مترجمسازی برخوردار است؛ در عین حال هر مترجم ادبی باید الزاما با صناعات ادبی آشنا باشد و مثلا ساز و کار کنایه و استعاره را بشناسد تا بداند اصلا متن چه میگوید و بتواند آنها را ترجمه یا بازآفرینی بکند. علاوه بر این اگر مترجم به صورت تئوریک با شگردهایی مانند "متنافزایی" و "متنکاهی"، "تقلیل استعاره به مفهوم در تنگناهای فرهنگی"، و "برابرسازی بلاغی" آشنا باشد
«این تصور که فقط دانستن زبان مبدا و مقصد دو لازمه اصلی و کفایی برای ترجمه باشند، باوری غلط است. قطعا آگاهی "آکادمیک یا خودآموخته" و تسلط بر نوشتار از شرایط مطلق برای ترجمه مطلوب هستند. پس آگاهی به نظریههای ترجمه مهم است؛ نه از کجا یاد گرفتن آنها. اين کار مثل شنا کردن است. بچههاي شهري در استخر شنا یاد میگیرند، با تکنیکهایی که سرعت و کیفیت بازی آنها را بالا میبرد؛ ولی روستاییها در رودخانه یاد میگیرند و گاهی بعضی جانشان را از دست میدهند.»
به اعتقاد سبزيان، «جمله اول رمان "غرور و تعصب" مشمول این مثال و حاکی از این است که نویسنده از صنعت کنایه و مقصد نویسنده آگاه نبوده و تقریبا با همین یک جمله بخشی از محتوای رمان را تباه كرده. جمله اول اين کتاب اين است:
It is a truth universally acknowledged that a single man in possession of a good fortune, must be in want of a wife.
و يکي از ترجمههاي ارائه شده از آن چنين است:
"صغیر و کبیر فرضشان این است که مرد مجرد پول و پلهدار قاعدتا زن میخواهد."
ديگر ترجمههاي ارائه شده هم تقريبا همين مفهوم را ميرسانند. در صورتي که در روزگار جین آستن، روحیه و رسم مردم این بوده که زنها به دنبال مردهای پولدار بودند و خانوادههايشان هم میخواستند که مردي ثروتمند برای دخترانشان پيدا کنند. اما جین آستن این جمله را برعکس آورده برای اینکه با کنایه بنويسد و از این فرهنگ انتقاد کند.»
هاشمي: دانشگاهها نوعي راهنما براي دانشجويان است
اما مسعود هاشمي، مدرس ترجمه در دانشگاه آزاد نگاه مثبتي به دانشگاه دارد.
«تحصیل رشته تربيت مترجم در دانشگاه راهکاری مناسب براي مترجم شدن است؛ اما کافي نيست. تجربه و علاقه فراوان ميتواند تکميلکننده کار يک مترجم خوب باشد. نگاهي اجمالي به رشته ترجمه در ايران نشان از ناکافي بودن واحدها جهت تمرين و تسلط بر اين رشته پيچيده و البته ظريف دارد.»
«به نظر ميرسد که نه تنها اين رشته دانشگاهي بلکه همه رشتهها با ارائه چند واحد، فقط نوعي راهنما و نقشه خوب براي دانشجويان و مترجمها فراهم ميکند. استادان در دانشگاه فقط ميتوانند به راهنمايي و معرفي منابع مترجم شدن
به اعتقاد هاشمي، «نکته بعدي که شايد از اين مهمتر باشد، بحث تخصصي کردن هر دانشگاهي است که اين رشته را ارائه ميکند و به تربيت مترجم ميپردازد. ناکافي بودن واحدها و پرداختن جسته و گريخته عاملي است که باعث ميشود تا در آينده هر دانشگاهي به تربيت مثلا فقط مترجم شفاهي، يا مترجم متون سياسي، متون ادبي، و مطبوعاتي و ... غيره بپردازد. شايد با تخصصي شدن تربيت مترجمان و بالطبع، افزايش ميزان واحدها، امر آموزش با دقت و ممارست بيشتر صورت بگيرد. اين امر البته ممکن است فارغالتحصيلان اين رشته را در آينده با مشکلات يافتن کار ترجمه به صورت تخصصي روبه رو کند. مسلما داشتن مدرک و دانش تخصصي و آکادميک شرط اساسي است؛ اما تجربه، تمامکننده آن است.»
در پايان
اينکه بسياري از مترجمان متبحر و با تجربه ما، ترجمه را در دانشگاه دنبال نکردهاند ولي به خوبي با تئوريها و انواع سبکهاي ادبي و .. آشنا هستند، بسيار جاي تامل دارد و از آن تاملبرانگيزتر همان فارغالتحصيلان غير قابلشمارش مترجمي هستند که به دليل پيدا نکردن کار مناسب، يا اين رشته را رها کردهاند و مشغول کارهاي ديگري شدهاند يا به دنبال يافتن شغل و سمتهاي بهتر به ادامه تحصيل روي آوردهاند. عده کمي هستند که همچنان ترجمه را به صورت پراکنده ادامه ميدهند و چه انگشتشمارند افرادي از اين جمع که مترجم قابلي ميشوند.
اما نميتوان تاثير و توانايي دانشگاه را ناديده گرفت. چه بسيارند علاقمنداني که واقعا نميدانند از کجا و چگونه ترجمه را شروع کنند و دانشگاه محلي است براي يادگيري و تمرين؛ و اين دو فقط در دانشگاه شروع ميشود و بقيه راه به عهده خود دانشجوست.
شايد به قول سبزيان راه مترجم شدن از دانشگاه نگذرد؛ ولي دستکم دانشگاه، راهي جلوي پاي علاقمندان به ترجمه ميگذارد. همگان بر اين باورند كه جدا از تسلط به هر دو زبان و آشنايي با تئوريها، اين علاقه و تمرين است كه ميتواند يك مترجم را به راه درست هدايت كند يا به بيراهه بكشاند.
تاریخچه ی ok
تاریخچه ی ok
collocation
You will have alternative and richer ways of expressing yourself.
It is easier for our brains to remember and use language in chunks or blocks rather than as single words.
این وبلاگ جهت آموزش زبان انگلیسی برای دانشجویان، اساتید و علاقه مندان به این زبان راه اندازی شده است و تا حد ممکن سعی می کنم تمام آموزش های مربوط به زبان انگلیسی اعم از گرامر ، لغات ، اصطلاحات ( آمریکایی) و زبان تخصصی مترجمی را پوشش دهم امید است در راه یادگیری به شما کمک کند.لطفا نظرات و انتقادات سازنده ی خود را با مدیر وبلاگ در میان بگذارید.برای دیدن مطالب مورد علاقه خود به موضوعات مطالب وبلاگ مراجعه کنید.