رضا سید حسینی
کریم امامی

کریم امامی
زندهياد كريم امامي در سال 1309 خورشيدي در كلكتهي هند متولد شد، ولي محل تولد او را شيراز نوشتهاند. پدرش اهل شيراز و بازرگان چاي بود و به سبب كار خود بين ايران و هندوستان رفت و آمد داشت. كريم پس از دو سال به شيراز آمد و تا پايان تحصيلات دورهي متوسطه در همين شهر بود. سپس به تهران آمد و در رشتهي زبان و ادبيات انگليسي به تحصيل مشغول شد. امامي دو سال نيز در دانشگاه مينهسوتاي امريكا درس خواند.
نخستين ترجمههاي امامي از مجلهي ريدرز دايجست بود كه در روزنامهي اسخر شيراز چاپ شد. در آغاز دههي 1330، يعني زماني كه تحصيل خود را در دانشگاه تهران به پايان رسانده بود، چند شعر از شاعران معروف انگليسي، از جمله شعري از رديارد كيپلينگ به نام خواهران مارتابه، به فارسي برگرداند كه در نامهي هفتگي اجتماع ملي در شيراز چاپ شد.
امامي پس از بازگشت از سفر امريكا و سپري كردن چند ماهي در شيراز به آموزش زبان انگليسي، در سال 1338 به تهران كوچ كرد و در استديوي فيلم گلستان، كارمند ابراهيم گلستان و همكار زندهيادان فروغ فرخزاد، مهدي اخوان ثالث، فريدون رهنما و تني چند از اهل قلم شد. در اين فضاي ادبي و هنري بود كه به ترجمهي نمايشنامهي Look Back In Anger ، اثر جان ازبرن رغبت پيدا كرد و اين كتاب را با عنوان" با خشم به يادآر" در سال 1342 در هزار نسخه به بازار فرستاد. به علاوه، در همين زمان از نيما يوشيج، شاملو، اخوان ثالث، نادرپور، سپهري و فروغ فرخزاد، قطعههايي به انگليسي برگرداند.
ترجمهي داستانهاي كوتاه فارسي به انگليسي را با اثرهايي از غلامحسين ساعدي آغاز كرد؛ نخست يكي از داستانهاي مجموعهي عزاداران بيل. سپس داستان "ميهمان" فروسي را ترجمه كرد و پس از آن، داستاني از جمال ميرصادقي به نام" سگها، برفها، كلاغها" از جمال ميرصادقي و داستانهايي از بهرام صادقي، صادق هدايت و ديگران.
امامي چند سالي را در كيهان بينالملل كار ميكرد و چند شعر فرخزاد را ترجمه كرد: در خيابانهاي سرد شب، آيههاي زندگي، من از تو ميمردم و تولدي ديگر. در همين زمان بود كه موسسهي فرانكلين از او براي همكاري دعوت كرد و كار ترجمهي رمان كوتاهي با نام گتسبي بزرگ، اثر اف.اسكات فيتيس جرالد را به او سپرد. دو سال پس از ترجمهي اين اثر از روزنامهي كيهان بينالملل به انتشارات فرانكلين جابهجا شد.
امامي در سال 1353 از فرانكلين به سازمان راديو و تلويزيون رفت و انتشارات سروش را پايهگذاري كرد. بيشتر وقت او نيز به سازماندهي و برنامهريزي اين انتشارات خرج شد و ديگر وقت چنداني براي ترجمه پيدا نكرد تا اين كه توفان انقلاب درگرفت و كرم امامي را به بيان خودش " همچون پركاهي از پشت ميز خود كند و به خانه فرستاد."
استاد كريم امامي در اوج پختگي حرفهاي از متن به حاشيه رانده شد و پس از تجربههايي در نشر آزاد، به كتابفروشي روي آورد و كتابفروش محله شد؛ كتبفروشي زمينه در تجريش، چهارراه حسابي. امامي آن چهار ديواري كوچك را به پاتوق فرهنگي تبديل كرد. به قول شاگردش، عبدالحسين آذرنگ :" نهنگ دريا رضايت داده بود كه ماهي بركهي كوچكي باشد، اما مستغني، سربلند، سرافراز، سودمند، محبوب و امين جامعهي كوچكي در حاشيهي حاشيه. در همين حاشيه بزيد وا وارد بازي هيچ كسي نشد. او تا آخر در همين حاشيهي حاشيه زيست و همچنان نوشت، قلم زد و البته لايهلايه تكيد."
ترجمه از نگاه كريم امامي
كريم امامي مترجم ي توانا بود كه هم انگليسي را خوب ميدانست و فارسي را هم بد نمينو شت. درنتيجه ترجمههايي كه انجام داده ، شسته رفته است و اشخاصي كه علاقه به مترجمي داشته باشند ، خواندن كتابهاي او را به عنوان يك متن درسي ميخوانند . وي دربارهي ترجمه معتقد است: " تصور ترجمه دقيق، در ايران دست كم ، يك تصور به نسبت جديد است و شايد از دورهي ذكاء الملك فروغي عقبتر نرود. مترجمان دوران قاجار و پيش از آن اغلب كار خود را به سادگي نقل معني ميدانستند نه بيش. ما هستيم كه حالا اسير لفظ و اتمسفر و ريتم و بافت واژهها شدهايم و خدا ميداند در طول زمان، اين بند باز ي «ترجمه دقيق» چه مشكلات ديگري كه براي ما به بار نياورد.
بدون شك، پژوهندگان نسلهاي آينده روزي تحولات ترجمه را در دوران حاضر با واقع بيني خواهند سنجيد و از زيادي اين همه ترجمهي «دقيق» نامفهوم وتأثيري كه اين امر در تاريك نويسي و تاريك انديشي در افراد يك نسل يا بيشتر داشته است غرق شگفتي خواهند شد. ولي تا آن روز ما همچنان اسير واژهها و ديكشنريهايمان خواهيم ماند».
امامي در كتاب «از پست و بلند ترجمه» مينويسد : " ضرب المثل معروفي كه ريشه در چند زبان اروپايي دارد ترجمه را به زن تشبيه مي كند: اگر زيبا باشد وفادار نيست و اگر وفادار باشد زيبا نيست ...
صحت اين حكم كلي (ترجمه زيبا = ترجمه غيرامين و به عبارت ديگر ترجمه آزاد) البته به اثبات نرسيده است، ولي چون عبارت با مزهاي است و خنده بر لب حاضران ميآورد بارها تكرار ميشود، بي آنكه در چند و چون آن تأملي جدي شود. يك ضرب المثل ايتاليايي هم ميگويد مترجم خائن است. در زبان فارسي ضرب المثلي كه به كار ترجمه و مترجم جماعت مربوط شود نيافتم، لابد به اين سبب كه مترجمي مثل سخن چيني و سورچراني از مشاغل رايج نبوده است... " نقل از روزنامهي ايران
قانون حق پديدآورنده در كلام امامي
" من عقيده دارم ايران بايد به ميثاق جهاني كپي رايت بپيوندد، اين كار با اين كه براي ناشران در كوتاه مدت مسأله ايجادمي كند، ولي در درازمدت وضعيت صنعت نشر ما را بهترخواهدكرد. درمورد هزينه آن هم غلو مي شود. هميشه عده ا يي هستند كه اطلاعات كافي ندارند و مي گويند بايد براي ترجمه ي يك اثر ميليون ها دلار بپردازيم. درحالي كه اين طور نيست. آنچه كه يك ناشر براي ترجمه يك اثر بايد بپردازد براساس درصدي از بهاي تيراژ تعيين مي شود. براساس پنج درصد از قيمت كتاب در تيراژ مشخص، حق كپي رايت تعيين مي شود. بنابراين اگر 5 درصد از بهاي پشت جلد كتاب اضافه بشود آن قدر گران نمي شود كه از دسترس خوانندگان خارج بشود در حال حاضر، ما را در دنيا به عنوان سارق آثار نويسندگان مي شناسند ." نقل از روزنامهي ايران
وضعيت نويسندگان در كلام كريم امامي
امامي در يادداشت كوتاهي بر جلد چهارم ماجراهاي شرلوك هلمز مينويسد: " شرايط دشوار زمانه نميگذارد حتي آدمهاي بازنشسته و دست از كار كشيده هم بيكار و دل آسوده در خانه بنشينند و براي دلشان قلم بزنند. همگي روز و شب به دنبال رزق و روزي روانايم و هر صاحب كاري كه پولش نقدتر باشد، كارش زودتر به راه ميافتد. ترجمهي تفنني كتاب هيچگاه دهان مترجم را به آساني شيرين نكرده است. تقصير ناشر كوشا هم نيست. بهرهي او هم از سرمايهگذارياش در كار كتاب آسان به چنگ نميآيد، تازه اگر بيايد. تا كتابخواني در كشور ما عادت ثانويه نشود(با وجود رشد باسوادي و تحصيلات دانشگاهي هيچ معلوم نيست كي بشود) وضع نشر كتاب بر همين منوال خواهد بود."
فهرست آثار
1. با خشم به ياد آر، نمايشنامه ای از جان آزبرن، آبان ۱۳۴۲
2. گتسبی بزرگ، رمانی از اسكات فيتس جرالد، تهران، ۱۳۴۴
3. آپارتهيد، الكس لاگوما، خوارزمي، 1360
4. ايرانيان در ميان انگليسی ها، نوشته دنيس رايت، نشر ۱۳۶۴
5. از پست و بلند ترجمه ( مجموعهي هفت مقاله)
6. گراهام گرين، ديويد لاج، ترجمهي كريم امامي
7. ماجراهاي شرلوك هلمز، كاراگاه خصوصي(چهار جلدي)، آرتور كانن دويل، طرح نو
8. فرهنگ دوجلدي حييم، ويرايش نوين، فرهنگ معاصر، 1376
9. عاشق هميشه تنهاست، گزيدهي شعر سهراب سپهري(ترجمه به انگليسي)، انتشارات سخن، 1382
10. تا شقايق هست، ترجمهي شعرهاي سهراب سپهري به انگليسي
11. فرهنگ فارسي انگليسي
12. گرگي در كمين، ترجمهي سيصد شهر از عباس كيارستمي
13. ترجمه رباعيات خيام
منبع: jazirehdanesh.com

كريم امامى ، مترجم، نويسنده ، ويراستار و كارشناس نشر
متولد ۱۳۰۹ شيراز
فارغ التحصيل دانشكده ادبيات دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبيات انگليسى
دو سال ادامه تحصيل در رشته ادبيات انگليسى در دانشگاه مينه سوتا (آمريكا)
نويسنده و مترجم روزنامه «كيهان اينترنشنال» ۱۳۴۷-۱۳۴۱
تدريس زبان انگليس در هنركده هنرهاى تزئينى ۱۳۴۳ - ۱۳۴۱
سر ويراستار مؤسسه انتشارات فرانكلين ،شعبه تهران ۱۳۵۳ - ۱۳۴۷
مدير عامل انتشارات سروش ۱۳۵۷ - ۱۳۵۳
مدير انتشارات زمينه از سال ۱۳۶۰
تدريس اصول ويرايش و نشر كتاب در دوره هاى كوتاه مدت مركز نشر دانشگاهى واتحاديه ناشران و كتابفروشان
ازدواج با گلرخ اديب محمدى ( گلى امامى) ۱۳۴۵
ترجمه كتاب هايى چون «با خشم به يادآر» ، «گتسبى بزرگ »، «ايرانيان در ميان انگليسى ها » ، «ماجراهاى شرلوك هولمز ، كارآگاه خصوصى»
ترجمه ۷۲ رباعى خيام به انگليسى
ترجمه شعرهايى از سهراب سپهرى ، فروغ فرخزاد و عباس كيارستمى به انگليسى
تأليف يك فرهنگ فارسى - انگليسى جديد براى مؤسسه نشر فرهنگ معاصر - يك كار بزرگ پنج ساله
ترجمه تعدادى از آثار و آفرينه هاى شعرى و داستانى معاصر ايران ومطالب كتاب «گنجينه هاى كتابخانه كاخ گلستان» در انگليس
محمد شمخانى :
«كريم امامى» را نخستين بار ، از نزديك ، در يك ميهمانى رسمى ديديم كه سال ۱۳۷۹ در كاخ نياوران و به خاطر «پائولو كوئيلو» برگزار مى شد. با اينكه درآن ميهمانى بسيارى از مترجمان و از جمله مترجمان كتاب هاى كوئيلو حضور داشتند ، «عطاءالله مهاجرانى» وزير وقت فرهنگ، براى بالا رفتن دقت وصحت ترجمه، از امامى خواهش كرد كه افتخار بدهد و حرف هاى كوئيلو را به فارسى و حرف هاى حاضران را به انگليسى برگرداند.
كريم امامى اما، تنها يك مترجم درجه يك نيست و ردپاى او را در عرصه هاى ديگرى چون نشر كتاب ، ويرايش ، هنر ايران و... نيز مى توان پيدا كرد. براى مثال يكى از چيزهايى كه هميشه نام او را به خاطر مى آورد، نامگذارى تنها مكتب نقاشى معاصر ايران(سقاخانه) است. عنوانى كه او در جمع بندى حركت جمعى عده اى از نقاشان معاصر و تلفيق بن مايه هاى تصويرى و سنتى ايران با درون مايه هنر غربى برگزيده و به كار آنها داده است.با تمام اين حرف ها اما چيزى كه تجربه هاى پراكنده و پيوسته امامى را هم نهاد و هم سو مى كند و آنها را يكجا گرد مى آورد، هنر ترجمه اوست، كه وابسته به مكتب نانوشته «ترجمه دقيق» است:
«... تصور ترجمه دقيق، در ايران حداقل، يك تصور نسبتاً جديد است وشايد از دوره ذكاء الملك فروغى عقب تر نرود. مترجمان دوران قاجار و پيش از آن اغلب كار خود را به سادگى نقل معنى مى دانستند نه بيش. ما هستيم كه حالا اسير لفظ و اتمسفر و ريتم و بافت واژه ها شده ايم و خدا مى داند در طول زمان ، اين بند بازى «ترجمه دقيق» چه مشكلات ديگرى كه براى ما به بار نياورد.
يقيناً پژوهندگان نسل هاى آينده روزى تحولات ترجمه را در دوران حاضر با واقع بينى خواهند سنجيد و از كثرت اين همه ترجمه «دقيق» نامفهوم وتأثيرى كه اين امر در تاريك نويسى و تاريك انديشى در افراد يك نسل يا بيشتر داشته است غرق شگفتى خواهند شد. ولى تا آن روز ما همچنان اسير واژه ها و ديكشنرى هايمان خواهيم ماند».
او در اين زمينه البته استثناهايى هم قائل است، كه در ستايش ترجمه «عام فهم و خاص پسند» ميرزا حبيب اصفهانى از «حاجى بابا» ى جيمز موريه بدان اشاره مى كند: «كار ميرزا حبيب همان قدر موفقيت آميز است كه كار ادوارد فيتس جرالددر ترجمه رباعيات خيام به زبان انگليسى و درعين حال كار هيچ كدام دقيق و منطبق با اصول پذيرفته ترجمه نيست. نبوغ قاعده بر نمى دارد: قواعد كار براى ما خاكيان فارغ از نبوغ است كه در راهى باريك وخطرناك بين پرتگاه ترجمه آزاد و صخره سنگ هاى ترجمه ماشينى لنگ لنگان قدم بر مى داريم».
امامى در كتاب «از پست و بلند ترجمه» يكجا و يكباره به تمام دقايق و ظرايفى كه از كار خطير ترجمه و به ويژه «ترجمه دقيق» دريافته است، اشاره مى كند و تفاوت هاى آن را با ترجمه هاى آزاد وماشينى و تطبيق ترجمه هاى مختلف از چند شعر و متن متذكر مى شود. در همين كتاب هم هست كه به روند كار خود در وادى ترجمه مى پردازد و مبحثى بيوگرافيك راه مى اندازد:«ضرب المثل معروفى كه ظاهراً ريشه در چند زبان اروپايى دارد ترجمه را به زن تشبيه مى كند: اگر زيبا باشد وفادار نيست، و اگر وفادار باشد زيبا نيست.
صحت اين حكم كلى (ترجمه زيبا = ترجمه غيرامين و به عبارت ديگر ترجمه آزاد) البته به اثبات نرسيده است، ولى چون عبارت با مزه اى است و خنده بر لب حاضران مى آورد بارها تكرار مى شود، بى آنكه در چند و چون آن تأملى جدى شود. يك ضرب المثل ايتاليايى هم مى گويد... يعنى مترجم خائن است. در زبان فارسى ضرب المثلى كه به كار ترجمه و مترجم جماعت مربوط شود نيافتم، لابد به اين سبب كه مترجمى مثل سخن چينى و سورچرانى از مشاغل رايج نبوده است...».
گرايش امامى به زبانهاى ديگر، گرايشى اتفاقى و از روى تصادف نبوده است او در خانواده اى به دنيا مى آيد كه به خاطر تجارت چاى با هندوستان ارتباط دارند و به آن كشور رفت و آمد مى كنند. نخستين واژه هاى انگليسى را هم او در كودكى و از پدرش مى آموزد و با آنكه خودش را رسماً متولد شيراز و شهر سعدى و حافظ مى داند و مى شمارد، دو سال اول زندگى را در كلكته (جايى كه به دنيا آمده است) مى گذراند:«تلمذ من در خدمت پدر ديرى نپاييد و از آموزش حروف الفباى انگليسى فراتر نرفت. در آخرين سال دبستان، كه در آن زمان كلاس ششم بود، مدتى با يك خودآموز زبان انگليسى كه تأليف آقايى به نام رشيد امانت بود سر خود را گرم كردم و بعد از اولين سال دبيرستان ، كلاس هفتم ، آموزش انگليسى را به طور جدى آغاز نمودم.
از همان وقت خانواده به اين نتيجه رسيدند كه يك معلم سرخانه هم براى من لازم است، و بهترين و معروف ترين معلم هاى انگليسى شيراز هر كدام چند ماهى به من درس داده اند.
يكى از آنها شخصى بود كه ريش خود را در هند سفيد كرده بود و به او «مستربلوچى» مى گفتند. انگليسى را در هند ياد گرفته بود و لهجه اش به قدرى هندوستانى بود كه امروز خدا را شكر مى كنم چندماهى بيشتر به من درس خصوصى نداد. چيزى كه باعث نجات من و جمع قابل توجهى از جوانان شيرازى آن دوران از تلفظ بد و ناجور بعضى از معلمان بومى شد تأسيس شعبه اى از انجمن فرهنگى ايران وانگليس بود (كه در سالهاى بعد به شوراى فرهنگى بريتانيا تغيير نام داد) در شيراز در نيمه اول دهه،۱۳۲۰ و به راه افتادن كلاسهاى آموزش زبان انگليسى آن.»
و اما از آنجايى كه يك مترجم توانا بايد درهر دو زبان مبدأ و مقصد پا سفت كرده باشد و بتواند هر كدام از آنها را در ذهن و زمينه ديگرى به جا بياورد، نقطه مقابل زبان مقصد اينجا و در مورد امامى زبان فخيم فارسى است كه زمينه يادگيرى درست و دقيق آن را خود چنين بازگو مى كند: «...در ايامى كه در تهران در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران انگليسى مى خواندم، محضر استادانى چون دكتر محمدمعين و سعيد نفيسى و دكتر حسين خطيبى را هم درك كردم، ولى نمى توانم بگويم كه اين بزرگواران تأثير خاصى بر فارسى نويسى من گذاشته اند.
من در سالهاى جنگ جهانى دوم در شيراز كلاسهاى دبيرستان را طى مى كردم، سالهاى بعد از شهريور۱۳۲۰ كه دوران از هم پاشيدگى نظام رضا شاهى و سالهاى پرهرج و مرج سياسى بود. سالهاى رونق روزنامه ها و هفته نامه ها هم بود و شايد بتوانم بگويم كه مطبوعات آن دوران بيشترين تأثير را بر فارسى من و تصورى كه از زبان ساده و در عين حال پرتحرك و كارساز دارم گذاشته اند. در سالهاى دبستان بوديم كه جاروب پارسى سازى فرهنگستان اول به جان مصطلحات ديوانى قاجارى افتاد و حالا واژه هاى برگرفته از زبان كوچه و بازار هم وارد زبان مكتوب مى شد و ارج و اعتبار مى يافت. در حقيقت پالوده شدن زبان فارسى از عبارات قالبى چندصدساله، بازيابى توانايى هاى ذاتى زبان در ساختن واژه ها و تركيبات جديد و غنى شدن هر چه بيشتر آن به كمك واژگان زبان گفتار رويدادهايى است كه دست به دست هم داده وفارسى امروز را به بالندگى و توانمندى تازه اى كه در طول تمام تاريخ تحول آن كم نظير است رسانيده است. من خوشحالم كه در چنين دورانى از شكوفايى زبان فارسى قلم به دست گرفته ام و خود را عضو كوچكى از جامعه نويسندگان اين دوران مى دانم.»
سكه كريم امامى در ترجمه، اما، سويه ديگرى هم دارد كه شايد پررنگ تر از سويه پيشين باشد و آن ترجمه از زبان فارسى به انگليسى است. به طورى كه بسيارى از آثار نوشته هاى او در يك چنين روند معكوسى شكل گرفته اند. ترجمه رباعيات خيام، شعرهايى از فروغ فرخزاد، شعرهايى از سهراب سپهرى، سيصد قطعه شعر از عباس كيارستمى (در كتاب زير چاپ «گرگى در كمين») و آثار تعدادى از شاعران و داستان نويسان معاصر و بالاخره نوشتن مقاله هاى متعددى در زمينه فرهنگ و هنر معاصر ايران (براى روزنامه «كيهان اينترنشنال») به انگليسى از جمله تجربه هاى ارزشمندى است كه او در طول چنددهه فعاليت حرفه اى خود داشته است. در اين ميان و درباره شعرهاى سهراب وى معتقد است: «شعر سپهرى نيز دارد كم كم سرنوشتى چون اشعار فروغ پيدا مى كند و در دست مترجمان علاقه مند - با وجودى كه بهره مادى هم از كار خود نمى برند - به زبانهاى ديگر برگردانده مى شود. يكى از علل اين امر ترجمه پذيرى شعر سپهرى است و يا به عبارت ديگر، سالم ماندن شعر در جريان استقبال از فارسى به زبانى ديگر، در مقايسه با اشعارى كه بافت كلامى پيچيده ترى دارند، مثل اشعار شادروان اخوان ثالث، جاذبه شعر سپهرى در موسيقى آن نيست؛ در انديشه و احساسى است كه در پشت واژه ها موج مى زند و همين انديشه و احساس است كه به راحتى به زبانهاى ديگر برمى گردد و جا مى افتد.»
در مقابل بحث هاى فنى و تكنيكى ترجمه؛ كه امامى هميشه و همواره بدانها قائل بوده و حدود و ثغور آنها را در مقام يك ويراستار و سرويراستار حرفه اى به بحث و بررسى نشسته و درباره آنها مقالاتى هم در نشريات «نشر دانش»، «كلك»، «بخارا»، «نگاه نو» و «مترجم» چاپ كرده است، او به اخلاق مترجمى و بحث هاى اخلاقى آن نيز بسيار حساس بوده و هست و همين را مى توان در تمام گفت وگوها و گفتارها و نوشته هاى انتقادى و بررسى هاى تطبيقى يافت: «نگارنده هميشه خود را اخلاقاً موظف دانسته است كه قبل از ترجمه آثار معاصران از صاحبان اثر كسب اجازه كند و در حد امكان به همين شيوه عمل كرده است.» امامى ترجمه را انتقال همه جانبه يك متن از زبانى به زبان ديگر مى داند و «به جانشينى واژه هاى معادل بسنده كردن» را كارى مى شمارد كه «از عهده ماشين هم برمى آيد.»
او در جايى درباره ترجمه مى گويد: «گفته اند، گفته ايم و خواهند گفت كه ترجمه راهى است باريك و دشوار كه براى گذشتن از آن آدم بايد چابكى، نرمش و حس توازن يك بند باز را داشته باشد. اما چه كسى مى تواند بى آنكه خودش را به خطر بيفكند از اين راه باريك و دشوار به سلامت بگذرد؟»
منبع:iran-newspaper.com

گفت وگو با کریم امامی مترجم داستان های کارآگاهی هولمز - واتسو ن
* ابتد ا می خواهیم بدانیم خود شما - به عنوان یك مترجم حرفه ای که آثاری از ادبیات جنایی ترجمه کرده - چه تعریفی از ادبیات جنایی دارید؟
- ادبیات جنایی تفاوت زیادی با انواع دیگر ادبیات به طور کلی ندارد، مگر اینكه سرگرم کننده تر است، کشش بیشتری دارد، اینكه معمولا قتلی در آن اتفاق می افتد و قاتل در پایان داستان پیدا می شود. بنابراین معمایی در داستان مطرح می شود و این معما به داستا ن شكل می دهد. ادبیات جنایی در هیچ مرتبه پایین تری نسبت به انواع دیگر ادبی نیست، ولی منتقدان و اغلب روشنفكران، این نوع ادبیات را به طور کلی خیلی جدی نمی گیرند و جزو آثار درجه دوم حساب می کنند . من در طو ل زندگیم - که کتاب خیلی خوانده ام و بیشتر آنها هم به انگلیسی بوده - آثار خیلی از جنایی نویسان انگلیسی را خوانده ام و لذت برده ام . بخصوص اگر آدم در حال و هوای خواندن دقیق نباشد این داستان ها خود به خود آدم را در حین خواندن جلو می برند و می بینید که چند ساعت است که مشغول خواندن هستید اما هیچ وقفه ای پیش نیامده و حتی متوجه گذشت زمان نشده اید، اما در مورد بعضی رمان های جدی تر ، آدم باید با تمرکز بسیار، رمان را بخواند و ممكن است که داستان را نفهمد یا رشته کار از دستش در برود یا اصلا داستانی وجود نداشته باشد. ادبیات جنایی برای من یك نوع ادبیات خوب و جذاب است و من به آن احترام می گذارم و از علاقه مندانش هستم .
* چطور شد که با این آثار آشنا شدید؟
- قضیه آشنا شدن من با آثار کانن دویل وداستان های شرلوك هولمز به دوره نوجوانی برمی گردد که مشغول یادگیری زبان انگلیسی بودم و در یك موسسه در شیراز که کتابخانه خوبی داشت ، مشغولتحصیل بود م . در آن زمان غیر از چند ساعتی که درکلاس درس می گذشت افراد علاقه مند می توانستند درداخل کتابخانه بسیاری از کتابها را چه به زبان ساد ه و چه به زبان انگلیسی معمولی بخوانند و من یادم هست در آ ن ایام با داستان های شرلو ك هولمزآشنا شدم و از خواندن آنها لذ ت بردم . البته چیزی که در این داستانها برایم جالب بود و هنوز هم هست این است که هولمز این معماها را با نیروی ذهن خود ش حل می کند نه با زور بازو و این که می تواند از ذهن و عقل و هوش خود استفاده کند برایم قابل توجه بود . مخصوصا چون درآن زمان به بازی شطرنج هم علاقه داشتم و به همین سبب مطالعه شرلو ك هولمزدر کنار بازی شطرنج خیلی برایم جذابیت داشت. من تقریبا همه داستان های هولمز را همان موقع خواندم . آشنایی به زبان انگلیسی هم به من کمك می کرد. اگر هم زبانم خیلی خوب نبود در عوض کشش داستا ن مر ا به جلو می برد بعد در دانشكد ه ادبیات دررشته زبان انگلیسی بود که علاقه مند شدم بعضی از این داستانها را از انگلیسی ترجمه کنم. یكی دوتا از داستان های کوتاهش را ترجمه کردم مثل " یاقوت کبود ". . بعد رمانی بود به نام " نشانه چهار " که آن را هم از اول تا آخر ترجمه کردم و به ناشری هم دادم ، بنگاه معرفت . این ماجرا مربوط به سال های ١٣٣٠ می شود . بنگاه معرفت قبول کرد که کتاب ر ا چاپ کند و ده درصد از تیاژ کتاب را به عنوان حق الترجمه به من بدهد. قرار بود کتاب را در هزار نسخه چاپ کند و صدتای آن را به من بدهد. یك سال گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد ، من رفتم و کتاب را از معرفت پس گرفتم .بعد این کتاب رفت داخل کشو و تا سال ها بیرون نیامد تا اینكه در سال های اخیربعضی ناشران که تصمیم به ترجمه و انتشکرداستان های جنایی داشتند به من مراجعه کردند و من گفتم که اتفاقا چنین ترجمه ای دارم ولی وقتی کهبه ترجمه مراجعه کردم دیدم که اگر بخواهد هم اکنون چاپ شود باید به طور کامل بازنویسی شود زیرا زبان فارسی به کلی تغییر کرده، ترجمه من غلط نبود و البته شاید به پختگی امروز هم نبود ولی زبانش به طور کلی کهنه شد ه بود .در نتیجه آنرا هم کنار گذاشتم .بعد انتشارات طرح نو که تعدادی "کتاب سیاه " چاپ کرده بود علاقه مند بود که تعدادی از داستان های شرلو ك هولمز ر ا نیز در آ ن مجموعه منتشر کند و من با وجود ی که خیلی گرفتاربودم قبول کردم که این کار ر ا انجام دهم و درواقع به نوعی ، تحقق آرزوی جوانی ام بود و شروع به ترجمه کردم و آنها هم نسخه ای از داستان ها را که دارای تصاویر اصلی ( متعلق به سیدنی پجت ) بود پیدا کردند تا در چاپ ترجمه از آن استفاد ه شود وخوشبختانه بعد یك دوره کامل " شرلو ك هولمز " های تفسیر شد ه ر ا نیز به دست آوردیم که همه مشكلات زبانی ر ا حل می کرد و به این ترتیب من شروع به ترجمه این داستان ها کردم و ناشر به تدریج آنها راچاپ کرد.
* به عنوا ن مترجم داستان های هولمز ، چه نقاط ضعف و قوتی در این داستان ها مشاهده کردید؟
- عرض کردم که ترجمه اینها در حقیقت برایم چندان دشوار نبود . برای اینكه زبان پیچیده ای ندارد واز یك زبان روایی برخوردار است. چو ن برای خواص نوشته نشد ه بلكه برای همه مردم نوشته شد ه و درنتیجه باید برای همه خوانندگان قابل استفاده باشد . ضمن اینكه زبان آثار ، متعلق به دوره خودکانن دویل است . دوره ای که هنوز اتومبیل درخیابان ها نبود و کالسكه ، مردم را جابجا می کرده، برقی نبود ه و خلاصه وقایع در اواخر قرن نوزدهم اتفاق می افتد . بنابراین هم زبان این داستان ها تاحدی کهنه شد ه و هم کلمات منسوخ در آن به چشم می خورد که برای مترجم ایجاد زحمت می کند . البته مساله ای که در ترجمه اینها وجود داشت یكی این بود که چه نثری به کار ببریم که مشابه نثر کانن دویل باشد و اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را به یاد بیاورد حتی تصمیم گرفته بودم که داستان ها را به نثر قاجاری نما ترجمه کنم . یعنی شبیه نثر نویسندگان صدر مشروطیت با همان لغات وواژگان، در این باره آزمایشی هم کردم اما دیدم درجامعه امروز قابل پذیرش نیست با این حال زبان نسبتا کهنه و کلاسیكی را انتخاب کردم، این حالت کهنه نمایی تا حدی در نثر من هست، یعنی بالاخره پنجاه سال است که چیز می نویسم . بنابراین مثل کسی که امروز شروع کرده ، نمی نویسم .حتما فارسی پخته تری دارم و فكر کردم که به همین شیوه بنویسم . نكته دیگری که مهم هم بود این بود که زبانی برای گفت وگوهای شرلوك هولمز و دکتر واتسون انتخاب کنم که این زبان ، روابط این دو نفر را نشا ن می دهد. این دو ظاهرا ا هم دوست هستند و مثلا زمانی که همدیگر را مورد خطاب قرار می دهند می توانند به هم بگویند : "تو " ولی من احساس کردم که دکترواتسون در موضع شاگرد است و شرلوك هولمز در مقام استاد . در فارسی هیچ وقت یك شاگرد به استاد ش نمی گوید :" تو" بنابراین تصمیم گرفتم دکتر واتسون خطابش به هولمز " شما" باشد و به عكس خطاب شرلوك هولمز به دکتر واتسون " تو" باشد و این قرار، رابطه این دو نفر را تا حدودی نشان می دهد. بعد مثلا شرلوك هولمز وقتی می خواهد حرفی بزند به واتسون نمی گوید :" دکتر واتسو ن" بلكه می گوید: " واتسو ن " . دیدم که این واتسو ن تنها در فارسی چندا ن خوش آهنگ و جالب نیست . من آنر ا به " آقاواتسو ن " تغییر دادم که تقریبا معادل همان منظور در انگلیسی است ، یعنی هم خودمانی است و هم توهین آمیز نیست و به این ترتیب بود که زبان ترجمه داستاها پید ا شد و ازداستان اول که " رسوایی در آشور بوهم " بود تا آخرین داستان که بهنظرم " لكه دوم " بود ه من سعی کردم این زبان را حفظ کنم .
* خود شما در میان داستان های هولمز کدامیك را بیشتر می پسندید و اصولا چه نقاط ضعفی در این داستان ها دیده اید؟
- خب طبعا چون صحبت از نیروی ذهنی هولمز است ونتیجه هایی می گیرد که دکتر واتسون حیرت می کند که چگونه فهمید که این خانم تایپیست یا دوچرخه سوار است یا این آقا چه کاره است ، به قول خود او قدرت استنتاج و نتیجه گیری است که به ماجراها جذابیت می دهد و به نظر من در داستان های آغازین است که شرلوك هولمز چند چشمه از این کارها را برملا می کند و آدم از این دقت نظر لذت می برد. خوانند ه نوعی در آغاز که با شرلوك هولمز آشنا شد ه این مسایل برایش جالب تر و عجیب تر است تا داستان های آخری که دیگر خوانند ه به این نوع استنتاج ها عادت کرده. باید بگویم که داستان های اول ه مانند " اتود در قرمزلاکی" و " رسوایی در بوهم" برایم جالب تر بوده اند .
* نام نخستین رمانی که هولمز در آن ظاهر می شود Study in Scarlet A می باشد که ترجمه آن همیشه برای مترجمان مختلف مشكل آفرین بوده است شما این عنوان را " اتود در قرمز لاکی" ترجمه کرده اید که ظاهرا مناسب ترین عنوان به نظر می رسد اگر ممكن است دراین باره توضیحاتی بفرمایید .
- خب اگر مترجمی با تغییرات هنری زبان انگلیسی آشنا نباشد در این مورد خاص به دام می افتد. study را می توانیم به درس خواند ن یا اتاق مطالعه ترجمه کنیم، scarlet هم نوعی رنگ قرمز است : قرمزلاکی. ممكن است در ترجمه این عنوا ن بگوییم " کتابخانه قرمزرنگ" ولی من آن را " اتود درقرمزلاکی" ترجمه کردم برای این که در قرن نوزدهم نقاش ها زمانی که تابلویی می کشیدند به آن نقاشی نمی گفتند بلكه آن را طرح اولیه (اتود ) می دانستند برای یك کار بزرگتر که در آیند ه انجام می دادند و اگر به فرض رنگ غالب در آ ن نقاشی ، آبی بود، می گفتند " اتود در رنگ آبی" حالا چو ن این ماجرا جنایی است و قرمز هم به رنگ خون اشاره دارد، کانن دویل هم نام داستان را گذاشته " اتود درقرمز لاکی " که پید ا است به یك ماجرای جنایی و خونریزی اشاره دارد .
* اصولا مترجمانی که به سراغ آثار گریز یا غیراندیشه ای ( علمی - تخیلی ، جنایی ، جاسوسی و...)می روند کار ترجمه این گونه آثار را دست کم می گیرند اما در ترجمه های شما چنین مواردی به چشم نمی خورد . اسامی خاص با دقیق ترین تلفظ و به همراه لاتین آنها آمده است و دقت قابل ملاحظه ای در ترجمه آنها و بخصوص هماهنگی های ابتدا و انتهای داستان به چشم می خورد. چه انگیزه ای سبب شد کار ترجمه این داستان ها را تا آن حد جدی بگیرید؟
- اگر هم آثارداستایفسكی راترجمه می کردم فكر نمی کنم دقت بیشتری به کار می بردم . من هر کاری را که انجام می دهم با نهایت دقت آن ر ا به پایان می برم .حالا شما با این جنبه از کار من بیشتر آشنا هستید و ممكن است باجنبه های دیگر کارم چند ن آشنا نباشید . من اصولا آدم دقیقی هستم ودوست دارم هر کاری را که انجام می دهم به بهترین شكلی باشد که از عهده ام برمی آید . موردی که فرمودید از ابتدایی ترین اصول کار ترجمه است. یعنی شما باید تلفظ درست را ارائه دهید و اگر نمی دانید ، به کتاب های مربوط به آن مراجعه کنید یا از شخص دیگری بپرسید و خلاصه به هر ترتیبی که هست اطلاعات درست را پید ا کنید بعد زیرنویس بدهید ، مقدمه بنویسید و هر چیزی را که برای خوانند ه مبهم است روشن کنید .اینها اصو ل کار هرمترجم خوبی است و من از این لحاظ خود را حرفه ای می دانم ، بنابراین در ترجمه این کتاب ها همان کاری را کردم که در ترجمه های دیگرم انجام دادم .
* عده ای از نظریه پردازان ، ادبیات جنایی را سبب تلف شد ن وقت و جدا شد ن خوانندگا ن از آثار سطح بالای ادبی می دانند وعده ا ی دیگر این آثار را پلكان مطالعه آثار باارزش تر و جدی تر می دانند. شما جزء کدام گروه هستید؟
- در کشورهای آنگلوساکسون مانند انگلیس و آمریكا، که من با آثار آنها بیش از زبان های دیگر آشنایی دارم، ادبیات جنایی جای خاصی دارد وفروش آ ن نیز بسیار بالا است وخوانندگان بسیار وفاداری دارد و
البته ممكن است هیچ کس نگوید این ها بهترین آثارادبی است ولی در عین حال در برنامه مطالعه افراد، جای دارد و اگر شخص می خواهد چند ساعت از وقت خود را پرکند و کار دیگری هم ندارد - بخصوص در ایام گذشته که رادیو و تلویزیون این همه وقت مردم را نمی گرفت - این آثار جزء برنامه مطالعه او است و خیلی از روشنفكران برجسته را می توانید پید ا کنید که درساعات فراغت و استراحت ذهن ، از این کتاب ها می خوانند و هیچ کس هم به آنها اعتراض نمی کند. اینجا هم می توان این کتاب ها را در کنارکتاب های دیگر خواند. همیشه نمی توان شاهكارها را مطالعه کرد ، همیشه نمی توان جویس خواند . بالاخره در بعضی ساعات لازم است که آدم مواد خواندنی سبك داشته باشد . حسن این خواندنی های سبك این است که همیشه لذت بخش است و ذهن شما را برای خواند ن آثار جدی تر آماد ه می کند. بنابراین اگر اثری جنایی را بخوانید که از نوع خوب این ژانر باشد هیچ اشكالی ندارد. من خو م خوانده ام ، دخترهایم هم می خوانند و امیدوارم خوانندگان جوان هم بخوانند .
* و حرف آخر ...
- من فكر می آنم یك نكته مورد غفلت واقع شد و آن اینكه این داستان ها را چگونه برای ترجمه انتخاب کردم. من ٢۴ داستان کوتا ه را در چهار جلد ترجمه کردم ، ازکل ۵۶ داست ن کوتاهی که کانن دویل باشرکت شرلوك هولمز نوشته، تعدادی را ترجمه نكردم و قصد ترجمه آنها را هم ندارم . علت اینكه آ ن داستان ها را کنار گذاشتم این بود که تاحدی درمقایسه با دیگر داستان ها، ضعیف بودند یا به بعضی داستان های قوی تر مشابهت داشتند ولی مهم ترین عامل کنار گذاشتن بعضی از داستان ها این بود که کلید رمز گشایش آنها به خصوصیات زبانی بستگی داشت و بعضی نكات را نمی شد ترجمه کرد. بنابراین تعدادی از داستان ها را که کلید آ ن برپایه واژه های انگلیسی بود تقریبا کنار گذاشتم، برای مثال در یكی از داستان ها، "آشتی گلودیاسكات " ، یك پیام رمز وجود دارد که باید سه کلمه در میان خواند ه شود تا رمز آن استخراج گردد و من مجبور بودم آن پیام را طوری ترجمه کنم که همان قانون سه کلمه در میان در مورد متن فارسی نیز صد ق کند و رمز آن مشخص گردد .
گفت وگو از : امیرحاجی صادقی
منبع: hamshahrionline.ir
متأسفانه حقیر سعادت این را نداشتم که از محضر و مصاحبت کریم امامی مستفیض شوم. در واقع من فقط یک بار با تلفن با ایشان حرف زدم و چند بار هم در جلسات عمومی ایشان را دیدم یا به سخنرانی ایشان گوش دادم. اما با آثار چاپ شدهی ایشان آشنا هستم و در واقع از حدود سی سال پیش تا حالا تقریبا هر مقاله یا کتابی را که از ایشان به چاپ رسیده است مطالعه کرده ام. اولین بار که عکس ایشان را دیدم در مجلهی پیک دانشآموز و در اوایل دههی پنجاه بود، من عکس و اسم تعدادی از بزرگان امروز را اول بار در مجلهی پیک دیدهام: محمود کیانوش، رضا سیدحسینی، محمد زهری، مهدی اخوان ثالث... و کریم امامی.
کریم امامی از جملهی کسانی بود که تصویری که از او در ذهنم شکل گرفت با گذشت زمان و آشنایی بیشتر با آثار ایشان، و مخصوصا با عملکردهایشان در عرصههای مختلف فرهنگ و ادب، به هیچ وجه تخریب نشد. در واقع هرچه بیشتر با کتابها و مقالات کریم امامی آشنا شدم ارادتم به ایشان بیشتر شد. مخصوصا که عملکردهای او هم به عنوان فردی روشنفکر و نویسنده و مترجمی پیشرو و دانشمند عملکرد معقول وشایستهای بود.
واقعا میتوان گفت که عملکردهای کریم امامی و داوریها و قضاوتهایش به دور از عقدهها و حقارتهایی بود که متاسفانه بعضی از اعاظم گاهی گرفتار آنها میشوند. از هیچ کس نشنیدم که کریم امامی اهل مصالحه باشد، یا اهل محفلگرایی و باندبازی باشد، یا پارتیبازی ادبی و هنری کند، یا قسمت اعظم عمر خود را صرف این کند که نوچگانی بپرورد تا آنها استادشان را ستایش و دیگران را نکوهش کنند، یا با خوردن یک ناهار عنان اختیار از کف بدهد و چنان دروغها و تناقضهایی را در رسانهها جار بزند که حتی جوانهای کمتجربه و کمسال را به خنده بیندازد. معمولا در عرصهی فرهنگ و هنر شخصیت هر کس را بیشتر از روی داوریهایی که میکند یا نقدهایی که مینویسد بهتر میتوان شناخت. نقدهایی هم که کریم امامی در طول بیش از نیم قرن از زندگی ادبی وهنری خود نوشت، معرف بسیار خوبی برای شخصیت و مقام علمی او هستند.
بعضی از اظهارنظرهای کریم امامی احتمالا در ذهن بسیاری از خوانندگان آثار او باقی مانده است. مثلا حرفی که دربارهی مرحوم ذبیح الله منصوری زد: کتابهای منصوری اصلا ترجمه نیستند. منصوری را به عنوان مترجم نباید مورد قضاوت قرار داد. منصوری به عنوان مترجم هیچ امتیازی نخواهد آورد، اما برای منصوری نویسنده کلاه از سر بر میدارم و به او ادای احترام میکنم. حقیقت هم همین است. تنها گناه منصوری این بود که کتابهایی را که خودش مینوشت یا گاهی هم اقتباس میکرد، به عنوان ترجمه به چاپ میرساند. احتمالا تصورش بر این بود که اگر میگفت آن کتابها را خودش نوشته است خوانندهی چندانی پیدا نمیکرد.
در اوایل دهه هفتاد هم منتقدی نقد تندی به ترجمهی یکی از مترجمها نوشت که عکسالعملهایی ایجاد کرد و بحثهایی را برانگیخت. در این میان اظهار نظر کریم امامی که در یکی از نشریهها چاپ شد باز هم جالب بود: نقد فینفسه چیز بدی نیست. اما نباید از یاد برد که نقد باید یک کم با بعضی از دعواهای خاص فرق داشته باشد. نقدهایی که خود کریم امامی نوشت و عمدتا دربارهی ترجمه بود، واقعا حکایت از صلاحیت او در این زمینه داشت. اکثر نقدهایی که مخصوصا در سالهای اخیر دربارهی ترجمهها نوشته شدهاند واقعا به طرز بارزی حکایت از عدم صلاحیت منتقد یا غرضورزی او میکنند. نقد ترجمهی یک اثر خیلی تخصصیتر از نقد خود آن اثر یا نقد ادبی است. عدهی خوانندگانی هم که زبان خارجی را خوب بدانند و بتوانند در مورد نقدهای ترجمهها به درستی قضاوت کنند، طبعا خیلی نیست. این است که بعضی منتقدها از این موضوع استفادهی تبلیغاتی هم میکنند. بارها شده که منتقدی از روی ناآگاهی یا غرضورزی کاهی را کوه معرفی کند یا کوهی را کاه. خوشا به حال استاد امامی که هیچ کدام از نقدهایی که دربارهی بعضی از ترجمهها نوشت یا اظهار نظری که دربارهی آنها کرد نه نشانی از کممایگی در آنها بود و نه رنگی از حسادت و حقارت.
کریم امامی از کسانی بود که واقعا مرعوب بعضی از اسمها نشد. ایشان احتمالا اولین کسی بود که تابوی میرزاحبیب اصفهانی را شکست. مقالهای را که کریم امامی دربارهی میرزا حبیب اصفهانی نوشت، ماهیت کار میرزاحبیب را به خوبی روشن کرد. حقیقت این است که کار میرزاحبیب را هم نباید ترجمه به حساب آورد. کاری که میرزاحبیب کرده، اقتباس است نه ترجمه. زمانی این جور ترجمهها در بعضی کشورها رایج بود. مثلا تا چند دههی پیش فرانسویها خیلی از این کارها میکردند. الان دیگر این جور کارها ترجمه به حساب نمیآید. کریم امامی از کسانی بود که کوشش کردند تا ترجمهی ادبی مفهوم واقعی خود را پیدا کند و بسیاری از مترجمها بدانند که در واقع نباید تا آنجا که ممکن است هیچ دخل و تصرفی در متن اصلی اثر کرد. ترجمه آن نیست که هر جا مترجم نتوانست متن اصلی را بفهمد یا آن را خوب ترجمه کند، چیزی را از خودش بنویسد و به اسم سخن نویسنده به خورد خواننده بدهد.
اخلاق نقد و قدرت استدلال کریم امامی طوری بود که اگر ترجمهای را نقد میکرد و مترجم آن اثر زنده بود، معمولا احترام آن مترجم را نسبت به خودش بر میانگیخت، حتی اگر در آن نقد به کار آن مترجم ایرادهایی هم گرفته بود. من لااقل ندیدم که هیچ کدام از مترجمانی که کریم امامی ترجمهی آنها را نقد کرد جواب نقدش را بدهند یا حتی در پشت سر او به نقدش ایراد بگیرند و به خودش بی احترامی روا بدارند. آیا همین کافی نیست که بگوییم امامی انسان شریف و بزرگی بود و واقعا استحقاق عنوان منتقد را داشت؟
به جرات میتوان گفت که امامی از معدود نویسندگان و مترجمانی بود که در مقام منتقد در رسانهها ظاهر شدند و توانستند آبروی خود و نقد را حفظ کنند، مخصوصا که تعداد نقدهایی هم که نوشت و در نشریههای مختلف چاپ کرد کم نبود. نقدهایی که کریم امامی دربارهی ترجمهها نوشت، و همینطور مقالات نظری ایشان در زمینهی ترجمه و آثاری که ترجمه کرد همگی حکایت از آن دارد که زبان انگلیسی را خوب میدانست و زبان فارسی را هم خوب میشناخت. با این حال ترجمههایی که از ایشان به چاپ رسید خیلی معدود است. در واقع کریم امامی از بسیاری از مترجمان همنسل خودش کمکارتر بود. و همین ترجمههای اندک را هم عمدتا در سالهای جوانیاش انجام داده بود. بعدا بیشتر از فارسی به انگلیسی ترجمه میکرد و به موضوع دقت در ترجمه خیلی اهمیت میداد.
کریم امامی در عرصهی ژورنالیسم و نشر و ویراستاری هم صاحبنظر بود و مشاور بسیار خوب و باتجربهای در زمینههای مختلف کتاب به حساب میآمد. آخرین یادگاری که استاد از خود باقی گذاشت، فرهنگ فارسی انگلیسی معاصر است که هرچند اجل مهلت نداد که در دوران حیاتش منتشر شود، اما خوشبختانه همهی کارهایش را خودش انجام داد و آمادهی چاپش کرد.
منبع: khabgard.com

یادی از کریم امامی
مترجم ، نویسنده، روزنامه نگار و ویراستار
1384- 1309
کریم امامی در بامداد روز شنبه 18 تیرماه 1384 پس از یک دوره طولانی بستری در منزل خود در تهران درگذشت. با درگذشت کریم امامی، جامعه ادبی، و بخصوص جامعه مترجمان، ایران یکی از ارزشمندترین چهرههای خود را از دست داد. اینجانب که سالها از محضر زنده یاد امامی علم و اخلاق آموختهام، برخود لازم دیدم شمهای از احوال و اخلاق این بزرگوار را، بیشتر برای نسل جوانتر، بنویسم تا این نسل استادان خود را بهتر بشناسد.
دوستی کریم امامی و من از مجله مترجم آغاز شد. بهار 1373. نامهای به ایشان نوشتم و درخواست کردم با نوشتن مقاله ما را یاری کنند. پاسخ ایشان بسیار متواضعانه و تشویق آمیز بود. پیشنهاد کردند بخش ثابتی به نام کارگاه ترجمه در مجله دایر کنند. همین کار را هم کردند. این کارگاه که بی وقفه تا زمان درگذشت ایشان انتشار یافت، پر خواننده ترین بخش مترجم بود. در هر شماره از کارگاه، ایشان به طرح مشکلی عملی در ترجمه میپرداختند و با اتکاء به تجارب خود آن را پاسخ میدادند. آقای امامی علاوه بر یک گفتگوی بلند با مترجم، چندین مقالة ارزشمند هم برای مترجم نوشتند. اما لطف ایشان به مترجم به همین آثار قلمی محدود نشد. آقای امامی در انتشار مترجم مشوق اصلی من بودند و در تداوم مجله مترجم نقشی اساسی داشتند. از آنجا که مترجم در مشهد منتشر میشد و من هم سرگرم کارهای عدیده بودم، آقای امامی برای من و مترجم دریچهای بود گشوده و گشاده به دنیای عملی ترجمه که نبض آن در تهران میزد.
معلوم بود که این دوستی از راه دور که از جانب ایشان همه لطف بود و از جانب من همه ارادت، باید به دیدار حضوری منجر میشد. سرانجام در یکی از معدود سفرها به تهران به خدمت ایشان رسیدم. در را که به رویم باز کردند، اولین نکتهای که توجهم را جلب کرد، قد بلند ایشان بود. حتماً ایشان هم از این که منِ خجول جلوی در خشکم زده بود تعجب کرده بودند. تصور میکردم موقع دیدار سلامی میکنیم و با هم دست میدهیم. همین. اما با این جوان ریشوی شهرستانی روبوسی کردند و موقع روبوسی بود که توجهم بیشتر به قدشان جلب شد. بعد وارد منزل شدیم و روی مبل مقابل یکدیگر نشستیم. ایشان به من چشم دوختند و من به ایشان. ناگهان به نظرم رسید خیلی شبیه جیمزاستوارت هستند. از آن پس هیچگاه نتوانستم چهره امامی و چهرة استوارت را در ذهنم از یکدیگر جدا کنم. فقط قد ایشان نبود، سکوت، متانت و طنز خاص ایشان هم بود.
بعد نگاهم را متوجه قفسههای کتاب و تزئینات خانه کردم. همه جای آن فضای زیبا بوی کتاب میداد، حتی در آشپزخانه هم ردیفی پر از کتابهای آشپزی بود. بعداً موقع شام فهمیدم که آقای امامی دستی هم در آشپزی دارند. داشتم فکر میکردم تزئینات خانه تا چه اندازه کار خانم امامی است و تا چه اندازه سلیقه آقای امامی، که خانم امامی سکوت را شکستند و گفتند: از قرار معلوم شما دو نفر هر دو خجالتی هستید. مثل این که من باید مداخله کنم. سرصحبت که باز شد، کم کم راه افتادیم ولی آقای امامی همچنان ترجیح میداد که بشنود تا بگوید. بعدها چند بار دیگر خدمت ایشان رسیدم، ولی همیشه من بودم که صحبت میکردم. ایشان اگر پیشنهادی یا انتقادی داشتند، بیشتر به صورت سوال مطرح میکردند و البته آنچه را هم که نمیدانستند یا مایل بودند نظر کس دیگری را هم بدانند میپرسیدند.
آقای امامی به انزوا تمایل داشت، کم رو و کم حرف بود، اما متکبر نبود. بر عکس، هر چه بیشتر ایشان را میشناختی، بیشتر به تواضع ایشان پی میبردی. تصوری غربی از مفهوم حرفهای داشت و لذا کمال گرا بود. اهل تفنّن بود. در چند رشته کارکرده بود. زبان انگلیسی را دوست داشت، ولی به زبان فارسی عشق میورزید. وقتی امامی در گفتگو با مترجم (سال چهارم، شمارة 16) از سالهای کودکیاش در شیراز و از آموختن زبان انگلیسی در شورای فرهنگی بریتانیا صحبت میکرد، انگار از دنیای کودکی من در مشهد سخن میگفت: خواندن گلستان در مدرسه، اولین تجربهها و وسوسههای نوشتن، خواندن رمانها و اشعار رمانتیک، جذبه روزنامهنگاری، عکاسی، سینما، اینها و برخی خصلتها و تجربههای کم و بیش مشترک باعث شد که هر چه زمان میگذشت، ارادتم به ایشان بیشتر میشد. هر بار که به تهران میرفتم، خیلی دوست داشتم خدمت ایشان برسم، ولی شاید خجالت، شاید ملاحظه وقت ایشان، باعث میشد به تلفنی اکتفا کنم. اما ارتباط ما از راه دیگری پیوسته ادامه یافت و آن نامهنگاری الکترونیکی به زبان انگلیسی بود. کسی را سراغ ندارم که به اندازه امامی از قابلیتهای کامپیوتر و اینترنت استفاده عالمانه کرده باشد، آنهم در سن و سال ایشان. امامی در نوشتن نامههای الکترونیکی ید طولائی داشت. از کم و کیف نامههای او نمیشد به سن ایشان پیبرد، جز این که از انشای نامهها معلوم بود استادی آنها را مینویسد. آن شور و دقت و حوصلهای را که امامی در نامههایش از خود نشان میداد، در هیچ کس ندیده ام. در انگلستان که بودم من هم نامههای بلند مینوشتم، چون وقت بیشتری داشتم. به تدریج نامهها آب رفت تا آنجا که حرفهایم را بیهیچ حاشیه و توضیح اضافی مینوشتم. اما نامههای امامی همگی انشاهایی عالمانه، بلند و احترامآمیز بود که نه تنها غلطی در آنها یافت نمیشد بلکه هیچ کلمهای در آنها به اختصار به کار نرفتهبود. هر نامه ایشان گویی جزیی از کتابی بود که قرار بود عیناً منتشر شود. دوازده سال به یکدیگر نامه نوشتیم، تا این که آخرین نامه ایشان رسید. در این نامه نوشته بودند که آخرین مطلب کارگاهشان را فرستادهاند و از شرکت در کنفرانس ترجمه عذر خواسته بودند. نوعی خداحافظی با مترجم. آنموقع از بیماری ایشان خبر نداشتم. از این نامه سخت دلم گرفت. به خانم امامی زنگ زدم تا علت را جویا شوم. گفتم نکند استاد از مترجم دلخور شده یا دچار افسردگی شدهاند. خانم امامی گفت که ایشان چندین بار به اشاره گفته بودند که وقت چندانی ندارند و دوست دارند کار فرهنگ هر چه سریعتر تمام شود ولی من متوجه نشدهبودم، شاید برای این که نمیخواستم باور کنم.
امامی نه تنها روشنفکری فرهیخته بلکه انسانی صاحب اخلاق بود. سکوت، شوخطبعی، عزتنفس، خیرخواهی، صداقت، گزیدهگویی، ادب، این خصلتها همگی در رفتار و گفتارش آشکار بود. در سالهای پس از انقلاب، از یک دنیا تجربه و تخصص ایشان در کار نشر و ویرایش استفاده نشد ولی در ایران ماندند و، آرام و مظلوم، به خدمت قلمی خود ادامه دادند و با باز کردن یک کتابفروشی هم به حرفه کتابفروشی عزت بخشیدند هم عزت نفس خود را حفظ کردند. یک نمونه خوب از سعه صدر و تواضع امامی پاسخی است که در جواب انتقاد یکی از خوانندگان مترجم به ترجمه ایشان از عبارتی از لولیتا نوشتهاند (مجله مترجم، شماره 16). هرگز نقدی مأیوس کننده از ایشان نخواندم و هرگز از زبان ایشان بدگویی از کسی نشنیدم و یکبار هم که در حضور ایشان از کسی انتقاد کردم و با سکوت ایشان روبرو شدم، خجالت کشیدم.
سخن دربارة خصال این دوست نازنین و این انسان فرهیخته بسیار است، اما به همین مختصر بسنده میکنم و از خداوند میخواهم که روح ایشان را قرین آرامش کند چه میدانم که خداوند عالمان را دوست دارد. عالمان از هر راه که میروند راه به سوی او میپویند و با هر کار که میکنند، رازی از رازهای او را میگشایند تا هر چه بیشتر از چهرة زیبای خلقت نقاب بردارند.
شاید با صفت "دقت" بهتر از هر صفت دیگری بتوانیم شخصیت علمی امامی را توصیف کنیم. این صفت را از همان ترجمه های اولیه او بخصوص گتسبی بزرگ نیز در او میتوان یافت. در ترجمه این رمان بزرگ و دشوار، دقت اصل راهنمای او بوده است. البته در ترجمه، دقت دو جهت دارد، یکی دقت در فهم متن اصلی و انتقال معنی، یکی هم دقت در بیان معنی به زبان فارسی. مطلوب آن است که دقت در انتقال معنی به دقت در بیان معنی آسیب نرساند، بلکه مترجم بین این دو تعادلی پذیرفتنی برقرار کند. بیان معنی وقتی آسیب میبیند که مترجم با قابلیتهای زبان متن اصلی بنویسد، نه با قابلیتهای زبان فارسی. ترجمه باید هم (با معیار متن اصلی) دقیق باشد، هم (با معیار زبان فارسی) روان و پذیرفتنی. در گفتگویی که با امامی درباره زبان لفظ گرای گتسبی بزرگ داشتم از ایشان درباره تعادل میان دقت و روانی پرسیدم. پاسخ ایشان بسیار جالب بود:
گتسبی بزرگ در اصل رمانی است با یک نثر دقیق و ظریف که من سعی کرده ام آن را عینا به فارسی دربیاورم و در فرایند ترجمه چیزی از دست نرود. در نتیجه نثر فارسی کتاب مثل راحت الحلقوم نیست؛ گیر و گره دارد و جمع وسیع خوانندگان را راضی نمیکند. دقت بیش از حد ترجمه نثر کتاب را سنگین کرده، ولی این سنگینی در اصل کتاب هم هست. من هم اکنون دارم داستان کوتاهی از اسکات فیتس جرالد را به فارسی برمیگردانم و عینا همان مشکل قبلی را دارم. در آغاز دهة 1340 که گتسبی بزرگ را ترجمه کردم شاید اعتماد به نفس کافی نداشتم که متن اصلی فاصله بگیرم، و حالا سی سال بعد، که اعتقادم به فارسی خوب و روان در ترجمه زیادتر شده است باز میبینم که اگر به منظور فارسی تر کردن ترجمه از اصل دور بشوم از حفظ سبک نویسنده – که آن هم یکی از اصول ترجمه است – غفلت ورزیده ام. مثل این که در برابر متن های دشوار چارهای جز حفظ دقت در ترجمه نیست، هر چند که خواننده فارسی زبان را رم بدهد. البته متنهایی هستند که انسان میتواند آنها را طوری ترجمه کند که انگار در اصل به زبان فارسی نوشته شدهاند، ولی همة متنها این امکان را به مترجم نمیدهند.
مشکلی که امامی به آن اشاره میکند، یعنی تعارض میان دقت و روانی در ترجمه برخی متون ادبی که زبان بسیار دقیق و موجزی دارند، مشکلی همیشگی در ترجمه ادبی بوده است. مترجمان ایران عموماً ( و بیشتر در مقام نظر تا در مقام عمل ) با اولویت دادن به متن اصلی این مشکل را حل کردهاند. این شیوه حل مشکل بخصوص در میان مترجمان نسل امامی محسوس تر است. امامی در کارهای بعدیش همان شیوه لفظ گرایی را دنبال میکند. اما کارهای بعدی او از سنخ گتسبی بزرگ نیست، و امامی هم که به گفته خودش از همان کودکی و نوجوانی فارسی اصیل شیرازی تا مغز استخوانش نفوذ کرده، در مقام نظر دیدگاهش را کمی به نفع زبان فارسی تعدیل میکند و با پیدا کردن اعتماد به نفس بیشتر از آن حالت منفعل در برابر متن اصلی در میآید. در گتسبی بزرگ امامی میکوشد همه اجزای معنایی متن را به فارسی منتقل کند، اما سی سال بعد در گفتگو با مترجم میگوید: "من هم موافقم اگر بخاطر حفظ شیوایی کلام مجبور شویم صفتی یا قیدی را جا بیندازیم، دنیا آخر نمیشود."
در ترجمه از فارسی به انگلیسی نیز، بخصوص در ترجمه شعر، امامی دقت را اساس کار قرار میدهد.یک بار نمیدانم به پیشنهاد ایشان بود یا پیشنهاد من قرار شد شعر واحدی را به زبان انگلیسی ترجمه کنیم. این شعر، که ایشان آن را انتخاب کردند، شعر درخت از کسرایی بود. (دو ترجمه ما از این شعر در یکی از شماره های مترجم بچاپ رسیده است). مقایسه دو ترجمه نشان میدهد که ایشان پای بندی بیشتری به لفظ نویسنده نشان دادهاند. ترجمه امامی از گزیده اشعار سپهری که چاپ شد، بنده هم در جلسه معرفی و نقدی که به همین مناسبت برگزار گردید شرکت داشتم و صحبت کوتاهی درباره روش امامی در ترجمه شعر کردم. در آنجا به دو روش عالمانه و شاعرانه در ترجمه شعر اشاره کردم، بی آنکه یکی را برتر از دیگری بدانم و گفتم روش امامی در ترجمه شعر روش عالمانه است، زیرا امامی همچون محققی سخت کوش تلاش کرده معنی دقیق اشارات و کلمات شاعر را درک و آنها را تا حدامکان به زبان انگلیسی انتقال دهد. آنچه باز بیشتر دقت امامی را میرساند، این بود که امامی علیرغم تسلط کم نظیر بلکه بی نظیر به زبان انگلیسی از استادی اهل زبان خواسته بود تا کارش را از زیر نظر بگذراند.
در آن سخنرانی به نکته دیگری هم اشاره کردم و گفتم ترجمه امامی جزء معدود ترجمههایی است که با استاندارد قابل قبول در سطح جهان در داخل کشور منتشر شده است و بعد به وضعیت تأسفانگیز تعلیم و تعلم زبان انگلیسی در کلیه سطوح آموزشی، سیاسی، علمی و فرهنگی کشور اشاره کردم. زمانی عربی زبان علم بود و علمای ایران به این زبان میخواندند و مینوشتند. امروزه زبان انگلیسی زبان علم است، اما علما و ادبای ما کمتر به این زبان میخوانند و مینویسند. بی اعتنایی به زبان انگلیسی ارتباط ما با جهان خارج را یکسویه کرده است. مشکل این نیست که محققان و فرهیختگان ما انگلیسی نمیدانند. مشکل این است که کم میدانند. یعنی در حد مفید نمیدانند. نمیتوانند درست به انگلیسی بخوانند و بنویسند. پیشرفت در زبان انگلیسی تا یک حدی آسان است، ولی فراتر از آن فقط به یک چیز نیاز دارد، دقت به جزئیات، به تفاوتهای ریز، به ظرایف. رمز موفقیت امامی در جذب زبان انگلیسی بی تردید همان دقت و روحیه محققانه او بوده است. این درس بزرگی است که نسل جوانتر باید از او بیاموزد.
امامی گرچه دو سه سالی در خارج از کشور تحصیل کرده و زبان را از اهل زبان آموخته بود، اما عمق و دقت معلومات انگلیسی خود را مدیون کتاب بود. حتی اهل زبان هم اگر بخواهند زبان را در سطح عالمانه یعنی سطح خواندن و نوشتن بیاموزند، چارهای ندارند جز اینکه به کتاب متوسل بشوند و هیچ کتابی هم به اندازه فرهنگ جوابگوی این نیاز نیست. امامی در گفتگویش با مترجم از دوران کودکی خود یاد میکند. پدرش انگلیسی دان قابلی بوده، در خانه آنها کتابها و نشریات خارجی به وفور پیدا میشده. کلاس هشتم که بوده در شعبه شورای فرهنگی بریتانیا در شیراز ثبت نام کرده و شروع به خواندن انگلیسی میکند. در کتابخانه این شورا، بیش از هر چیز مجذوب کتابهای جذاب و ساده شده انگلیسی میشود، مخصوصا که میتواند این کتابها را چند تا چند تا امانت بگیرد و به خانه ببرد. امامی حتما در همین سالها با فرهنگ حییم آشنا شده و با آن مأنوس شده، اما غافل از اینکه آشنایی با این کتاب و انس با آن در سالهای آخر عمر چه تحولی در زندگی او ایجاد میکند. امامی بتدریج به معادلهایی که در حییم میبیند اعتماد پیدا میکند و بعد کم کم به شخصیت نویسنده علاقه مند میشود. تردیدی نیست که قدر حییم شناخته نشده، اما آنچه بیشتر نظر امامی را بخود جلب میکند، دقت حییم در فرهنگ نویسی است، مردی که یک تنه در عصری که فرهنگ نویسی در ایران در مرحله سنتی خود بود، اثری ماندگار از خود بجا گذاشت. البته امامی با نوشتن مقالهای مفصل و عالمانه با عنوان "کارستان سلیمان حییم" (مترجم شماره 30) دین خود را به حییم ادا کرد. از آن گذشته با خواندن 2000 صفحه فرهنگ بزرگ حییم، آن را از غلط ها و سهوها زدود، غلطهایی که از هنگام حروفچینی اولیه آن در سال 1320 و 1322 در آن باقی مانده بود.
امامی در ویرایش فرهنگ حییم، آن را "روزآمد" نکرد، اما بیتردید در خلال همین ویرایش بوده که فکر نوشتن فرهنگی فارسی-انگلیسی روز آمد در او ایجاد شده است. امامی بهترین کسی بود که میتوانست حییم زمان خود باشد. او درس فرهنگ نگاری را غیر مستقیم از استادش حییم آموخته بود. دقت و وسواس حییم در او نیز در حد کمال جمع بود. دانش و تسلط او بر دو زبان در حد عالی بود. زمان هم مناسب بود. جای خالی فرهنگی فارسی–انگلیسی روز آمد و قابل اعتماد احساس میشد. فقط یک مشکل باقی بود و آن اینکه امامی چگونه میخواست این فرهنگ بزرگ را بنویسد. آیا، بنا بر روشی که متداول است، باید در اطاقی در ساختمانی که ناشر در اختیار او میگذاشت حضور پیدا میکرد و به کمک یک یا دو دستیار و عوامل فنی کار را پیش میبرد یا اینکه به روش سنتی حییم در خانه مینشست و تنها کار میکرد و کلیه مراحل کار را خود انجام میداد. امامی روش دوم را برگزید، اما او، برخلاف حییم، تنها نبود. امامی در مقاله زیبایی با عنوان "من تنها نیستم" از دنیای رشک آوری صحبت میکند که در آن از طریق کامپیوتر با تمامی ارباب معرفت و منابع علمی در هر زمان و مکان به سهولت ارتباط برقرار میکند. بدین ترتیب امامی به شیوهای کاملا غیر متعارف، یکه و تنها، و به اتکاء کامپیوتر شروع به تألیف فرهنگ کرد. کار ایشان فقط یافتن معادل یا فیش برداری نبود، بلکه طراحی صفحه، انتخاب فونت، حروفچینی و بازخوانی نیز بود ( یعنی کارهایی که جمعی از متخصصان باید انجام بدهند ) آنهم در برنامه نسبتا دشوار زرنگار. با دقت و وسواسی که امامی داشت، چگونه میتوانست کار را به دیگران واگذارد. حاصل چند سال رنج و تلاش شبانه روزی و بریدن از همه کارها و دلبستگیها آنهم در دوران ضعف و کهولت یک دیسکت بود که به ناشر تحویل میشد. از اینها که بگذریم. شخصیت امامی با همه دانش، دلبستگیها، وسواسها و دقتهایش در فرهنگ او انعکاس یافته است، همان طور که شخصیت حییم در فرهنگ او انعکاس یافته بود.
فرهنگ بزرگ فارسی– انگلیسی امامی بی تردید همچون فرهنگ حییم سالها ماندگار خواهد ماند و با آن، نام امامی که بر روی این فرهنگ است، در میان ما و نسلهای آینده زنده خواهد ماند.
روحش شاد باد.
این مطلب نخستین بار در مجله مترجم چاپ مشهد در بهار 1384 منتشر شده است و سردبیر آن را برای تجدید انتشار در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار داده است.
منبع: anthropology.ir
محمود دولت آبادی : " کریم امامی " پایه گذار ویراستاری علمی در نشر ایران است.
محمود دولت آبادی - خالق " کلیدر " گفت : " کریم امامی " شخصیتی دقیق و متین در جامعه فرهنگی ما بود و بسیار آرام و با تامل و تانی کار خود را انجام می داد ، او از هر زاویه ای که نگریسته شود ، محترم و برجسته است .
این نویسنده در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب افزود : من قبلا هم برای او احترام قائل بودم و خیلی متاسفم که این اتفاق افتاد.
محمود دولت آبادی تصریح کرد : یکی از کارهای مهم اواین بود که ویراستاری علمی را درکل نشرایران به وجود آورد و تا همین اواخر هم کار اصلی او ویراستاری بود ، امامی کاملا به زبان انگلیسی تسلط داشت و خوب انگلیسی را می فهمید و درک درستی ازنحوه و پروسه چاپ و انتشار کتاب داشت ، چرا که دراین روند یکی ازکارهای مهم کتاب ویراستاری است .
وی اضافه کرد : ویراستاری درغرب ، شغلی بسیاربا اهمیت است وبه این ترتیب طبیعی است که او یکی ازپیش قدم های مقوله ویراستاری درکتاب وساختن کتاب باشد ، او جزء نخستین کسانی بود که سخنرانی هایی درباره " کلیدر" انجام داد.
دولت آبادی در ادامه افزود : وقتی از اودعوت شد به انگلیس، کانادا وآمریکا برود ، این کار را پذیرفت و در آنجا درباره این کتاب سخنرانی کرد ومقالاتی هم به زبان انگلیسی در مطبوعات منتشرکرد ، پیش از این که درسال 1383 به مسافرت برود از من دعوت کرد به منزلشان بروم و به همراه بانوگلی امامی وخود او درباره ادبیات بحث کردیم و ازمن توضیحاتی درباره ادبیات معاصروسلیقه ام درباره ادبیات خواست و در دفترش یادداشت کرد و رفت ، اما آخرین باردریکی ازمراسم جوایز ادبی بود که او را دیدم ، فکرمی کنم سال گذشته بود ، کاملا سیمای اودرذهنم هست و عمیقا متاسفم که او را ازدست دادیم.؟
دولت آبادی در پایان گفت : همه بزرگان ادبیات و فرهنگ ما یکجا و یکدل و یکزبان ، به پایان زندگی اشارات صریح داده اند که فردوسی مهمترین آنهاست ، همیشه صحبت از این می کند که : بله این پایان قطعی است ومرگ شتری است که در خانه همه ما می خوابد . من قبلا هم برای او احترام قائل بودم و خیلی متاسفم که این اتفاق افتاد.
کمی بیشتر درباره " کریم امامی " از زبان بنیانگذار انتشارات امیرکبیر
عبدالرحیم جعفری - بنیانگذار انتشارات امیرکبیر ، گفت : " کریم امامی " سرویراستار موسسه فرانکلین بود و از سال 1347 در زمان مدیریت علی اصغر مهاجر به عنوان رییس دفتر فرانکلین در آن موسسه کارکرده بود.
جعفری در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب افزود : پس از انحلال موسسه فرانکلین دراوایل دهه1360 کتابفروشی زمینه را درچهارراه حسابی تهران تاسیس کرد وبا همسر خود آن را اداره می کردند ودرکارخود موفق بودند ، امامی قبل از ورود به موسسه فرانکلین درروزنامه کیهان انگلیسی به نوشتن وترجمه مقالات برگزیده به زبان انگلیسی می پرداخت ، زمانی که درموسسه فرانکلین مشغول به کارشد ، به تربیت ویراستاران جدید همت گماشت و به همت او فصلنامه ای به نام کتاب امروز به سرمایه موسسه فرانکلین چاپ و منتشر شد که مصاحبه های جالبی با مترجمان و نویسندگان کتابها داشت.
بنیانگذارانتشارات امیرکبیرتصریح کرد : هنگامی که مهاجرقصد تعطیلی موسسه فرانکلین را داشت ، کریم امامی هم استعفا داد ودعوت مرا برای همکاری نپذیرفت و با پیشنهاد رضا قطبی ، رییس اداره رادیو و تلویزیون آن سالها به انتشارات سروش رفت ودرآنجا هم عده ای را با ویراستاری کتاب آشنا کرد . درزمان خدمت اودر تلویزیون بود که دوره کتاب " بررسی هنرایران " تالیف پروفسور" پوف " به همت او تجدید چاپ شد و ترجمه کتاب ایرانیان درمیان انگلیسی ها، گتسبی بزرگ ، با خشم به یاد آر، ترجمه رباعیات خیام از فارسی به انگلیسی و ترجمه شعر صدای پای آب از سهراب سپهری به انگلیسی به قلم اوست ، درزمانی هم که امامی در فرانکلین فعالیت داشت ، موسسه امیرکبیرهم از نظرات وی استفاده می کرد.
علی دهباشی : " کریم امامی " کمک بزرگی به شناساندن ادبیات ایران به فارسی زبانها وانگلیسی زبانها کرد.
علی دهباشی - نویسنده و پژوهشگر کتاب ، گفت : کریم امامی متعلق به نسلی از ویراستاران بود که در انتشارات فرانکلین کارش را آغاز کرد و انتشارات فرانکلین اولین موسسه انتشاراتی در ایران بود که ویراستاری را در ایران به سبک جدید و مدرن باب کرد .
وی در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب ، افزود : در دهه 1347 تا 1353 امامی سرویراستار موسسه فرانکلین بود ، در واقع در آغاز دهه چهل نشر ایران ویراستاری حرفه ای را با فعالیت های افرادی همچون امامی دنبال می کرد و با وجود اینها بود که ویراستاری علمی در این کشور شکل گرفت .
علی دهباشی در ادامه تصریح کرد : کریم امامی در زمره ویراستاران این دوره است ، وی بعدا کار ویراستاری را درانتشارات سروش ادامه داد ، همیشه ما درترجمه فارسی به انگلیسی با کمبود مواجه بودیم و مترجمان ما معمولا ازانگلیسی به فارسی ترجمه می کنند و کریم امامی دربین کسانی که در زبان فارسی ترجمه معکوس انجام می دادند و تعداشان واقعا محدود بود ، یکی از برجستگان به شمار می رفت ، برای مثال ترجمه هفتاد و دو رباعی از حکیم عمرخیام از زبان فارسی به انگلیسی در کتاب " شراب نیشابور" و ترجمه شعر " صدای پای آب " شعر بلند سهراب سپهری به زبان انگلیسی و چند عنوان داستان کوتاه وشعر دیگر از زبان فارسی به انگلیسی از فعالیت های او در این زمینه است .
وی درباره نقش امامی درشناساندن ادبیات معاصر ایران به جهان غرب از طریق ترجمه ها و مقالاتی که وی می نوشت ، به مهر گفت : وی در زمره نویسندگانی بود که با نوشتن صدها مقاله به زبان انگلیسی ، ادبیات معاصر ایران را در عرصه شعر وداستان وهنر به جوامع انگلیسی زبان ودنیای غرب معرفی کرد وکوشش او در این زمینه جای ستایش دارد .
سردبیر" بخــــــارا " یاد آور شد : کریم امامی دارای شخصیتی چند وجهی بود و ما همانند اوکم داریم ، او درعین حال که عکاس ماهری بود ، بهترین ترجمه ها را اززبان انگلیسی به زبان فارسی انجام می داد و همینطور بلعکس ، در عین این که نویسنده خوبی بود ، نقد های مهمی هم می نوشت و کمک بزرگی به شناساندن ادبیات ایران به فارسی زبان ها وانگلیسی زبان ها می کرد . به جز اینها او نقد نمایشگاه ، نقد فیلم و تئاتر هم می نوشت ودر همه حوزه های نقد ، تبحرخاصی داشت .
دهباشی درپایان به مهرگفت : کریم امامی از شخصیت های فرهنگی و با ارزشی بود که به همین زودی فقدان او در جامعه فرهنگی کشور احساس می شود و این اتفاق ضایعه ای جبران ناپذیر است.
رضا سید حسینی : " کریم امامی " را از نسل اول ویراستاران نشر در ایران می دانم.
رضا سید حسینی - نویسنده و مترجم ادبی ، امامی انسانی بسیار با سواد و مترجمی استثنایی بود که از زبان فارسی به انگلیسی ترجمه می کرد ، ضمن این که کتابشناس و کتابدوست بزرگی بود و فقدان چنین کسی را برای اهل فرهنگ ، جبران ناپذیر می دانم .
سرپرست گروه تالیف و تدوین فرهنگ آثار در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب افزود : آنچه درباره کریم امامی بیش ازهمه درذهن ما نقش بسته است ، این است که تخصص فوق العاده ای درترجمه به زبان انگلیسی داشت .
این نویسنده و منتقد ادبی که به خاطرنظارت برپروژه فرهنگی و ملی" فرهنگ آثار" درانتشارات سروش ( وابسته به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ) فعالیت می کند ، درباره سابقه آشنایی خود با کریم امامی به مهر، گفت : من پیش ازانقلاب اسلامی در تلویزیون فعالیت می کردم که کریم امامی به آنجا آمد و رییس ما شد و در یکی ازجشن های هنر که من مسئول بولتن بودم ، فعالیتم را زیرنظروی انجام می دادم واو برکارنظارت داشت.
وی افزود: پس ازانقلاب من برای دیدن کریم امامی به کتابفروشی که به همراه همسرش اداره می کرد ، می رفتم . باید بگویم که امامی درکتابفروشی هم بسیارموفق بود و اصلا درهر کاری که انجام می داد ، صاحب موفقیت بود ، آدم بسیار خوش برخوردی بود وهرکس وارد کتابفروشی می شد با برخورد خوب و انسانی اومواجه می شد و پس از مدتی این کتابفروشی به مرکز رفت و آمد جوانها تبدیل شد.
سید حسینی درپایان به مهرگفت : منوچهر انور، کریم امامی واحمد سمیعی ، به محض ورود کتابی به موسسه فرانکلین ، به ویراستاری آن می پرداختند وبعد برای چاپ فرستاده می شد.
کریم امامی حق بزرگی بر گردن ادبیات و فرهنگ مکتوب کشور دارد.
دکتر حسین احمدی ، مدیر " بنیاد حافظان فرهنگ و هنر ایران " طی پیامی در گذشت کریم امامی - مترجم و نویسنده ایرانی را به نویسندگان و اهل فرهنگ و ادب تسلیت گفت .
به گزارش خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، دراین پیام تسلیت آمده است : مرحوم کریم امامی به دانش ، کمال ، معرفت و به خصوص به ترجمه ، خدمتی بزرگ کردند که برای همیشه در ذهن و یاد مردم و ادب دوستان ماندگار وجاودانه است ، متاسفانه دیگر در میان ما نیست که ببیند نهالی که او در ابتدای دهه چهل در فرهنگ و نشر این کشور کاشت ، چگونه در دهه های بعد به درختی تنومند تبدیل شده و خواهد شد .
همچنین در این پیام ، خطاب به جوانان آمده است : جوانان باید بدانند که کریم امامی حق بزرگی بر گردن ادبیات و فرهنگ مکتوب کشور دارد وبسیاری از پیشرفت های نشر در این سه دهه اخیر مرهون زحماتی است که او در زمینه نشر دراین کشور کشیده است ، او با تلاشی که در شناساندن فرهنگ مکتوب وادبیات معاصر ایران انجام داد باعث شد که بسیاری از آثار کلاسیک ادبیات معاصر ما به جهانیان شناسانده شود و بسیاری از ترجمه هایی که از ادبیات معاصر انجام شده ، حاصل زحمات کریم امامی است .
در پایان آمده است : هرسال بنیاد حافظان فرهنگ و هنر ایران ، شب ترجمانی برگزار می کند و دراین برنامه ازیکی ازبزرگان ترجمه در کشور تجلیل می شود ، قرار بود امسال شب ترجمان بنیاد به کریم امامی اختصاص پیدا کند و از زحمات او تجلیل کنیم ، اما متاسفانه هنگامی که ما در تدارک برگزاری این مراسم بودیم ، خبر رسید که ایشان بدرود حیات گفتند .
نجف دریابندری : " کریم امامی " نویسنده ای انگلیسی زبان بود.
نجف دریا بندری - مترجم ، گفت : کریم امامی از جمله افرادی است که همانند او کم پیدا می شود ؛ او تسلط خوبی بر زبان انگلیسی داشت و به زبان انگلیسی مقالاتی نوشت که هنوز هم خواندنی هستند و امیدوارم روزی این مقالات منتشر شود .
نجف دریابندری ، مترجم زبان انگلیسی با اعلام این مطلب ، در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ وادب مهر ، افزود : در واقع کریم امامی نویسنده انگلیسی زبان بود و انگلیسی را خیلی خوب می نوشت ، در زمانی که در روزنامه " کیهان اینترنشنال " کار می کرد مقالات خوبی می نوشت و بعدا این مقالات را جمع کرد که متاسفانه چاپ نشد . تبحر او در زبان انگلیسی به حدی بود که می توانم بگویم او نویسنده ای انگلیسی زبان بود .
این مترجم درباره نقش و تاثیر امامی بر رواج ویراستاری در نشر ایران گفت : کریم امامی وقتی من به مدت یکسال از تهران رفتم در موسسه فرانکلین مشغول به کار شد . در همین سال او چند ادیتور استخدام کرد و به کار ادیت کتاب مشغول شدند . البته قبل از ایشان هم در " بنگاه ترجمه و نشر کتاب " هم کار " ادیتینگ " کتاب ها انجام می شد و این که دقیقا بگوییم چه کسانی بنیانگزاران ادیت کتاب بودند ، بسیار مشکل است اما قدر مسلم ؛ اینکه کریم امامی در زمره کسانی است که در این زمینه تلاش بسیاری انجام داده و زحمات او قابل تقدیر است .
وی در ادامه افزود : امامی در نشر ایران فرد موثری بود ؛ او وهمکارانش در موسسه فرانکلین تلاش های بسیاری درزمینه ادیتینگ کتاب های فارسی زبان انجام می داد .
دریابندری ، درباره ترجمه های کریم امامی گفت : برخی از منتقدان درباره ترجمه های او مطالب مفصلی نوشته اند اما باید اشاره کنم که او به زبان انگلیسی به خوبی می نوشت و در زبان فارسی هم - در عین اینکه تسلط داشت - نثری قوی داشت . ترجمه او از زبان فارسی به انگلیسی هم بسیار درخشان بود .
به گزارش مهر ، مترجم آثار همینگوی درباره ویژگی های شخصیتی امامی گفت : او بسیار فرد ملایمی بود و سالهایی که در موسسه فرانکلین کار می کرد توانست ارتباطات خوبی با مترجمان دیگر ونویسندگان برقرار کند و در محافل ادبی نیز حضور می یافت ؛ با این حال همه ما از شنیدن خبر در گذشت او بسیار متاسف شدیم .
بهاء الدین خرمشاهی : کریم امامی " کدخدای محله کتاب و کتابداری " بود.
بهاء الدین خرمشاهی - کتابشناس و مترجم ادبیات ، گفت : کریم امامی کتابنده بزرگ دوران ما و کدخدای محله کتابت و کتابداری بود و همه آثارش ارزش آموزشی دارند و تا مدت ها در ذهن ما ماندگار خواهند بود. .
خرمشاهی با بیان این مطلب در گفت به خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، افزود : شادروان کریم امامی ، مترجم ، ویراستار و سردبیر برجسته ای بود ؛ سردبیر را به دو معنا به کار می برم : هم به معنای سر ویراستاری که کمابیش در حدود یک دهه موسسه انتشارت فرانکلین را اداره می کرد و هم به عنوان کسی که سردبیر یک روزنامه انگلیسی زبان منتشره در تهران ( کیهان اینتر نشنال ) بود و در اغلب شمارهای این روزنامه سرمقاله می نوشت .
وی افزود : از امامی به عنوان مترجم شاید نزدیک به ده اثر منتشر شده است ، از جمله " گتسبی بزرگ " و به عنوان نمونه ای از ترجمه فارسی به انگلیسی ایشان می توانم از ترجمه رباعیات خیام و ترجمه بخش مهمی از شعر سهراب سپری یاد کنیم .
این کتابشناس ومترجم یاد آور شد : مرحوم امامی درعالم سردبیری و سر ویراستاری نیز شاید درحدود کمابیش ده سال مدیریت انتشارات سروش را داشت و بر نشریه " تماشا" اشراف علمی داشت . زمانی که امامی درموسسه " فرانکلین " مسئولیت داشت ، درپرورش مترجمان جوان نیزکوشا بود وهم درارتقاء سطح ترجمه تلاش می کرد ، ازطرفی به دنبال تدوین قوائد ویرایش هم بود . کتاب مرجع وعظیم " راهنمای آماده ساختن کتاب " ، ( ویراست سوم ، به همت دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی ) یادگار همان روزگار است که بعدها تکامل یافته است .
وی افزود : اغلب صاحب نظران بر آن هستند که مفهوم و مصداق ویراستاری را انتشارات فرانکلین در ایران به راه انداخت و نهادینه کرد و از آن موسسه به سایر انتشاراتی ها رواج یافت که همه اینها حاصل تلاش افرادی همچون کریم امامی است .
بهاء الدین خرمشاهی در ادامه گفت : من به شخصه ترجمه ایشان را از کتاب " گتسبی بزرگ " نوشته " فیتز جرالد " ، مقابله کرده ام و بسیاری نکته ها آموخته ام ، ترجمه رباعیات خیام را نیز مقابله کرده ام که اگر به درجه موفقیت ترجمه کتاب " فیتز جرالد نرسید" از آن روست که که ایشان راضی به ترجمه آزاد از اشعار خیام نشد . همچنین ترجمه های ایشان از شعر سپهری را با متن اصلی مطابقت کردم .
وی درباره ویژگی این ترجمه گفت : ترجمه امامی از رباعیات خیام بسیار شفاف و دقیق است و شاید تنها کمبود آن این باشد که لحن شاعرانه آن نامحسوس است و گاه از واژگان غیر شاعرانه استفاده شده است .
این کتابشناس برجسته در ادامه افزود : کریم امام بیش از 300 مقاله به رشته تحریر در آورده است که قرار بود در چند دفتر منتشر شود . دفتر اول از مقالات کریم امامی با عنوان " از پست و بلند ترجمه " چندی قبل توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد که حاوی مقالاتی درباره تئوری و عملکرد ترجمه واجل مهلتش نداد که دفترهای بعدی مقالاتش را منتشر کند .
خاموشی دریا
اسدالله امرایی - نویسنده ، منتقد و مترجم ادبیات ، با ارسال یادداشتی کوتاه به مهر ، از کریم امامی به عنوان مترجمی گرانسنگ یاد کرده و آورده است : " امامی " درس های زیادی در ترجمه از خود به یادگار گذاشته است .
درمتن ارسالی وی آمده است : زنگ تلفن " خبرنگار " مهر" ، نشان از مهر نداشت و مهر ، جدای بر بهت سپید خواب نیمروز شنبه نقش کرد : " خبر داری کریم امامی در گذشت ؟! " - ... سکوت . کریم امامی را با " گتسبی بزرگ " شناختم ، در آن سالهای دور که " گستبی بزرگ " را به عنوان رمان مدرن قرن بیستم می خواندیم ، در دانشگاه .
فارسی اش را پیشتر خوانده بودم اما در دهه شصت یافتن " گستبی بزرگ " مثل کیمیا بود وشاید در مجموعه ای پنهان می شد به ده ها برابر بهای پشت جلد ، لای زر ورقی آن را بیابیم .
البته در کتاب " اصول و روش ترجمه دکتر طاهره صفار زاده هم اشاراتی به آن شده بود هرچند به لحنی دیگر، اما جایی ندیدم که کریم امامی آشفته شود ، کریم امامی ؛ چه اسم با مسمایی !
کریم امامی به همان سادگی که هرکس به خانه خود می رود ، به تاریخ ادبیات راه یافت . امامی با موشکافی آکادمیک درسهای زیادی در ترجمه به یادگار گذاشته که ماندگار خواهد بود و چراغی فرا راه مترجمان .
جمع اندک شمار مترجمان توانای رمان در ایران یکی از چهره های تابناک و صبور خود را از دست داد چهره ای که بدیل ندارد . آموزگار شریف و توانایی که در پس چهره آرام او " خاموشی دریا " را می دیدیم .
به " گلی امامی " ، مترجم گرانسنگ و یاور باقی مانده اش سلام می کنیم و در کنارش می ایستیم .
عباس پژمان : دوران جوانی خود را با ترجمه های او سپری کردم / ژورنالیسم در کنار دیگر علایق امامی ، اهمیتی اساسی داشت.
دکتر عباس پژمان - نویسنده ، مترجم و منتقد ادبیات داستانی ، گفت : کریم امامی در ترجمه به سراغ آثاری می رفت که کمتر کسی پیش از این به سراغ آن رفته بود و همیشه بهترین ترجمه را ارائه می کرد .
این مترجم و نویسنده ، در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ وادب مهر، با بیان این مطلب ، افزود : کریم امامی یکی از بزرگان فرهنگ وادب ما بود . ما به عنوان فعالان ادبی دو نسل بعد از ایشان ، بسیار چیزها از وی یاد گرفتیم . او مترجم ، منتقد وصاحبنظر بزرگی در زمینه مسائل نشر و کتابت بود .
دکترعباس پژمان درباره فعالیت های اخیر مرحوم امامی گفت : این اواخر سرگرم تالیف فرهنگ جدیدی در حوزه ترجمه فارسی به انگلیسی بود که همه زبدگان این حوزه ، کتاب مذکور را اثری گرانسنگ می دانستند .
پژمان افزود : از جمله آخرین فعالیت های امامی ویرایش فرهنگ ( لغت نامه ) " حییم " بود و کار او باعث شد که کیفیت این فرهنگ بهتر شود . همچنین سرگرم تهیه و تدوین فرهنگی جدید ( فارسی - انگلیسی ) نیز بود که عمده کارش را انجام داده بود و با این وضع ، این کار نیمه تمام می ماند .
این منتقد ادبی در ادامه افزود : کریم امامی زبان انگیلسی را خوب می دانست و معنی واقعی کلمه را درک می کرد . او در تئوری ترجمه عقیده داشت که ترجمه کاملا باید امانت دار باشد و خود نیز ترجمه را به نحو احسن انجام می داد .
وی درباره سابقه فعالیت های فرهنگی مرحوم کریم امامی ، گفت : امامی کارش را در ایام جوانی با روزنامه نگاری آغاز کرد ، فعالیت او در این دوره در تمام فعالیت های حرفه ای بعدی او اثر گذار بود . ژورنالیسم در کنار دیگر علایق او اهمیتی اساسی داشت و همیشه در بهترین و معتبر ترین موسسات مطبوعاتی وقت قلم می زد .
پژمان درپایان به مهر گفت : در زمینه ترجمه رمان و داستان او به سراغ آثاری رفت که تمام دوران جوانی نسل ما را پر می کرد و ما بهترین دوران جوانی خود را با ترجمه های او سپری کردیم ترجمه آثاری از" اسکات فیتز جرالد " مهمترین ترجمه های ادبی او محسوب می شود .
سيروس علی نژاد- بي بي سي فارسي
کريم امامی در دو سه رشته استاد و کارشناس بود. روزنامه نگاری، ترجمه و نشر. کارشناسی او در نشر در سالهای اخير در مصاحبه ها و نوشته ها و ميزگردهايی که داشته است برای همگان آشکار است. ترجمه های او از دقت و وسواس در کار برگرداندن متن حکايت داشت. هرچند در اين باب اهل زبان بايد داوری کنند اما در کار روزنامه نگاری اش من می توانم يکی دو نکته بگويم.
من دو کار برجسته از او در روزنامه نگاری ديده ام که مانندش را در ديگران نديده ام. اوايل دهه پنجاه فصلنامه ای بر روی ميز مطبوعات ظاهر شد که در نوع خود نظير نداشت. "کتاب امروز". اين نشريه ای بود درباره کتاب، و مباحث کتاب و مولفان و مترجمان و محققان را مطرح می کرد اما نشريه ای بود که از بای بسم الله تا تای تتمش را می شد خواند. همه چيزش مربوط، همه چيزش درست و بقاعده. اساس آن را مصاحبه با اهل کتاب تشکيل می داد. گفتگو با محمد قاضی، گفتگو با محمد پروين گنابادی، گفتگو با مجتبی مينوی و مانند آنها. از چنان ويرايش دقيق و سنگينی برخوردار بود که هر چه بطور معمول در يک نشريه زايد است و خواننده بايد از روی آنها عبور کند، قبلا به وسيله سردبير مجله حذف شده بود و آنچه مانده بود به اصطلاح گوشت لخم بود. آن وقت ها سر ويراستار انتشارات فرانکلين بود و کتاب امروز به ابتکار او در می آمد. متاسفانه عمر آن نشريه چندان نپاييد و با پاشيدن موسسه ای که همايون صنعتی زاده با تلاش فراوان بنياد گذاشته بود، از ميان رفت. بعدها آن نشريه مورد تقليد قرار گرفت و تبديل به جريانی شد که درخور آن بود. تقليدی ها هم بد نبودند، اما هميشه اصل کار چيز ديگری است.
کار ديگر او را چند سال پس از انقلاب ديدم، زمانی که آدينه را منتشر می کرديم. يک بولتن يک ورقی ساده آ چهار به نام "زمينه" ، که کتابهای منتشر شده روز را به صورت فشرده معرفی می کرد. هر کتاب در يک سطر معرفی می شد. چندان خلاصه و فشرده که کمتر از آن امکان نداشت. اين بولتن يک ورقی برای خودش يک نشريه کتاب بود با هدفی خاص. چه اهميتی داشت که کار بر روی يک ورق کاغذ پشت و رو تايپ شده باشد. مهم اين بود که همان يک ورق کاغذ آ چهار نياز خواننده را برای انتخاب کتاب دلخواه بر می آورد. استادانه تهيه می شد و سر تا پای آن را بدون انداختن يک واو می شد خواند. کلمه ای اضافی نداشت. همه تجربه ويراستاری کريم امامی را در خود نهفته داشت. آن بولتن يک ورقی کتاب هنوز می تواند برای معرفی کتابهای روز در مطبوعات يک الگو و سرمشق باشد. کارهای روزنامه نگارانه او حرف نداشت. در عين حال کارهای بی ادعايی بود. هيچ از سر و روی آنها بوی فخر فروشی نمی آمد.
منبع: persian-language.org
Karim Emami, 75; Translated Omar Khayyam, and 'Gatsby'
By NAZILA FATHI
Published: July 13, 2005
Karim Emami, a prominent Iranian translator and editor who for more than 50 years devoted his life to Persian literature and art, died at his home in Tehran on Saturday. He was 75.
The cause was leukemia, his family said.
Mr. Emami was best known for his translations from English into Persian and of contemporary Persian poetry into English. As a critic, he contributed to a wide range of fields including film, art and photography. He also became an authority on the Persian language, and known for his work on dictionaries.
His translations into Persian included ''The Great Gatsby,'' John Osborne's play ''Look Back in Anger'' and Denis Wright's playful account of the encounter between Iran and Britain in the 19th century, ''The Persians Among the English.''
In the 1960's, Mr. Emami became a leader in translating contemporary Persian poetry into English.
Some of his translations were published in the English language daily Kayhan International. His translation of ''Another Birth,'' by Forough Farrokhzad, an outspoken poet and film director, is regarded as a classic. He also translated the elusive poetry of Sohrab Sepehri. Both poets died young and were among his friends.
Mr. Emami also took interest in old poetry and produced a new translation of the quatrains of Omar Khayyam. A collection of 72 quatrains, ''The Wine of Nishapur,'' was published in 1989.
Mr. Emami was born in 1930 in Calcutta, a frequent destination of his father, a tea merchant. He returned to the southern city of Shiraz in Iran when he was 2 and learned his first English words from his father, who was familiar with the language.
He studied English literature at Tehran University and became a journalist in the early 1950's. His work in journalism coincided with political upheaval in Iran, the nationalization of oil by Iran's leader, Mohammed Mossadegh, and later the 1953 coup, backed by the Central Intelligence Agency, that overthrew the government.
He went to the United States in 1953 for graduate work in English literature at the University of Minnesota.
In 1967, he abandoned journalism to become editor in chief at Franklin Books, where he was instrumental in the publication of quality books and training younger writers and editors. He later founded a publishing house, Soroush Press, and, with his wife, Goli, also a translator, started the Zamineh bookstore in Tehran, a meeting place for book lovers.
In addition to his wife, he is survived by two daughters, Hedyeh and Hasti; and four brothers, Rahim, Shahrokh, Mohsen and Hussein Emami.
Source:query.nytimes.com
دکتر حسین ملانظر

گفت وگو با دكتر حسین ملانظر
رشته مطالعات ترجمه به دلیل ماهیت بین رشته ای خود ابزارهای كارآمدی جهت فهم و تفسیر وقایع فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی پیرامونمان به دست می دهد. شاید نوبت آن رسیده است اتفاقات مهم اجتماعی- سیاسی را از دیدگاه ترجمه و تعامل این حوزه ها با یكدیگر بررسی و تحلیل كنیم. به همین منظور با دكتر حسین ملانظر، استاد مطالعات ترجمه دانشگاه علامه طباطبایی به گفت وگو نشستیم.
وی را به واسطه مدیرمسئولی مجله مطالعات ترجمه، رئیس گروه ترجمه انتشارات سمت و تاسیس مركز پژوهش های ترجمه می توان یكی از پیشگامان حوزه «مطالعات ترجمه» در ایران برشمرد.
آیا می توان گفت كه مطالعات ترجمه ماهیتاً پدیده ای پست مدرن است، به این معنی كه متعاقب نیازهای دهكده جهانی و دنیایی كه به سمت كوچك تر شدن پیش می رود شكل گرفته است؟
یكی از ویژگی های پست مدرن بودن چندگانگی و تكثر آن است، این چندگانگی در طبیعت ترجمه وجود دارد. تئوری ترجمه هم قطعیت گرا نیست. نباید منتظر یك تئوری ترجمه واحد بود كه با آن بتوان ترجمه را به راحتی توضیح داد. به همین دلیل است كه بد قلق ترین موضوع در زبان شناسی، مطالعات ادبی، فلسفه و آموزش زبان، ترجمه است. چراكه قطعیت گرا نیست و نمی توان مرز مشخصی برایش گذاشت. از این جهت پست مدرن است یعنی یك شكل و یكدست نیست. به نوعی عدم تعین و عدم قطعیت در خود دارد. مثل یك صخره مرجانی چند وجهی است و نمی توان برایش ابعادی گذاشت. دنیای پست مدرن هم دنیایی نامشخص و مبهم است كه نمی توان تعریفش كرد و برایش قانون گذاشت.
همان طور كه نظام سرمایه داری، اقتصاد جهانی را به سمت و سوی خاصی هدایت می كند گفته می شود كه رشته مطالعات ترجمه هم یكی از پیامدهای سرمایه داری جهانی است. آیا به نظر شما مطالعات ترجمه یك ترفند جدید پسااستعماری است؟
ترجمه خاصیتی دارد كه هر جریانی می تواند آن را به سمت و سویی خاص بكشاند. احتمالاً مطالعات ترجمه هم همین حالت را دارد و ممكن است در خدمت یك ایدئولوژی، مذهب یا سیاست قرار بگیرد. نمی شود منكر شد كه مطالعات ترجمه می تواند در خدمت مثلاً فمینیزم باشد، به این صورت كه تئوری های فمینیزم از طریق چارچوب های مطالعات ترجمه مطرح شود و بی سر و صدا در جوامع مختلف جا بیفتد.
وقایع اجتماعی- سیاسی تا چه میزان، مطالعات ترجمه را تحت الشعاع قرار می دهد به عنوان مثال آیا واقعه ۱۱ سپتامبر تغییری در روند ترجمه ها ایجاد كرد به طوری كه تاثیرگذار در تئوری های ترجمه باشد؟
به نظر می رسد در دو زمینه تغییراتی حاصل شده است، یكی نیاز به زبان های كشورهای اسلامی مثل پشتو، فارسی، عربی، اردو، كردی و سایر زبان های مسلمانان بیشتر شد. تعداد زیادی از مترجمان این زبان ها در وزارت دفاع امریكا استخدام شده اند و این زبان ها آموزش داده می شوند. دوم اینكه بحث دستكاری در ترجمه به نفع یك ایدئولوژی رواج پیدا كرده، به وضوح ملموس است كه ترجمه در خدمت اهداف استكباری ابرقدرت ها قرار گرفته است. یعنی اینكه این قدرت ها موقعیت و بافت خاصی ایجاد می كنند كه ترجمه را به خدمت خود درآورده و جهان سوم و مسلمانان را تحت فشار قرار دهند. همه این ها در تئوری ترجمه تاثیرگذار بوده است. زندانیان متعددی كه از افغانستان و عراق به اسارت گرفته شدند، مهاجرانی كه از این كشورها به كشورهای غربی فرار كردند، سربازهای انگلیسی و امریكایی كه در عراق و افغانستان هستند، همه نیاز به ترجمه كتبی و شفاهی را بیشتر كردند. در نتیجه نگاه غرب به اسلام دقیق تر شده چون در صد سال اخیر بیشتر از انگلیسی به این زبان ها ترجمه می شد، حالادوره ای پیش آمده كه جریان برعكس شده است.
آیا ترجمه قابل سیاستگذاری است؟
نكته این است كه جهان سوم آرام آرام درك كرده كه در تئوری ترجمه بحث وفاداری از نظر غربی ها یك شوخی بیش نیست لذا سراغ بحث های ایدئولوژی، دستكاری و سانسور می رود تا شناخت و شفافیت بیشتری نسبت به بحث های فرهنگی پیدا كند. به نظر می رسد تحولاتی كه در پی ۱۱ سپتامبر پیش آمده باعث باز شدن چشمان مسلمانان شده كه موج را علیه غربی ها و اسرائیل برمی گرداند. نمود آن در ترجمه این است كه فهمیدیم در مطالب ترجمه شده ممكن است تغییرات زیادی داده شود، فهمیدیم كه بحث بومی سازی، دستكاری، سانسور و «دروازه بانی خبر» داریم. بسیاری از مسائل به اسم ترجمه حذف و بسیاری از پاراگراف ها سانسور می شوند با این هدف كه جهان سوم را كانالیزه كنند. جهان سوم این را درك می كند و می فهمد كه مطالبش تحریف می شود.
این مسئله می تواند زمینه ای برای بسط تئوری ترجمه جهان سوم یا تئوری ترجمه خاورمیانه باشد؟
به نظر می رسد جنبه هایی از مطالعات ترجمه می تواند توسط خاورمیانه بسط پیدا كند. مثلاً در مطالعات ترجمه بحث چندانی درباره نهضت ترجمه نمی بینید. نهضت ترجمه مفهومی است كه در خاورمیانه رشد كرده و غربی ها خیلی راجع به آن صحبت نمی كنند. این می تواند یكی از جنبه های خاص مطالعات ترجمه در شرق باشد. این تئوری، تئوری شرق است و می توان آن را نهضت ترجمه شرق نامید.
می توان امیدوار بود كه به عنوان یكی از اهداف كلان در این رشته شاهد پیدایش تئوری خاص مباحث مطالعات ترجمه در ایران باشیم كه بشود آن را «مطالعات ترجمه ایرانی» نامید؟
این منوط به این است كه در جنبه های مختلف مسائل ترجمه در ایران تحقیقات زیادی صورت بگیرد. چون به لحاظ تاریخی خاص هستیم می توانیم تئوری ترجمه ایرانی داشته باشیم. مثلاً گونه های ادبی كه از طریق ترجمه به ایران منتقل شده، تاثیر ترجمه بر زبان فارسی، تاثیر ترجمه بر روشنفكری ایرانی مباحثی است كه می توانند در این رابطه مطرح شوند. مثلاً اگر بخواهیم ببینیم زنان ایرانی چگونه ترجمه می كنند یا به عبارتی بخواهیم تئوری ترجمه برای زنان ایران داشته باشیم، تحقیقات است كه منجر به این تئوری ها می شود.
طبق یك نظر، در ورای خوانش ها و گفتمان های مختلف خواه ناخواه یك ایدئولوژی نهفته است. آیا مترجم می تواند فارغ از ایدئولوژی و كاملاً عینی به ترجمه نگاه كند؟
تئوریسین های ترجمه در این مورد خیلی بحث كرده اند و چند نظر وجود دارد. نظر آنتونی پیم این است كه مترجمان می توانند در یك فضای بین فرهنگی به عنوان فضای بی طرف زندگی كنند. برخلاف وی نظر ماریا تیموكزو این است كه مترجم تنها می تواند یك موضع داشته باشد. بنده نظرم این است كه هر دو درست می گویند، بسیاری از مترجمان در فضایی بین فرهنگی، جایی كه مخلوطی از دو فرهنگ وجود دارد زندگی می كنند. آنها در این فضا می توانند بدون موضع یا به قول هومی بابا «درمیان» باشند. از طرفی بسیاری از مترجمان هم موضع خاصی دارند.
در مبحث مترجمان بدون مرز به نظر می رسد استراتژی های زبانی كه مترجم با توجه به زبان سوم یا زبان جهانی اتخاذ می كند به خشك كردن یا گرفتن مزه و شیرینی زبان منجر می شود. نظر شما چیست؟
یكی از زیان های ترجمه همین است كه شما اشاره می كنید. متن اصلی تنوع و رنگ و بوی زیادی دارد. این مسئله به ویژه در مورد متون ادبی صادق است كه اصولاً زیبایی شان به فرهنگ مداری، استعاره، ایهام، تصویرسازی و ارائه های ادبی آنهاست كه در ترجمه از تنوعشان كاسته می شود. این بخاطر «ساده سازی» یا «استانداردسازی» است كه از جهانی های ترجمه هستند.
مهدی مشایخی/ هدی زمانی
منبع: روزنامه ایران
دکتر حسین ملانظر
تحصیلات
- دیپلم ریاضی، دبیرستان بزرگمهر و دبیرستان مروی تهران، ١۳۵۴–١۳۴٨
- كارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی، دانشگاه تهران، ١۳۵٨–١۳۵۴
- كارشناسی ارشد آموزش زبان انگلیسی، دانشگاه تربیت مدرس، ١۳٦٩–١۳٦٦
- دكترای تخصصی مطالعات ترجمه، دانشگاه واریك، انگلستان، ١۳٨٠–١۳۷۵
عناوین پایان نامه کارشناسی ارشد و رساله دکترا
- The Role of Collocation in Translationese, MA Thesis, University of Tarbiat Modaress, ۱۹۹۰
- Naturalness in the Translation of Novels from English into Persian. University of Warwick, UK, ۲۰۰۱.
مشاغل اجرايی و علمی
- كارشناس مترجم اداره كل مطبوعات و رسانه های خارجی، ١۳٦٦–١۳٦١
- كارشناس روابط بین الملل دانشگاه تهران، ١۳٦٩–١۳٦٦
- عضو هیأت علمی دانشگاه تهران، ١۳۷۴–١۳۷0
- عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، از ١۳۷۴
- صاحب امتياز و مدیر مسئول مجله علمی پژوهشی مطالعات ترجمه، از تاریخ ١۳٨١
- مدیر گروه ترجمه سازمان مطالعه و تدوین كتب درسی علوم انسانی (سمت)، از مهر ١۳٨۲
- رئیس مركز پژوهشهای ترجمه از ١۳٨۴
- مدیر گروه مترجمی زبان انگلیسی از ١۳٨۵
- عضو هیأت تحریریۀ مجلۀ ادبیات تطبیقی دانشگاه آزاد، از سال ١۳٨٦
- مرتبه علمی: استادیار پایه ۲٠
علائق پژوهشی
- مطالعه هنجارهای فرهنگی ـ اجتماعی در ترجمه
- دیرینه شناسی ترجمه به فارسی
- ادبیات فارسی در ترجمه
- كاربرد رایانه در ترجمه
كارهای پژوهشی منتشر شده
تألیف
- اصول و روش ترجمه (تهران: انتشارات سمت، ١۳۷٦، چاپ ششم ١۳٨۳)
- حسین ملانظر و دیگران. انگلیسی دامپروری ١، تألیف بخشهای ترجمه و نگارش (تهران: شركت جهاد تحقیقات و آموزش، ١۳۷٩)
ترجمه
- National Youth Policy (سیاست جوانان ایران) (ترجمه به انگلیسی) (تهران: دبیرخانه شورای عالی جوانان، ١۳۷٨)
- هیلاری پیلكینتون، فرهنگ جوانان روسیه (لندن: روتلیج، ١٩٩۴)؛ ترجمه حسین ملانظر (تهران: سازمان ملی جوانان،١۳٨٠)
- كاتالوگ كتابهای منتشره به زبان انگلیسی، انتشارات سروش، ١۳٨١
- ترجمه زیر نویس كتاب پوسترهای آقای وزیران (به انگلیسی)، ١۳٨١
ویرایش
- دهقان، عبدالباقی، زبان انگلیسی (عمومی)، مؤسسه فرهنگی شریف (وابسته به جهاد دانشگاهی)، ١۳۷١
- Iranian Youth Today، دبیرخانه شورای عالی جوانان ریاست جمهوری، ١۳۷٨
مقالات
- «شباهت واژه ها در زبانهای فارسی و انگلیسی»، زبان و ادب، مجله دانشكده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی،١٠–٩ (١۳۷٨)، صص ١۴١–١۳۵
- 'Doublets in Translation' (”ترجمه كلمات قرینه“)، زبان و ادب، مجله دانشكده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی، ١۲ (١۳۷٩)، صص ۷۳–۵٨
- «مطالعات ترجمه: فرهنگ، زبان و ادب»، مجله مطالعات ترجمه، ١ (١۳٨۲)، صص ۳٠–۷
- «كتابشناسی ترجمه: كتابهای انتشار یافته در ایران»، مجله مطالعات ترجمه، ١ (١۳٨۲)، صص ۷٨–۷١
- «وضعیت كنونی آموزش ترجمه در ایران»، مجله مطالعات ترجمه، صص ۲٦–۷
- «گزیده ای از منابع و پایگاههای اینترنتی ترجمه»، مجله مطالعات ترجمه، ۳ (١۳٨۲)، ٩۲–۷۷ انگلیسی
- «مطالعات ترجمه و موانع آن»، در مجموعه مقالات دو هم اندیشی ترجمهشناسی، به كوشش فرزانه فرحزاد (تهران: انتشارات یلداقلم، ١۳٨۳)
- «نهضت ترجمه»، مجله مطالعات ترجمه، ٦ (١۳٨۳)، صص ۵۴–۴۳
- «راهبردهای همزمان در ترجمه شعر خطاب به مارگریت ــ دنباله»، مقاله مشترك، مجله مطالعات ترجمه، ٩ (١۳٨۴)، صص ۴۳–۲٩
- 'The Holy Qur'an: Translation and Ideological Presuppositions' (قرآن مجید: ترجمه و پیش فرضهای عقیدتی)، مقاله مشترك، مجله مطالعات ترجمه، ١١ (١۳٨۴)، ۵٩–٦۷
سخنرانی ها و شرکت در همایش ها
سخنرانی های خارج از کشور
- '"You" Translated into Persian' در كنفرانس تحصیلات تكمیلی دانشگاه واریك انگلستان، ١٩٩٩
- 'Cultural Approaches to Translation' كنفرانس ترجمه دانشگاه واریك، انگلستان، جولای ۲٠٠١
سخنرانی های داخل کشور
- ”Doublets in Translation“، دانشگاه تهران، ١۳۷۳
- ”Communicative Language Teaching“، اولین سمینار مدرسان زبان جهاد سازندگی در اصفهان، ١۳۷۲
- «مشكلات مدرسان زبان در آموزش به شیوه ارتباطی» در دومین سمینار مدرسان زبان جهاد سازندگی در مشهد، ١۳۷۳
- «دیدگاه زبانشناسی به ترجمه» در دانشكده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی، اردیبهشت ١۳٨0
- «ترجمه رمان پس از انقلاب اسلامی: تحلیل هنجارهای فرهنگی ـ اجتماعی ترجمه»، در دانشكده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی، اسفند ١۳٨0
- «مطالعات ترجمه و موانع آن»، در اولين هماندیشی ترجمهشناسی، دانشگاه علامه طباطبايی، ۱۳۸۲
- «نام و حوزه مطالعات ترجمه»، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران جنوب، ١۳٨۲
- «تغییر لفظ در ترجمه»، دانشگاه امام حسین (ع)، ١۳٨۲
- «چشم انداز آینده مطالعات ترجمه»، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شیراز، ١۳٨۳
- «حوزه مطالعات ترجمه و چشم انداز آینده آن»، دانشگاه آزاد اسلامی واحد خمین، ١۳٨۴
- «Translation Tools» ، دانشگاه علامه طباطبایی، دومین همایش دانشجویان تحصیلات تكمیلی، اسفند ١۳٨۵
- «روشهای تحقيق در مطالعات ترجمه»، دانشگاه اصفهان، ١۳٨٦
تجربیات تدریس
- كاربرد رایانه در ترجمه
- دیرینه شناسی ترجمه در ایران
- نظریه های ترجمه
- فرهنگ و جامعه شناسی در ترجمه
- مدلهای ترجمه
- زبان شناسی كاربردی و ترجمه
- اصول و روش ترجمه
- اصول و مبانی نظری ترجمه
- ترجمه متون ادبی
- ترجمه متون ساده
- ترجمه پیشرفته
- ترجمه متون اقتصادی
راهنمایی پایان نامههای كارشناسی ارشد در رشته مطالعات ترجمه
- فریده شعبانی، Culture-specific Items in Translation، دانشگاه علامه طباطبایی، خرداد ١۳٨۳
- سید محمد محقق، The Impact of Translators' Ideological Presuppositions on the Translation of the Holy Qur'an، دانشگاه علامه طباطبایی، تیر ١۳٨۳
- مصطفی كمیلی، Explicitation of Cohesive Markers: A Feature of the Translation Process and Product، دانشگاه علامه طباطبایی، شهریور ١۳٨۳
- علیرضا كربلایی حاجی اوغلی، Persian-to-English Translation in Iran after the Islamic Revolution (۱۹۷۹–۱۹۸۹)، دانشگاه علامه طباطبایی، اسفند ١۳٨۳
- بهروز كروبی، Uncovering Ideology in Translation: An Ideological Study of Gender Translation، دانشگاه آزاد اسلامی تهران علوم و تحقیقات، اردیبهشت ١۳٨۴
- بهنام كلیلی، Translation Vs Localization of Advertising Slogans، دانشگاه علامه طباطبایی، شهریور ١۳٨۴
- علی بیكیان، An Evaluation of the Output Quality of Two Prevalent English-Persian Machine Translation Programs: Pars Translator and Padideh Translator، دانشگاه علامه طباطبایی، شهریور ١۳٨۴
- مریم وتر، Translation Strategies: A Gender–Based Analysis، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات، بهمن ١۳٨۴
- یوسف مرادپور، Omission as a Procedure in Subtitling، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات، خرداد ١۳٨۵
- رباب منتخب،A Survey of Foreignization and Domestication Strategies in English-Persian Literary Translations، دانشگاه تربیت معلم، شهریور ١۳٨۵
- امیر لزگی، Subtitling Norms in Iran، دانشگاه علامه طباطبایی، شهریور ١۳٨۵
- محمد رضا حسینی، A Comparative Study of Translation at Colonial and Post-colonial Periods in Iran، دانشگاه علامه طباطبایی، شهریور ١۳٨۵
- محمود فارسیانی، A Survey of Orientalist and Religious Approaches in English Translations of Avestan Scriptures، دانشگاه علامه طباطبایی، بهمن ١۳٨۵
- گلرخ محمدیان مهر، A Corpus-based Study on Norm-Governed Strategies of Dialogue Translation in Persian Translated Novels. دانشگاه علامه طباطبایی، ١۳٨٦
- منصوره عبداللهی، Performability in Persian Translation of English Theatre Texts. دانشگاه علامه طباطبایی، ١۳٨٦
- امیر خادم الله، On the Possibility of Having a Natural/Acceptable and Adequate Translation Studies، دانشگاه علامه طباطبایی، ١۳٨٦
- لیلا سادات حسینی، Domestication vs. Foreignization Procedures in English-Persian, Persian-English Translation of Novels، دانشگاه علامه طباطبایی، ١۳٨٦
- زهرا ثمره، Censorship Strategies and Norms in Translation: A Case Study of Milan Kundera's Novels، دانشگاه علامه طباطبایی، ١۳٨٦
- علی کازرونی زند، The Most Common Persian Language Capabilities in Terminology: A case study of terms approved by the Academy of Persian Language and Literature (APLL)، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقيقات، ١۳٨٦
- مهسا زارع، Translation of Advertisements in Media ، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقيقات، ١۳٨٦
- فلورا منوچهری مقدم، Catford’s Shifts in English-Persian Translation of Dialogues in Novels, ، دانشگاه آزاد اسلامی، ۱۳۸۷.
- زهره مصطفوی، Universality of Collocational Clashes in Translation: A Persian Case، دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات، ۱۳۸۷.
- هاجر محمدنيا، Translating Register and Politeness in English-Persian Dubbed Films، دانشگاه شهيد بهشتی، ۱۳۸۷.
- همایون محمدشاهی، Professional and Non-professional Translation Processes: A Process-oriented Approach to the Investigation of Translation Problems and Strategies، دانشگاه علامه طباطبایی، ۱۳۸۷.
سایر فعالیتهای پژوهشی (مصاحبه، برگزاری همایش، کارگاه، ...)
- عضو كمیته انتخاب كتاب دانشكده ادبیات فارسی و زبانهای خارجی، ١۳٨١
- عضو هیئت داوری هشتمین دوره انتخاب پایان نامه های دانشجویی كشور، ١۳٨۳
- عضو كمیته علمی اولین همایش ملی آموزش زبان انگلیسی برای اهداف ویژه و دانشگاهی (خرداد ١۳٨۴)، سازمان سمت
- عضو هیئت علمی مركز پژوهشهای ترجمه، دانشگاه علامه طباطبایی، از ١۳٨۴
- برگزاری كارگاه آموزشی ترجمه (یك روزه) در دانشگاه تربیت مدرس، خرداد ١۳٨۵
- برگزاری كارگاه آموزشی ترجمه (یك روزه) در دانشگاه آزاد اسلامی (مركز مطالعات و آموزش نیروی انسانی)، تیر ماه ١۳٨۵
- برگزاری دومين همايش دانشجويی تحصيلات تکميلی مطالعات ترجمه تحت عنوان 'IT and Translation Tools' در دانشگاه علامه طباطبايی، ١۵–١۴ اسفند ١۳٨۵
- عضو کميته برگزارکننده سومين همايش دانشجويی تحصيلات تکميلی مطالعات ترجمه تحت عنوان «همايش مسائل فرهنگى-اجتماعى در ترجمه»، دانشگاه شهيد بهشتى، خرداد ٨٦
- برگزاری اولين کارگاه آموزشی ترجمه (یك روزه) در پژوهشکده بين المللی نور، مرکز جهانی علوم اسلامی، آبان ١۳٨٦
- برگزاری دومين کارگاه آموزشی ترجمه (یك روزه) در پژوهشکده بين المللی نور، مرکز جهانی علوم اسلامی قم، اسفند ١۳٨٦
- اجرای طرح تدوین برنامه دكتری مطالعات ترجمه ٨٦–١۳٨۵
- طراحی و راه اندازی مرکز پژوهشهای ترجمه ١۳٨۷–١۳٨۲
- مصاحبه با روزنامۀ ایران، "رگ فرهنگ زیر تیغ مترجم"، دی ١۳٨٦
- مصاحبه با روزنامۀ ایران، "وفاداری در ترجمه شوخیای بیش نیست!"، مهر ١۳٨۷.
منبع:translationstudies.ir
دکتر فرزانه فرحزاد
به گزارش ایبنا، دکتر فرزانه فرحزاد، استاد دانشگاه علامه طباطبایی در سخنرانی خود در کارگاه ترجمهشناسی مدرسه تابستانی زبانشناسی که در دانشگاه کردستان برگزار شد، نقد ترجمه را از دیدگاه تحلیل گفتمان انتقادی بررسی کرد.
فرحزاد ابتدا به تعریف تحلیل انتقادی گفتمان پرداخت: به گفته روت ووداک، انتقادی یعنی هیچ چیز را بدیهی فرض نکردن، پیچیدگیها را باز کردن، با تقلیلگرایی و تعصب و دو قطبینگری مبارزه کردن، درباره خود فکر کردن، آشکار کردن ساختارهای محو مناسبات قدرت و ایدئولوژیها در انواع متن، آشکار کردن موضعگیریهای ایدئولوژیک در متن و چاره جویی. در واقع، رویکرد انتقادی نه به معنی منفینگری، بلکه به معنای نقد است.
وی در ادامه، اهداف رویکرد انتقادی را برشمرد: تحلیل انتقادی گفتمان به مسائل اجتماعی میپردازد و مناسبات قدرت همواره در گفتمان تکرار میشوند. گفتمان، جامعه و فرهنگ را تشکیل میدهد و کنش ایدئولوژیکی دارد. علاوه بر آن، گفتمان تاریخی است؛ یعنی در طول تاریخ شکل میگیرد. رابطه میان متن و جامعه هم مستقیم نیست؛ بلکه واسطهای دارد که همان گفتمان است. تحلیل گفتمان، تفسیری و تبیینی است و گفتمان نوعی کنش اجتماعی است.
این زبانشناس در ادامه آورد : آنچه در تحلیل انتقادی گفتمان مهم است این است که متن مورد نظر چه موضعی دارد؟ این موضعگیری به نفع و به ضرر چه کسانی است؟ و عواقب این موضعگیری که گفتمان را به مناسبات قدرت مربوط میکند، چیست؟
به اعتقاد فرحزاد، سطوح تحلیل عبارتند از: واژگان، سطح دستور، تصاویر، رنگها، صفحه چینی و صدا.
وی در ادامه به مدلهای نقد ترجمه در اروپا اشاره کرد که برخی از آنها عبارتند از: مدل کاتارینا رایس در دهه 1970 هدفمدار است و بر اساس هدف سفارشدهنده ترجمه، هدف ترجمه و هدف مترجم انجام میشود و اساس آن، مقابله و غلط و درست بودن است. ولی مدل جولیان هاوس در دهه 1970 متنمدار و سلیقهای است و اساس آن هم مقابله و غلط و درست بودن است.
به گفته این استاد دانشگاه، رویکرد توروپ در دهه نخست قرن بیست و یک، تاکید بر نوع نقد ترجمه دارد: نقد تاریخی-ادبی، نقد اطلاعی، نقد بازارسنجی، نقد نوآوریها، نقد خوانندهمدار، نقد نظری، نقد شیوه ترجمه، نقد کیفی و نقد شخصی در این رویکرد قرار میگیرد.
فرزانه فرحزاد در پایان به بررسی نقد ترجمه در ایران پرداخت و خاطرنشان کرد که نقد ترجمه بر سه اساس انجام میشود: نقد زیباییشناختی که متنمدار است و نقد ویرایشی که بر اساس روانی و عرفهای ترجمه انجام میگیرد و نقد آموزشی.
دکتر فرزانه فرحزاد استاد مطالعات ترجمه دانشگاه علام طباطبایی است. از آثار او میتوان به نگارش كتاب «نخستین درسهای ترجمه»،«ترجمه متون ساده» و «ترجمه متون پیشرفته» و گردآوری «مجموعه مقالات دو هماندیشی ترجمهشناسی» و ترجمه «فرهنگ توصیفی اصطلاحات مطالعات ترجمه» اشاره كرد.
تابستان 88
دکتر فرزانه فرحزاد

مهدى مشايخى
دكتر فرزانه فرحزاد، استاد مطالعات ترجمه دانشگاه علامه طباطبايى، فهرستى از فعاليتهاى علمى معطوف به نقد ترجمه را در كارنامه خود دارد. وى ارائه دهنده يكى از اولين مدل هاى سنجش كيفيت ترجمه در سال ۱۹۹۲ است. مقاله وى پس از ارائه در كنفرانس دانشگاه دانمارك مكرراًً توسط ديگر محققان مورد ارجاع قرار گرفته است. نقد ترجمه در چارچوب تحليل انتقادى گفتمان موضوعى است كه اين اواخر وى را به خود مشغول داشته است. به همين بهانه گفت وگوى زير را با وى ترتيب داده ايم.
منظور از نقد ترجمه و كيفى چيست؟
آنچه تاكنون در ادبيات ترجمه در اين مورد آمده نشان مى دهد كه همواره ارزشيابى را با نقد يكى دانسته اند و اصطلاحاتى چون ارزيابى (Evaluation)، ارزشيابى (Assessment) و نقد (Criticism) به جاى يكديگر به كار رفته اند. در ارزشيابى پرسش اصلى «درست و غلط» يا «خوب و بد» بودن ترجمه است. ارزشيابى خاص اهداف آموزشى است درصورتى كه در نقد ارتباط ترجمه با جامعه، تأثير ترجمه بر جامعه و مخاطبان و بررسى انتخابهاى واژگانى و نحوى مترجم مطرح مى شود. به عقيده من، امروزه ابزارى در اختيار داريم كه سى سال پيش كسانى مثل رايس، هاوس و نُرد نداشتند. وابستگى بيش از حد آنها به متن درنهايت به نوعى معادله و رابطه خطى يك به يك تقليل پيدا مى كرد. ابزارى كه امروز در اختيار داريم نتيجه ماهيت بينارشته اى مطالعات ترجمه است كه طى آن هر بينش و بصيرتى كه در ديگر شاخه هاى علوم به دست مى آيد خود را به صورتى در اين رشته بازمى نماياند يا اينكه ترجمه پژوهان راه هايى براى تطبيق آن با ترجمه مى يابند. وقتى صحبت از نقد مى كنيم بهتر است از فضاهاى آموزشى صرف نظر كنيم و به تأثير ترجمه در فرهنگ، ادبيات و تاريخ جامعه مقصد بپردازيم. اينگونه نقد مى تواند همانند ارزشيابى با مقابله شروع شود و بدون آنكه نمره اى به مترجم بدهد به مطالعه تلويحات، تأثيرات و علل انتخاب هاى واژگانى و نحوى مترجم در جامعه بپردازد.
آيا اصول اين چارچوب از رشته ديگرى وارد مطالعات ترجمه شده اند؟
بله، براى درك اين مدل حتماً بايد به حوزه «تحليل انتقادى گفتمان» توجه كافى كنيم چون چارچوبى فراهم آورده كه از آن مى توانيم براى نقد استفاده كنيم. با توجه به اين نكات كه حيات زبان در جامعه است، ترجمه با زبان مواجه است و منفك از جامعه عمل نمى كند يعنى در جامعه توليد، توزيع و مصرف مى شود، مى توان گفت هر اتفاقى كه در ترجمه مى افتد لزوماً مرتبط با جامعه است. از تحليل انتقادى گفتمان مى توان براى نقد ترجمه استفاده كرد، اما نقدى كه با توصيف شروع مى شود و به تحليل مى رسد.
نحوه عملكرد اين چارچوب دقيقاً به چه صورت است و محقق ترجمه را به چه سمت و سويى هدايت مى كند؟
تحليل انتقادى گفتمان يك نگاه يا رويكرد به ترجمه است. نقد ترجمه هم مى تواند از همين رويكرد استفاده كند. نقد بايد به دنبال كشف اين نكات باشد كه انتخاب هاى واژگانى و نحوى به چه دليل اتفاق افتاده و چه تلويحاتى دارد. در اين صورت نقد بايد دائماً در حال رجوع به جامعه باشد و از دريچه جامعه و فرهنگ به ترجمه بنگرد. مهم درك اين نكته است كه انتخاب هاى مترجم از يك طرف چه تأثيرى بر جامعه گذاشته و از طرف ديگر خود تحت تأثير چه عواملى در جامعه بوده است. مثلاً كلمه «Comrade» در رمان «مزرعه حيوانات»، قبل از انقلاب به «رفيق» و بعد از انقلاب به «برادر» ترجمه شد. در هر دو انتخاب مطمئناً انگيزه ها و عوامل اجتماعى سياسى دخيل بوده اند. در اين مثال صحبت از درست يا غلط بودن اين يا آن معادل راه به جايى نمى برد چون هر دو به چاپ رسيده و خوانندگان متعددى داشته است. در اينجا كار نقد بايد بررسى و مطالعه چرايى اين انتخابها، نوع فضا و تلويحات منتج از هر كدام باشد.
از رهگذر اين نقد چگونه مى توان به مسائل كلاسيك ترجمه مثل امانتدارى و معادل نگاه كرد؟
اصولاً امروزه در نقد نبايد ديگر صحبت بر سر ميزان امانتدارى مترجم باشد. به اين خاطر كه اين بحث مبتنى بر پيش فرض هايى از اين قبيل اند كه نويسنده مرجع اصلى است، اصالت از آن وى است و مترجم لزوماً تابع اوست و ترجمه در بهترين حالت اثرى فرعى و سايه اى از متن اصلى ترجمه شده را معادل متن مبدأ فرض كرده ايم و رابطه اى كمابيش رياضى بين آنها قائل شده ايم. آنگاه ناخودآگاه به دنبال بقيه اجزا و سطوح اين رابطه هستيم. منظور اين نيست كه رابطه اى بين اين دو نيست يا امانتدارى مفهومى مردود است. بلكه اين رابطه معادله نيست و امانتدارى تعريفى ديگر دارد. در مثالى كه از ترجمه «مزرعه حيوانات» زديم آيا مى توان گفت اين مترجم ها امانتدار نبوده اند در اين جا بهتر است بگوييم امانتدارى در پرتو عرف و سياست رايج تعريف ديگرى پيدا كرده است. منظورم اين است كه تعريف همه اين معيارها تابع چارچوب نظرى اى است كه براى قضاوت به كار مى بريم.
با اين وجود ماهيت رابطه متن مبدأ و مقصد از نظر شما چيست؟
به نظرم رابطه اى كه ميان متن مبدأ و ترجمه هايش در زبان هاى مختلف مى تواند وجود داشته باشد از نوع «بينامتنى» است. وقتى متنى در زبانى توليد مى شود در رابطه اى بينامتنى با تمام متون هم عرض در زبان خود قرار مى گيرد. به اين معنا كه بعضى عناصر را از متنهاى پيش از خود و بعضى عناصر ديگر را ، به تعبير فركلاف، «تازه» دارد. به نظر من وقتى اين متن به زبانى ديگر ترجمه مى شود بار ديگر در رابطه اى بينامتنى با كليه آثار مرتبط در زبان مقصد قرار مى گيرد. نقد ترجمه در مدلى كه مطرح كرده ام مستلزم پذيرش دو پيش فرض است؛ يكى اين كه متن مبدأ و مقصد همانطور كه اشاره شد ارتباط بينامتنى دارند بى آنكه معادل هم باشند. ديگر اينكه متن ترجمه شده بخش هايى را از متن مبدأ تكرار و عناصرى را از خود اضافه مى كند. اين همان بخش «آفرينشى» ترجمه است. نقد ترجمه در اين مدل، بيشتر با همين بخش آفرينشى ترجمه سر و كار دارد.
آيا اين نقد تقسيم بندى خاصى هم دارد؟
نقد ترجمه مى تواند تاريخى ( Historical) باشد كه خاص مواردى است كه متن مبدأ به هر دليلى در دسترس نيست ولى تأثيرش محرز است، مثل «هزارويكشب» كه تاريخى از ترجمه به زبانهاى مختلف را پشت سر گذاشته يا در جامعه يا جوامع مبدأ تأثيرهاى خاصى داشته است. ارتباط متون مختلفى كه تحت اين عنوان نوشته يا ترجمه شده اند الزاماً بينامتنى است نه معادله اى. نقد تاريخى همين طور مى تواند در مورد تأثير، نقش و عملكرد ترجمه در مقطع تاريخى خاصى باشد مثل جريان ترجمه از عربى به فارسى در دوره صفويه كه احتمالاً به انگيزه رواج و تقويت مذهب در كشور بود. جنبه مهم اينگونه تحقيق پى بردن به زواياى اجتماعى هر دوره از طريق مطالعه و بررسى چگونگى ترجمه آثار در آن دوره خاص است. نوع ديگر نقد، مقايسه و مقابله عناصر ايدئولوژيك و حساس در متن پيشين و نحوه انتقال آنها به متن پسين است تا بررسى شود انتخاب هاى صورت گرفته حاكى از چه گرايش يا جو سياسى، فرهنگى يا تاريخى است. از دريچه اين رويكرد توصيفى نقد است كه براحتى مى توانيم ادعاى بعضى نظريه پردازان مطالعات ترجمه مثل تورى و زهر را بپذيريم كه مى گويند متنى كه ترجمه مى شود ،بخصوص متن ادبى، ديگر به زبان مبدأ تعلق ندارد و به نظام چندگانه ادبيات زبان مقصد مى پيوندد. با اين نگاه ديگر جست وجوى معادل، در معناى كلاسيك، جايى ندارد زيرا بعضى از نگاههاى توصيفى از ابتدا بى آنكه به نوع رابطه بين متون مبدأ و مقصد بپردازند، تنها به نقش متن در ادبيات مقصد توجه مى كنند.
مراحل و سطوح اين نقد كدامند؟
در مدل پيشنهادى من براى نقد هر اثر ترجمه اى بايد در دو سطح به متن نگاه كنيم. ابتدا در سطح عناصر خرد يعنى آن چيزى كه در متن وجود دارد مثل كلمات و ساختارهاى دستورى، اينكه كدام يك مى توانند از لحاظ ايدئولوژيك مهم باشند و تلويحات سياسى، فرهنگى خاص داشته باشند. سطح كلان نيز شامل عناصر پيرامون متن است كه درباره ترجمه يا همراه آن است، مثل مقدمه و مؤخره مترجم، نقدهايى كه راجع به متن نوشته شده و حتى ويژگيهاى ظاهرى و بصرى مثل رنگ و طرح جلد كتاب ترجمه شده در مقايسه با متن پيشين.
به نظر مى رسد در نقد ترجمه در حيطه فرهنگ و اجتماع، ابزارى كه مى توانيم از آن بهره ببريم نشانه شناسى فرهنگى است. نظر شما چيست؟
البته، ولى مدلى كه امروز به آن اشاره كردم بر اساس تحليل انتقادى گفتمان است. آنچه كه تا به حال بيشتر در مورد آن بحث شد متن مكتوب يا كلامى بود. در عين حال فكر مى كنم هر چه تعريف متن گسترده تر مى شود به ابزارهاى بيشترى براى نقد آن نياز داريم. در حال حاضر ما با متون چند رسانه اى و سايبرهم سروكار داريم و آنها را هم مى توان بر همين اساس نقد كرد و هم همانطور كه شما اشاره كرديد مى توان از ديدگاه نشانه شناسى به آنها پرداخت، اما هنوز مدلى براساس نقد نشانه شناختى ترجمه نديده ام.
آيا مى توان رويكرد نقد را بومى سازى كرد؟
به نظر شما آيا نمى شود طرح اين مدل را در اين كشور نوعى بومى سازى تلقى كرد؟ جامعه اى مثل ايران كه ترجمه در آن تا اين حد گسترده انجام گرفته و مى گيرد بستر بسيار مناسبى است براى طرح اين موضوع و كمك به رشد مفاهيم مربوط به نقد.
منبع: روزنامه ایران-دی 87
دکتر فرزانه فرحزاد
اشاره: آنهایی كه دستی در كار ترجمه دارند و اندكی فراتر از متن مبدأ و مقصد، چند كتاب و مقاله هم در این حوزه خوانده اند نام دكتر فرزانه فرح زاد را شنیده اند. او از ترجمه پژوهان و بنیانگذاران رشته آموزش ترجمه در مقطع كارشناسی ارشد و از دعوت شدگان تقریباً همیشگی ایرانی در سمینارها و كنفرانس های ترجمه شناسی در خارج از كشور است. دكتر فرح زاد در كنار ترجمه كه وسوسه ای پایان ناپذیر است، وقت زیادی را صرف مباحث نظری این رشته نوپا كرده كه حاصل آن كتابخانه ای است كوچك كه موضوع همه كتاب های آن ترجمه و ترجمه شناسی است.
در این كتابخانه كه به كوشش خود او و از منابع محدود این رشته بدست آمده بیشتر كتاب هایی به زبان انگلیسی دیده می شود. دكتر فرح زاد و همكاران او در دانشكده ادبیات و زبان های خارجی دانشگاه علامه طباطبایی بعد از راه اندازی مقطع كارشناسی ارشد در سال ۱۳۸۰ مشغول راه اندازی مقطع دكترای ترجمه هستند. درباره آموزش ترجمه و مسائل این رشته با وی گفتگویی انجام داده ایم كه می خوانید.
ترجمه را چطور می توان آموزش داد؟ مثلا هنگام آموزش نقاشی می گویند قلم را اینطور به دست بگیرید و... یا مثلا اینكه اگر رنگ قرمز را با سبز تركیب كنید فلان رنگ به دست می آید. اما در ترجمه ما با كلمات و جملات سر و كار داریم. با متونی كه متنوع هستند و نمی توان قانونی برایش نوشت.
به نظر من آموزش ترجمه می تواند در سطوح مختلف مطرح باشد و از جوانب مختلف هم به آن نگاه شود. مثلا یك وقت ترجمه را آموزش می دهیم كه زبانی را آموزش دهیم. پس در اینجا ترجمه می شود ابزار آموزش زبان. مثل كاری كه در دبیرستان های ما انجام می شود كه در واقع ترجمه است منتها برای یك هدف دیگر. اما یك وقت ترجمه را درس می دهیم كه فردی را مترجم كنیم. ممكن است بسیاری از كسانی كه الان ترجمه می كنند آموزش ترجمه ندیده باشند ولی بعد از چندین سال آموزش ترجمه در دانشگاه قطعا عده ای از كسانی كه ترجمه می كنند آموزش ترجمه هم دیده اند. اینكه در دوره آموزش ترجمه چه چیزهایی را و چه تكنیك هایی را می شود آموزش داد در سطوح مختلف قابل بررسی است. اگر تكنیك های خواندن (Reading) را آموزش دهیم چون محور و كانون كار ما خواندن است در واقع به دانشجو یاد می دهیم دقیق تر متن را بخواند و اینكه چطور دقیق تر متن را بخواند و این دقیقا بخشی از كار ترجمه است كه همان فهمیدن متن مبدأ است. اگر مثلا تكنیك های ویرایش را یاد بدهیم قطعا بخشی از كار ترجمه كه به جمله بندی متن مقصد مربوط می شود را آموزش داده ایم. در واقع آموزش ترجمه آموزش مجموع این تكنیك ها و شیوه هاست در كنار نگاه زبانشناختی به متن. زبان را همه صحبت می كنند، نامه نگاری می كنند، بلدند بنویسند و فرم پر كنند. اما همه این آدم ها وقتی دو زبانه می شوند لزوما نمی توانند ترجمه كنند، ترجمه به مفهومی كه در جامعه قابل عرضه باشد. پس ما مجموعه مهارت هایی را به دانشجویان در فهم متن مبدأ و در ارائه متن مقصد آموزش می دهیم.در كنار این تكنیك ها و مهارت ها كه در خدمت ترجمه هستند مهارت ها و توانایی های دیگری را هم آموزش می دهیم (كه مستقیما به عمل ترجمه مربوط نمی شود) مثل شناخت انواع متن و نقش زبانی و اهداف آن و خوانندگان و مخاطبان آن و همچنین ارزیابی ترجمه توسط خود مترجم. پس آموزش ترجمه یعنی آموزش این مجموعه مهارت ها.
در صحبت هایتان اشاره كردید كه عده ای از مترجمان فعال در جامعه آموزش دیده رشته ترجمه هستند. آیا تحقیقی در خارج یا داخل، انجام شده كه در آن كار مترجمان آموزش دیده در رشته ترجمه و مترجمان آموزش ندیده در این رشته مثلا آنها كه ادبیات خوانده اند یا اصلا رشته دیگری خوانده اند، مقایسه شود؟
نه تاكنون چنین تحقیقی انجام نشده اما یك نكته روشن است و آن این است كه آن دسته از دانشجویان حتی در مقطع لیسانس (رشته ترجمه) كه مهارت های ترجمه را خوب یاد می گیرند و یا زمینه خوبی در زبان انگلیسی دارند و این دو توانایی یعنی توانایی در زبان انگلیسی در كنار فراگیری مهارت های ترجمه را پرورش می دهند، این دانشجویان هرگز بی كار نمی مانند. خیلی از این افراد جذب روزنامه ها و رادیو و تلویزیون می شوند.
الان بخش های خبری روزنامه ها، شبكه سحر یا شبكه های انگلیسی تلویزیون را نگاه كنید می بینید كه بسیاری از آموزش دیدگان رشته ترجمه در دانشگاهها در میان آنها دیده می شوند. اخیرا خانم مونابیكر (از محققان بنام ترجمه شناسی) را در كنفرانسی در لندن ملاقات كردم. ایشان می گفتند چندی پیش دو نفر از خبرنگاران تلویزیون ایران در انگلیس با ایشان مصاحبه كرده اند كه هر دوی آنها آموزش دیده و فارغ التحصیل رشته ترجمه دانشگاه علامه طباطبایی بوده اند. خانم بیكر می گفت برایش جالب است كه این دو خبرنگار رشته روزنامه نگاری (Journalism) نخوانده اند بلكه ترجمه خوانده اند. تا آنجایی هم كه خود من در كلاس ها برخورد كرده ام و مثلا به دانشجویانی كه در سطح خوبی هستند پیشنهاد كار داده ام دقیقا همان افراد وقت نداشته اند و در جایی مشغول به كار بوده اند. یعنی كسانی كه خوب آموزش دیده اند قطعا بی كار نمی مانند. ولی اینكه چرا بازار ترجمه ادبی و ادبیات در دست عده ای خاص قرار می گیرد این عوامل متعدد دارد و قابل بررسی است.
آموزش ترجمه در سطح دانشگاه از چه زمانی در ایران آغاز شد؟
از قبل در ایران این دوره وجود داشت در مركزی به نام مدرسه عالی ترجمه كه اكنون جای خود را به دانشكده زبان دانشگاه علامه طباطبایی داده است.بسیاری از استادانی كه الان ترجمه تدریس می كنند و یا بسیاری از كسانی كه به نوعی با ترجمه سر و كار دارند تربیت شدگان و آموزش دیدگان همان مدرسه عالی ترجمه هستند. مثل خود من، دكتر محمود زاده، دكتر صفوی _ دكتر دبیر مقدم، آقای قریشی. در این مركز به ما لیسانس زبان انگلیسی می دادند ولی تخصصمان ترجمه بود. قطعا آموزش ترجمه آن زمان مثل الان نبوده است اما به هر حال اسم آن مدرسه عالی ترجمه بود. این رشته سال ۶۳ بازگشایی شد و وقتی بازگشایی شد ما با عده ای دانشجو روبرو بودیم كه جاهای مختلف زبان، ترجمه یا ادبیات خوانده بودند. مدتی طول كشید تا اینها را یكدست كردیم تا در سطح لیسانس مشغول به تحصیل شوند. اما طی این سالها رشته مترجمی (انگلیسی) از انحصار زبان آموزی رفته رفته خارج شد. بنابراین كتاب پیدا كرد، مطلب پیدا كرد و كم كم كتاب هایی به صورت جسته و گریخته نوشته شد و كتاب ها و جزوات دانشگاهی در این رشته تهیه شد.
مواد درسی رشته های مترجمی برای زبان های مختلف یعنی مترجمی انگلیسی یا فرانسه متفاوت است؟
در سطح تئوری اینها متفاوت است. از هم تغذیه می كنند. مثل زبانشناسی كه زبانش در اصل انگلیسی است (یعنی كتاب ها و نظریه پردازان این رشته اغلب انگلیسی هستند) ترجمه هم زبان اصلی اش انگلیسی است. این درباره بسیاری از علوم صادق است و این زبان در حقیقت همه جا را احاطه كرده است. اینترنت هم باعث می شود كه بر سلطه زبان انگلیسی افزوده شود.ممكن است شرح درس ها برای رشته مترجمی انگلیسی و مترجمی فرانسه یكسان باشد اما مواد و كتاب ها و مطالب لزوما یكسان نیست.
مقطع كارشناسی ارشد ترجمه از سال ۸۰ راه اندازی شده. ضرورت راه اندازی این مقطع را در چه دیدید؟
در واقع اینجا یك تناقض وجود دارد، یا اگر تناقض نگوییم یك تفاوت وجود دارد.شما از دانشجوی لیسانس ادبیات فارسی توقع ندارید كه مثلا بشود جلال آل احمد. از دانشجوی لیسانس ادبیات انگلیسی هم توقع ندارید كه مثلا نویسنده هری پاتر بشود. اما نمی دانم چرا از یك دانشجوی ترجمه همه توقع دارند كه قطعا با مهارت های كافی از دانشگاه بیرون برود. مگر یك فارغ التحصیل شیمی لاوازیه است یا یك لیسانس فیزیك اینشتین می شود؟ ولی چرا به ترجمه كه می رسیم آنقدر از این رشته متوقع هستیم؟ حتی در مقطع لیسانس.
شاید به این خاطر است كه ترجمه یك محصول دارد كه در لحظه می توان آن را ارزیابی كرد و اعلام نظر كرد. این محصول هم محصول یك نفره است. لیسانس شیمی در بهترین شرایط در كارخانه ای مشغول به كار می شود كه محصول كارش یك محصول جمعی است. اما ترجمه كار یك نفر است و اوست كه با این محصول ارزیابی می شود.
قطعا همینطور است. نكته دیگر این است كه ترجمه یك شغل می تواند باشد اما ادبیات شغل نیست و اگر بخواهد شغل شود به سالها كار نیاز دارد. پس كسی از آن توقعی ندارد. اما از ترجمه همه توقع دارند و به محض اینكه می گویی ترجمه بلدی همه فكر می كنند شما باید همه چیز را بلد باشی. چون جامعه اطلاع كافی از ترجمه ندارد و آن را عمدتا فقط در بخش ادبیات و ترجمه داستان و رمان می بینند. در سطوح دیگر، كار مترجم را فقط در سطح یك ماشین تكثیر می بینند. می بینید كه روی شیشه مغازه ها می نویسند: تایپ و تكثیر و ترجمه. یعنی از نظر جامعه، مترجم در حد یك تایپیست یا یك ماشین زیراكس عمل می كند. یك چیزی را جلویش می گذارد و كپی می كند. یك ناشر هفته پیش به من می گفت، یك سری كتاب كودك جدید برایم آمده ترجمه می كنی؟ گفتم نه من كارم كتاب كودك نیست. گفت: برای تو كه كاری ندارد این ۳۰ صفحه است و در هر صفحه هم دو خط نوشته شده. توی آشپزخانه كارهایت را بكن من هم كنارت می نشینم و تو بگو و من می نویسم! یعنی فكر می كند كه اینطور هم می شود ترجمه كرد. در جامعه این دید نسبت به ترجمه وجود دارد. فكر می كنند مترجم كه كاری نمی كند یك ماشین تكثیر است كه این زبان را به آن زبان تبدیل می كند. بنابراین ما یعنی جامعه توقع داریم كه یك سری مترجم در حد انجام كار ترجمه از مقطع كارشناسی مترجمی بیرون بیایند. لیسانس مثل همه جای دنیا یك دوره عمومی است و دوره تخصصی نیست.
این چهار سال هم عمدتاً به زبان آموزی می گذرد و آشنایی با متون مختلف(مثل متون مطبوعاتی، اقتصادی، حقوقی) و آشنایی با یك سری فنون ترجمه اما تسلط به این فنون وقتی حاصل می شود كه آن دانشجو برود و در بازار كار كند. الان در دانشگاه تایوان سه سال درس ترجمه می دهند و بعد می گویند كه دانشجویان باید بروند یك سال كار كنند. هر كاری كه به نوعی به ترجمه نیاز داشته باشد مثل این كه بروند مترجم توریست ها شوند، مترجم بیماران یا پناهندگان یا در شركتی تایپ و ترجمه و منشی گری كنند، یا در بنگاه انتشاراتی یا مجله یا روزنامه كار ترجمه كنند. بعد از یك سال به دانشگاه برمی گردند و بعد تازه اجازه پیدا می كنند كه سال چهارم را طی كنند. دانشجویی كه در وسط مقطع لیسانس یك سالی بیرون كار كرده و برگشته خیلی فرق می كند با دانشجویی كه چهار سال در دانشگاه مانده و فقط با كتاب و دفتر سر و كار داشته است. اگر ما در سال ۵۰ دانشجوی مترجمی(در سراسر كشور) بگیریم می توانیم ما هم این سیستم را اجرا كنیم. ولی چون وضعیت آموزش عالی ما وضعیت خاصی است و سیاست ما جذب دانشجو در تعداد بالاست، نمی توانیم چنین برنامه ای را اجرا كنیم و چنین توقعی البته نمی توانیم داشته باشیم. تأسیس دوره كارشناسی ارشد مهمترین حسنش این است كه بلافاصله روی دوره لیسانس تأثیر می گذارد و آن را از حالت ركود خارج می كند. چون كتاب ها و موضوعات جدیدی را وارد می كند و زمینه های این رشته را توسعه می دهد. فوق لیسانس مقطعی زنده و متحرك است. همچنین در دوره فوق لیسانس اطلاعات نظری ارائه می شود كه ذهن سامان نیافته یك دانشجوی لیسانس شكل داده شود. به این ترتیب یك دانشجوی مترجمی ۶ یا ۷ سال فرصت پیدا می كند تا قطعاً به جایی برسد.
در دوره لیسانس به دلیل تعداد زیاد دانشجو نمی شود چند واحد كار عملی گذاشت اما در دوره فوق لیسانس كه می شود.
بله می شود مثلاً دو واحد كار عملی و كار در خارج از دانشگاه قرارداد و این فكر خوبی است.
خانم فون فلوتو استاد و ترجمه پژوه كانادایی كه اخیراً برای سمیناری به ایران آمده بودند هم می گفتند كه در دانشگاه اتاوا در دوره كارشناسی ارشد یا دكتری مترجمی چند واحد كار عملی دارند.
بله البته اینجا یك كمی كنترل كار مشكل است. اینجا ممكن است دانشجو برود و گواهی اشتغال از فامیل و دوست و آشنایی بیاورد كه مثلاً مدتی در شركتی یا دارالترجمه ای كار ترجمه انجام داده است.
مقطع دكتری هم قرار است برای رشته مترجمی تأسیس شود؟
بله ما تلاش كردیم كه علاقه مندان این رشته در دوره دكتری هم بتوانند این رشته را ادامه دهند. در واقع دوره دكتری دوره ای است كه افراد آنقدر متخصص می شوند كه به قول یكی از استادان به درجه اجتهاد می رسند. واقعیت این است كه این دوره علی رغم امتیازات اجتماعی اش كار بسیار سختی است. جامعه ما جامعه ای است كه در آن ترجمه نقش بسیار حساسی ایفا كرده. همیشه این طور بوده و الان هم هست. ترجمه همیشه نقش خاصی در ادبیات ما داشته. چه از نظر عرضه ادبیات ما به خارج و چه از نظر ترجمه آثار خارجی، اهمیت دارد كه ما رشته مترجمی را در مقاطع بالاتر ادامه دهیم. ترجمه ادبیات را اكنون راهی برای حفظ یا نشان دادن هویت یك قوم یا ملت می دانند. از سوی دیگر با توجه به این كه در حوزه ترجمه ما یك جامعه بیشتر گیرنده هستیم تا دهنده یعنی بیشتر ترجمه به فارسی می كنیم تا ترجمه از فارسی، از طریق ترجمه می توانیم حرف هایمان را بهتر بزنیم برای این كه الان این جهان، جهانی همگانی و globalize شده است كه به سمت فشردگی زمان و مكان می رود و همین باعث شده كه همه به هم توجه كنند. این جهانی سازی هر اشكالی داشته باشد یك حسن هم دارد و آن این كه همه در این فضا فرصت حضور پیدا می كنند. در این فضا اگر ما خودمان خودمان را ترجمه نكنیم ما را ترجمه می كنند و وقتی ما را ترجمه كنند ما را misrepresent (سوء تعبیر) می كنند و باز نمایی درستی از ما به عمل نمی آید. اكنون بسیاری از نظریه پردازان ترجمه به ترجمه هایی كه فیتز جرالد از خیام كرده ایرادهای بسیاری می گیرند. آیا واقعاً آن طور دیدن شرق و آن طور دیدن خیام دیگر تمام شده؟ فكر نمی كنم. چون مثلاً در سال ۱۹۹۵ كلمن باكس(Colmen bucks) ترجمه می كند از مولانا به این صورت كه گزیده هایی از مولوی را انتخاب می كند و بدون این كه فارسی بداند آن را ترجمه می كند. یعنی به كمك كسی كه این اشعار را می خواند و معنی می كند و كلمن باكس هم ترجمه می كند. این ترجمه سال ۱۹۹۵ یكی از پرفروش ترین كتاب های آمریكا می شود. وقتی به این كتاب نگاه می كنیم می بینیم همان كاری است كه فیتز جرالد با خیام كرده یعنی برای یك مصرع كه در خیام بوده ۲۲ رباعی خودش سروده است. این ترجمه نیست بلكه كاری است شبیه ترجمه. فیتز جرالد خیام را از نو ساخته و خیامی ساخته كه خودش خواسته و خیام خودش بوده نه خیام ما.
همه می دانند كه فیتز جرالد كارهای زیادی كرده، مثلاً پری را پُری خوانده و مسائل عرفانی كه در شعر خیام بوده با دید غربی نگاه كرده است. پس خیامی كه غرب می شناسد آن خیامی نیست كه ما می شناسیم. نتیجه این می شود كه آنها وقتی خیام را این طور می بینند ما را این طور می بینند. تصویری كه با ترجمه از ما ساخته می شود جای واقعیت ما را می گیرد. این ترجمه طوری انجام می شود كه موافق آن برداشتی باشد كه غرب دوست دارد از شرق داشته باشد. ما كه می خواهیم در این میان ابراز هویت كنیم باید خودمان خودمان را ترجمه كنیم. تأسیس دوره دكتری البته معنایش این نیست كه ابراز هویت می كنیم. بلكه معنی اش این است كه این امكان را برای خودمان فراهم می كنیم تا از یك زاویه بالاتر ببینیم چطور می توانیم در خدمت نیازهای خود و جامعه خودمان از اینها استفاده كنیم. می خواهیم این دوره را در فضای تولید انبوه نبریم و كسانی را جذب كنیم كه بتوانند برگ تازه ای از این كتاب تاریخ ترجمه را ورق بزنند. درباره محتوی درس تحقیقاتی از دانشگاه های خارجی كه مقطع دكتری ترجمه دارند انجام شده و مراحلش در حال انجام است.
گروه ترجمه شناسی انجمن زبان شناسی به عنوان بخشی فعال در این زمینه تاكنون سمینارها و جلسات سخنرانی برگزار كرده است. در این مورد هم كمی توضیح بدهید.
گروه ترجمه شناسی انجمن زبان شناسی ایران با تأسیس انجمن شكل گرفت و من هم خوشحال شدم كه فرصتی پیدا شد تا رشته مطالعات ترجمه جایی برای حضور پیدا كند. خوشبختانه تأسیس این گروه همزمان شد با تأسیس كارشناسی ارشد مترجمی. آن موقع ما هنوز دپارتمانی به نام مترجمی انگلیسی در دانشگاه ها نداشتیم اما الان چند ماهی است كه دپارتمان ترجمه از دپارتمان زبان انگلیسی جدا شده است. گروه ترجمه شناسی انجمن زبان شناسی تاكنون دو كنفرانس برگزار كرده كه مدرسان و دانشجویان در آن مقاله ارائه كردند و مجموعه مقالاتش اخیراً به صورت كتاب چاپ شده. علاوه بر آن چند میزگرد هم داشتیم و سخنرانی كه به دعوت دانشگاه علامه از دانشگاه اتاوا دعوت شد كه همان خانم فون فلوتو بود. هدف من دراین گروه معرفی هر چه بیشتر این رشته است.
ارتباط آموزش ترجمه در دانشگاه با مترجمان حرفه ای بازار كار به ویژه در حوزه ادبیات چگونه است و آیا از این مترجمان هم برای آموزش ترجمه در دانشگاه استفاده می شود؟
در این مورد فكر كرده ایم. آنها انتظار بازده مالی دارند كه امكان فراهم كردن شرایط این بازده برای ما فراهم نیست. از طرف دانشگاه علامه چند بار از مترجمان دعوت كردیم كه آمدند در دانشكده سخنرانی كردند. البته برای آنها هم گاهی راحت نیست كه در فضای دانشگاه كه فكر می كنند اینجا همه چیز با متر و نمره سنجیده می شود حضور پیدا كنند. بارها از طرف دانشگاه علامه از كسانی كه كار ترجمه حرفه ای می كنند خواهش شده كه ترجمه را تدریس كنند. مثلاً یك مورد آقای تقی زاده بود كه ایشان استاد خود من بودند و ترجمه در حوزه ادبیات دارند. كلاس های ایشان خیلی هم خوب بود اما موانع بروكراتیك مثل الزام مدرك دانشگاهی برای تدریس مانع ادامه كار ایشان شد. ایجاد این ارتباط خیلی آسان نیست.
منبع: روزنامه همشهری - ارديبهشت ۱۳۸۴
دکتر فرزانه فرحزاد
به نظر من تأثیر بسیاری روی جامعه و سلیقه ترجمه گذاشته است. این را تنها من نمی گویم. یكی از دانشجویان در كار روی پایان نامه خود ترجمه های اول انقلاب و ترجمه های چند سال اخیر را با هم مقایسه كرده و تفاوتهای آشكاری در آن دیده است . به نظر من وجود دوره های گسترده ترجمه و ویرایش قطعاً روی سلیقه جامعه و توقع آن تأثیر مثبت می گذارد.
در مقایسه با سایر نقاط دنیا خود این دوره تا چه حد درست اجرا شده است؟
ببینید، ما درست و غلط را نمی توانیم راجع به اجرای رشته بیان كنیم. در جاهای دیگر دنیا نیز ما این رشته را به همین صورت داریم كه مهمترین آن دانشگاه مونری در ایالت كالیفرنیا آمریكا است و كار آنها تربیت مترجم حرفه ای برای بازار است . این یكی از جاهای نادری است كه به طور كلی رویكرد آن با دیگر جاها متفاوت است و برخورد تئوریك بسیار كمی با مسائل دارند و مدلهایی به نام Monterey Models دارند و در یك كنفرانس سالانه این مدل ها را معرفی می كنند. از تمام دانشگاههای دنیا مدرسان ترجمه می روند و این پروژه را می بینند.
جالب است كه بدانید كتابهای درسی ما را افراد دانشگاهی می نویسند. اما آنجا برای واحدهای درسی كتابهای كم حجمی تهیه می شود كه افراد حرفه ای آنها را می نویسند. اما دانشگاه ابتدا به آنها مدلی می دهد و می گوید چه نكاتی را باید در كتابها بگنجانند . سپس آنرا ویرایش و بر اساس اهداف خود تنظیم می كنند و درس می دهند. یعنی مدل را از بازار به دانشگاه می برند كه مدل بسیار خاصی است و من جای دیگری با آن برخورد نكرده ام. اخیراً با خانمی صحبت كردم كه در همین شهر مونری كار ترجمه می كند و دارای دارالترجمه رسمی حقوقی است و به فارسی و انگلیسی ترجمه می كند. به ایشان پیشنهاد شده بود كه چنین كتابی بنویسد و ایشان در تماسی با من گفتند نمی دانم باید از چه مطالبی استفاده كنم ؛ چون شما در ایران ترجمه درس می دهید اگر چیزی دارید به من معرفی كنید تا در این كتاب استفاده كنم . من هم بخش تحلیلی و دستوری كتاب نخستین درسهای ترجمه را برای ایشان فرستادم. اما این مدل آنها ، مدل خاصی است كه بر پایه نظریه نیست و نام تئوریسین خاصی در آن نیست و كاملا عملی است . می خواستم بگویم دنیا معیار ثابت ندارد . مثلاً در انگلیس یا اتریش ترجمه به نوع دیگری تدریس می شود. در برخی جاها تأكید بر روی متن های تبلیغاتی و در برخی نقاط دیگر روی ادبیات است.
پس معیار ما بی معیاری است؟
نه این قدر ناامید نباشید . ولی به نظر من اشكالات و تفاوتهایی هست كه عمدتاً ناشی از شرایط اجتماعی و هدف دوره های تربیت مترجم است.
چرا در اینجا كسی برای این رشته دلسوزی نمی كند؟ مثلاً آن انحصارگری كه (در بخش قبلی مصاحبه ) فرمودید تا حدی است كه برای نوشتن شرح دروس و منابع كارشناسی ارشد این رشته از شما ، دكتر ملانظر و دیگران دعوت نشده.
اینها اتفاق افتاده و بیشتر در اثر عدم آشنایی با این رشته است كه مسائلی به وجود آورده. مهم این است كه در این فضا ما بالاخره توانستیم برای آموزش ترجمه هویتی دست و پا كنیم . مطالعات ترجمه رشته تازه ای است و تا مدتها همه جا زیرمجموعه گروه زبانشناسی شناخته می شده. در برخی جاها توانسته اند گروهی با نام مطالعات ترجمه تأسیس كنند و در برخی جاها خیر . در مورد آن بی معیاری فراموش نكنید كه ما یك انقلاب و یك دوره جنگ داشتیم كه در آن هنگام دوره مترجمی دایر بوده و ما در شرایط بسیار سخت به آن دوره شكل داده ایم. نباید آنقدر آرمان گرا باشیم كه این واقعیت ها را نادیده بگیریم. به نظر من چندان بیراهه نرفته ایم. چون حاصل كار چند سال اخیر ما نشان می دهد كه به هر حال ما حرف هایی داشته ایم كه قابل عرضه در صحنه های بین المللی بوده. نباید خیلی بدبین بود.
پایان نامه ها در چه حوزه هایی موفق بوده اند و ما در چه حوزه هایی تحقیقات بهتری داشته ایم؟
حقیقت این است كه چون رشته جدید است، پس پایان نامه ها به هر موضوعی كه پرداخته اند آن موضوع جدید بوده. مثلاً در ترجمه شفاهی ما تحقیقی نداشته ایم اما اكنون 5 یا 6 پایان نامه كارشناسی ارشد در این حوزه دفاع شده است . سابقاً ما در ترجمه رسانه ای حرفی برای ترجمه زیرنویس نداشته ایم تا حالا چند پایان نامه در این زمینه كار شده . در ترجمه فیلم و نوار حرفی نداشتیم ولی اكنون چند پایان نامه در این حوزه نوشته شده است.
این پایان نامه ها اكنون موضوعات بسیاری را در بر می گیرند و به مسائل بكر و تازه می پردازند . اینكه بخواهم بگویم بهترین آن برای من كدام بوده سخت است. زیرا به تك تك این رشته ها علاقه مند شده ام. مثلاً دو تا پایان نامه در فضای پیكره زبانی داشته ایم كه برای من بسیار جالب بود. به نظرم موفق ترین پایان نامه، آن است كه توانسته باشد راه جدیدی را باز كند. اكثر پایان نامه هایی كه تاكنون دفاع شدهاند راه تازهای را بازكرده اند.
چند درصد از پایان نامه ها می توانند اثرگذار و قابل چاپ باشند؟
متأسفانه این مشكل هست كه بیشتر دانشجویان ما دنبال چاپ مقاله از روی پایان نامه نمی روند. می خواهند مدرك بگیرند و بروند. این را حتماً بنویسید. گاه ما حریف یك دانشجو نشده ایم كه یك مقاله از پایان نامه اش بنویسد تا به نام خودش چاپ كنیم. در چنین وضعیتی یافته های تحقیق كه در پایان نامه آمده به اطلاع دیگران نمی رسد و تأثیر آنها معلوم نمی شود.
بسیاری از دانشجویان در مورد اجرای دوره دكتری مطالعات ترجمه در ایران سؤال می كنند . این مسئله الان در چه مرحله ای است؟
هم اكنون آقای دكتر ملانظر در حال تدوین عناوین و شرح دروس این دوره هستند و در نظر دارند از استادان سراسر كشور نظرخواهی كنند تا شرح دروس با مسائل فرهنگی و نیازهای محیط های دانشگاهی منطبق باشد. اجرای دوره دكتری نیاز به ابزار و زمینه هایی دارد كه باید همه مهیا باشند.
در دوره های ارشد و دكتری مباحث نظری ترجمه مطرح می شود. می خواستم سؤال اولم را طور دیگری مطرح كنم: كدامیك از نظریه پردازان ترجمه رو ی دیگر نظریه پردازان و كدامیك بیشتر روی دروس دانشگاهی ما تأثیر گذاشته اند؟
این سؤال دشواری است. در خارج از ایران چطور می توان قضاوت كرد ؟ فرض كنید برای كسانی كه در ترجمه متون مذهبی بوده اند نایدا حرف آخر را زده است. در ایران ما، از جمله خود من، بسیار تحت تأثیر نظریه نایدا بوده ایم. كتاب نخستین درسهای ترجمه و فصل تحلیل دستوری آن بر اساس نظریه نایدا است و یك علت مهم آن این بوده كه هیچ منبع دیگری در دسترس نداشتم و دیگر اینكه توانستم مطالب آن را به تجربیات ناچیز خودم در ترجمه مرتبط كنم . كتفورد آنقدر نتوانست جا باز كند كه نایدا؛ زیرا او زبان بسیار سختی دارد و با مفاهیم خیلی انتزاعی مواجه می شود، نمونه های محدودی را مطرح كرده و به قشر خاصی از مخاطبان منحصر شده. اما نایدا كه پایه گذار برخورد زبانشناسی با ترجمه بود حرف هایش را طوری زد كه برای بسیاری از كسانی كه در فضای
كار عملی و یا تدریس ترجمه بودند قابل فهم بود . پس از آن نظریه های ترجمه دیگر شاخه شاخه می شود. مانند جامعه شناسی و ترجمه، ادبیات و ترجمه و مباحث پسا استعماری و پساساختارگرایی و ترجمه.
در آموزش ترجمه چطور؟
ما نظریه خاصی برای آموزش ترجمه نداشته ایم. اما آنچه اتفاق افتاده است كاربرد نظریه های دیگران و استفاده از آن در آموزش بوده در جاهای دیگر هم وضع همین بوده، مثلا نیومارك از تقسیم بندی هایی كه برای نقش های زبان شده استفاده می كند و مدلی را معرفی می كند كه در آن دو نوع ترجمه مطرح شده است. درباره انواع ترجمه و اتفاق هایی كه در آن می افتد بسیار صحبت شده. اما درباره آموزش ترجمه بسیار كم حرف زده شده.
آیا بحث های نظری و مفاهیمی چون معادل و واحد ترجمه سرآغازی برای قالب درست كردن و تدریس و ترجمه بهتر نیست؟
این بحث ها دو جنبه نظری و عملی دارد. پس از اینكه بحث های نظری مطرح می شوند و قالبهایی – كه به آن اشاره كردید- درست می شوند معلم می تواند از آنها استفاده كند. معلم اختیار دارد كه از آن قالب ها استفاده بكند یا نكند. می تواند برای یك درس از یك قالب و برای درسی دیگر از قالب دیگری استفاده كند . مثلاً به نظر من نظریه "نایدا" برای ابتدای كار ترجمه بسیار كارآمد است . اما وقتی دانشجویان تجربه بیشتری به دست می آورند می توانند با نظریه های دیگر نیز آشنا شوند . آنطور نیست كه یك نظریه به قدری تأثیرگذار باشد كه دیگر نظریه ها را تحت الشعاع قرار داده باشد. همه این نظریه ها با چند سال اختلاف در جوامع مختلف مطرح شده و برای هر كدام هم یك سری كاربردهای آموزشی پیدا شده است.
مثلاً نظریه هلیدی ، به ترجمه راه می یابد و در كتاب درسی مونا بیكر با نام In Other Words به كار میرود.
ما معمولاً به دنبال كتاب هایی هستیم كه می گویند: How to Translate
خب، هر كسی فكر می كند به این سؤال پاسخ داده است. مثلا داگلاس رابینسون (Douglas Robinson) کتابی دارد در آن می گوید: How to Translate و راجر بل (Roger Bell) هم در كتاب خود همین را مطرح می كند و ترجمه را از دیدگاه Discourse مطرح می كند. به هر حال خیلی ها فكر می كنند به این سؤال پاسخ داده اند.
با تشكر فراوان از فرصتی كه در اختیار ما قرار دادید.
منبع: گاهنامه درباره ترجمه - تابستان 85
دکتر فرزانه فرحزاد

دکتر فرزانه فرح زاد
سید حسین حیدریان
دکتر فرزانه فرح زاد یکی از پایه گذاران اصلی کارشناسی ارشد مترجمی زبان انگلیسی است. همواره و در هر جایی که نامی از ترجمه، آموزش ترجمه و مطالعات ترجمه وجود دارد، حضور دلسوزانه او به چشم می خورد. او پایه گذار هم اندیشی های ترجمه شناسی در ایران است و در تاسیس دو کتابخانه تخصصی زحمات زیادی کشیده است. او مشوق همیشگی دانشجویان و علاقه مندان این رشته است و دفتر کوچک خود را در دانشگاه علامه محفل دانشجویان و کتابخانه علاقه مندان این رشته کرده است. آنها که او را می شناسند می دانند که زمانی گاه طولانی پس از درس ، پای تخته یا جلوی در کلاس می ایستد، وهمیشه با علاقه به هر سؤالی پاسخ می دهد.
دکتر فرزانه فرح زاد در تدوین برنامه دوره کارشناسی ارشد مترجمی انگلیسی با همکاری استادان دانشگاه علامه طباطبایی نقش مهمی داشته است و در کنار گروهی از آنها دوره مرکز علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد را نیز به مدیریت دکتر بیرجندی اداره می کند. او اعتقاد دارد تاسیس این دوره موجب ایجاد فضای جدیدی در آموزش و تحقیقات رشته مترجمی شده که یکی از نمودهای آن تاسیس گروه ( دپارتمان) مترجمی زبان انگلیسی در دانشگاه علامه طباطبایی است. این گروه با تلاش استادانی چون دکتر ملانظر، دکتر تجویدی، دکتر محمودزاده، و دکترفرح زاد در این دانشگاه به عنوان نمود استقلال رشته مترجمی تاسیس شد. او می گوید: با استقلال این گروه، در حقیقت فضای گسترده تر و غنی تری برای تحقیقات در حوزه ترجمه و آموزش این رشته فراهم شده است.
وی مدرک دکترای خود را در اسفند سال 78 در رشته ی آموزش زبان انگلیسی از همین دانشگاه گرفته است. عنوان پایان نامه ی دکترفرح زاد باز به ترجمه بر می گردد:
می خواهم یک سوال همیشگی را باز تکرار کنم، به نظر شما مطالعات ترجمه چه قدر با آموزش ترجمه و خود حرفه یا هنر ترجمه ارتباط دارد؟
روزی رشته مترجمی محدود به ترجمه از یک زبان به زبان دیگر بود اما اکنون آموزش ترجمه تنها یک زیر شاخه برای رشته نو پایی به نام مطالعات ترجمه است. در آموزش ترجمه نیاز به یک چارچوب نظری داریم. بدون چارچوب نظری هیچ چیز را نمی توان یاد داد. آن چارچوب نظری مدت ها از رشته ی زبان شناسی می آمده ولی الان آن چارچوب از رشته های دیگر هم وارد آموزش ترجمه می شود. مثلا مطالعاتی که در حوزه جامعه شناسی انجام شذه است، در مطالعات ترجمه استفاده می شود:
مبحث عرف یا هنجار(norm) ابتدا در جامعه شناسی سپس در جامعه شناسی زبان و پس از آن در ترجمه مطرح می شود و کمترین کاربرد آن در تربیت مترجم این است که در حقیقت جنبه ای از مفهوم معادل (equivalence) را در ترجمه مطرح می کند و موجب می شود هم استاد ترجمه و هم دانشجوی مترجمی شرایطی در کلاس ترجمه با استفاده از چارچوب نظری خاصی معادل از دیدگاه جامعه شناسی بررسی می شود.
مثلا در ترجمه واژه Jerusalem که قبلا به اورشلیم ترجمه می شد امروز تحت تاثیر اوضاع جامعه یا مناسبات سیاسی به بیت المقدس ترجمه می شود. در اینجا آنچه مفهوم معادل را مشخص می کند نه تعادل لفظی بلکه تاثیری است که هنجار یا عرف رایج در جامعه بر لفظ دارد.
به نظر شما ترجمه چیست؟ و مهم ترین مساله مطالعات ترجمه در دنیا کدام است؟
شاید برای تعریف ترجمه بهتر است به این بپردازیم که وقتی ترجمه می کنیم چه کارمی کنیم. ترجمه را می توانیم از دیدگاه زبانی تعریف کنیم. یعنی:"برگردان یک متن از زبانی به زبان دیگر"، و این شاید ساده ترین و بی طرفانه ترین تعریفی باشد که می توان از ترجمه داد. شما می دانید حتی به ترجمه از منظر استعاری هم نگاه کرده اند. مثلا برخی از مکاتب جدید جامعه شناسی و ادبیات پسا استعماری معتقدند که مستعمره ها خودشان را به زبان استعمارگر ترجمه می کنند. در تعریف زبانی، "برگردان" در ترجمه ضوابطی دارد که خیلی چیزها آن را تعیین می کند و بخشی از آن ضوابط، زبانی و زبانشناختی و بخش مهمی از آن، جامعه شناختی و عرفی است. ازدیدگاه زبانی بهترین تعریف همان است که نایدا ارائه می دهد. او می گوید: تعریف ترجمه بستگی به هدفی دارد که ما از ترجمه در ذهن داریم. پس ترجمه معمولا تعریف ثابت و معینی ندارد. بعضی جاها ما حتی اقتباس را هم ترجمه به حساب می آوریم.
نظر خود را درباره آموزش ترجمه در ایران مختصرا بفرمایید.
از سال 63، پس از تحولات ناشی از انقلاب اسلامی و بازگشایی دانشگاهها، آموزش ترجمه در ایران شروع شد. آن موقع این رشته با تدریس دو جلد کتاب یکی کتاب کتفورد و یکی کتاب نایدا که دومی را یکی از استادان ما_آقای دکتر صادقیان_ پس از اتمام دوره دکترای خود از آمریکا آورده بود و با دیدگاهی تا حدودی فنی نسبت به ترجمه، در ایران آغاز شد. در آن موقع دسترسی به اطلاعات مثل امروز آسان نبود: نه اینترنت وجود داشت و نه حتی نمایشگاه سالانه کتاب. کتابهایی در این باره از انتشاراتی چون راتلج در دست کسی نبود. در واقع در آن موقع به آموزش عملی ترجمه پرداخته می شد و رفته رفته دیدگاههای نظری مطرح شد و رشته مترجمی جان گرفت و با نظریه هایی که از غرب می آمد تغذیه شد و آموزش ترجمه در ایران باب شد. اما هنوز هم بسیاری از استادانی که ترجمه تدریس می کنند فکر می کنند که همان تجربه خودشان را که در اختیار دانشجو می گذارند آموزش ترجمه محسوب می شود؛ ولی این به هیچ وجه کافی نیست، زیرا این تجربه ها ممکن است پراکنده یا غیر نظام مند باشد؛ یا حداقل عرضه آن غیر نظام مند باشد که در آن صورت جنبه و ارزش آموزشی آن ها کمتر می شود. به نظر من معلم ترجمه کسی است که علاوه بر اینکه باید این تجربه ها را داشته باشد، به یک چارچوب نظری هم برای آموزش ترجمه هم نیاز دارد. در غیر این صورت، گفتن حرف های بدون اساس در مورد ترجمه آسان است ولی لزوما آموزش ترجمه به حساب نمی آید. نکته دیگر اینکه در این بیست و چند سالی که از بازگشایی سپری شده زحمت های زیادی کشیده شده. کسانی که به این رشته علاقه مند بودند به تالیف کتاب های درسی روی آوردند؛ مجله مترجم در مشهد با سختی بسیار زیادی با زحمات دکتر خزائی فر چاپ شد و خود فضای جدیدی را طی سال ها باز کرد. از سویی نقد ترجمه باب شد الان بیش از هشتاد مقاله در باب نقد ترجمه فقط در کتاب ماه فلسفه و ادبیات چاپ شده است و مشخص می کند که آموزش ترجمه در انزوا صورت نمی گیرد، بلکه در تعامل در اجتماع است و دراین تعامل مترجمان بسیاری تربیت شده اند. هر چند ممکن است هنوز هم کسانی باشند که بدون آموزش دیدن در این حرفه، ترجمه بکنند، ولی بسیاری از کسانی که الان ترجمه می کنند آموزش ترجمه دیده اند. و این نکته جالبی است. امروزه بسیاری از فارغ التحصیلان این رشته چه در مقام ویراستار و چه در مقام مترجم در موسسات انتشاراتی حتی در حوزه های ادبیات و روانشناسی کار می کنند و معمولا دانشجویان خوب این رشته بعدا جذب کارهای مرتبط می شوند.
البته در این روند راه اندازی دوره اثر گذار کارشناسی ارشد نقطه عطف دیگری بود. ارائه پایان نامه های متعدد و انتشار مجله مطالعات ترجمه و برگزاری دوره هم اندیشی و چاپ مقالات در حوزه های نظری نمود بارز پیشرفت ترجمه و مطالعات ترجمه در ایران هستند.
با توجه به نقش فارغ التحصیلان مترجمی که به آن ها اشاره کردید آیا می شود نتیجه گرفت که شما معتقدید که ترجمه باید به صورت آکادمیک و لزوما در دانشگاه صورت بگیرد؟ یا نه... در جواب آن ها که می گویند ترجمه فنی است مثل خیاطی یا رانندگی که می توان اصول آن را در جایی فرا گرفت چه می گویید؟
بله. به نظر من آموزش انتها ندارد. آموزش باید با بازآموزی توام باشد. حتی در صورتی که آن را یک فن در نظر بگیریم، خود یقینا مراحلی دارد. مثلا آن خیاطی که مثالش را زدید، می بینیم که پنجاه سال است که کت و شلوار مردانه می دوزد و یک مدل هم بیشتر بلد نیست. شاید در ابتدا شوق داشته ولی الان دیگر ندارد. ولی اگر شما برای او دائما کارگاه بگذارید و او را وارد فضاهای تازه ترکنید، ممکن است بتواند مثلا پا به پای یک خیاط ایتالیایی کت و شلوار مد روز بدوزد. پس آموزش و باز آموزی باعث می شود که مترجم پیوسته در فضاهای جدید حضور داشته باشد. درباره اینکه آیا آموزش ترجمه صرفا دانشگاهی است یا غیر دانشگاهی باید بگویم: نه لزوما. از سویی، هر چیزی که وارد فضای دانشگاهی می شود می تواند منجمد شود یعنی به تئوری تبدیل شود و می تواند از تئوری استفاده کند و در جامعه حضور مفیدتری داشته باشد. به نظر من این دومی برای ما اجباری است: ما فارغ از جامعه نمی توانیم ترجمه تدریس کنیم. یا معیارهایی را یاد دهیم که در جامعه خریداری ندارد و باعث شود مثلا کتابهای دانشجویان ما بازاری نداشته باشد. پس آموزش ترجمه می تواند آکادمیک باشد و این آکادمیک بودنش باعث می شود که مترجم دید بهتری پیدا کند. ترجمه از یک منظر تمرین است. ولی این تمرین باید هدایت یافته باشد تا نتیجه داشته باشد.
صرف نظر از دوره های کارشناسی ارشد(چون هدف در دوره های تکمیلی تنها تربیت مترجم نیست) فکر می کنید در ایران دانشگاه و محیط دانشگاهی چگونه در تربیت یک مترجم خوب موفق بوده است؟
اولین مشکلی که ما داریم این است که تعداد دانشجویان ما به دلایل مختلف زیاد است و این فقط مشکل رشته ما نیست. در نتیجه امکان انتخاب دانشجوی مترجمی به طور ویژه وجود ندارد. دانشجویان از کنکور سراسری وارد دانشگاه می شوند. البته طی دو سه سالی که انتخاب "منحصرا زبان" در کنکور باب شده است، خوشبختانه بیشتر کسانی به این رشته وارد می شوند که تصمیم خود را از قبل گرفته اند و تسلط آن ها به زبان دوم قاعدتا بیشتر است. وقتی چیزی به تولید انبوه می رسد، حفظ کردن کیفیت در آن خیلی سخت است. از سوی دیگر خلا وجود استادان مسلط هنوز به چشم می خورد. مثلا گاه معلمی سر کلاس ترجمه می رود که خودش حتی یک قطعه ترجمه چاپ شده ندارد. و یقینا او خیلی خیالی یا نظری با ترجمه برخورد می کند. و این ها همه از کنترل ما خارج است. شاید روزی تحصیل دانشگاهی در ایران صورت دیگری پیدا کند. الان خیلی ها به این رشته می آیند چون جای دیگری قبول نشده اند. ولی باز من امیدوارم وقتی می بینیم هر ترم از حدود هشتاد نفری که ما در این دانشگاه لیسانس مترجمی داریم، یکی دو نفر به طور حرفه ای به ترجمه روی می آورند و مترجمان خیلی خوبی می شوند. مضافا اینکه ده بیست نفری هم کارهای مربوط به ترجمه در شرکت ها و سازمان های دیگر پی می گیرند.
آیا فکر نمی کنید آموزش مترجم تخصصی در ایران آن طور که در بعضی کشورها متداول است راه حل مناسبی باشد، مثلا تفکیکی ترجمه تجاری، ترجمه مطبوعاتی و... از همان دوره کارشناسی درست تر نیست؟
البته موافقم. ولی همان طور که گفتم این در صورتی ممکن است که بتوانیم روی انتخاب دانشجویان کنترل داشته باشیم. از طرفی کار ترجمه در ایران هنوز خودش آن قدر تخصصی دیده نمی شود. همان طوری که بارها گفته ام روی شیشه مغازه ها می نویسند: تایپ و تکثیر و ترجمه. اگر مثلا به مشتری ترجمه در ایران بگویم من متن مربوط به رشته برق را نمی توانم ترجمه کنم، معمولا در باره من خواهد گفت: او حتما از انگلیسی سر در نمی آورد. شاخه شاخه شدن این رشته ایده آل است ولی قطعا هزینه مضاعفی را نیز می طلبد. یعنی باید معلم های دیگری تربیت شوند یا در زمینه های خاصی آموزش مضاعفی ببینند. از سویی ما آمار درستی از بازار کار در کشورمان ندازیم. که مثلا بدانیم ترجمه متون بازرگانی خریدار بیش تری دارد یا مثلا ترجمه متون فنی. ولی این شدنی است و در این صورت راه کوتاه تری را طی می کنیم و بهتر به هدف نزدیک می شویم.
فرآیند تدوین دوره های مترجمی را چگونه ارزیابی می کنید؟
در این جا برنامه ها این طور نوشته می شود که مثلا در یک دانشگاهی پیشنهاد دوره کارشناسی ارشد را می کنند و نظرات دانشگاههای دیگر نیز به وسیله پرسشنامه ها یا از طریق دیگری بررسی می شود و تعداد واحدها و اهداف دوره نوشته می شود. ولی باید بدانیم در واقع لازم نیست که این برنامه الی الابد همان صورت ثابت را داشته باشد. بلکه درس ها باید دائما تغییر کند وگرنه به روز نیست.
از سویی چون ما می خواهیم یک سیستم یکنواخت آموزشی را پیاده کنیم، سازمانی مثل سمت پیدا می شود که خصوصا در سطح کازشناسی کتاب هایی را با شمارگان بالا با سفارش دادن به استادان چاپ می کند. این درست است که دسترسی به کتاب ها آسان می شود ولی از طرفی موجب می شود که آن درس و آن محتوا راکد باقی بماند و در واقع حرکت آن کند شود. و من استاد می گویم:"این کتاب را سال ها می توانم درس دهم". خود من کتابی در سال 69 نوشتم که هنوزهم تدریس می شود. چرا؟ آیا هیچ کس دیگری هم وجود ندارد که کتاب را بنویسد؟ اما چون شرح درس یکنواخت شده و 20 سال است که یکسان است، پس این کتاب هم 20 سال به درد می خورد و تجدید چاپ می شود. تدوین شرح درس ها باید دائما دستخوش تغییر باشد، دائما باید مواد درسی جدید در آن ها بیاید، و دائما باید دیدگاه های جدید بیاید و درس ها باید به روز باشند و وقتی می گوئید ترجمه متون ادبی1، ترجمه پیشرفته1، هرکدام انگار الی الابد همان کتاب مخصوص خود را دارند. متاسفانه در ایران تدوین کتاب ها انحصاری است.
همان طور هم که انتخاب استاد هم انحصاری می شود. فرض کنید دانشگاهی می خواهد استاد استخدام کند. این کار به قدری سخت است که قابل گفتن نیست. مثلا در دانشگاه استادی داریم که سال ها در دانشگاه خودمان درس می دهد و تازه امسال رسمی شده است. این استاد دانشجوی شاگرد اول رشته لیسانس و فوق لیسانس و دانشجوی برجسته دوره دکتری بوده است. طوری که همیشه دانشجوی نمونه بوده و معرفی شده و جایزه هم گرفته است. استخدام این فرد در دانشگاه به قدری سخت بود که خدا می داند. پس وقتی اوضاع از این قرار است نتیجتا انحصاری هم می شود. مثلا شما می خواهید مجله را چاپ کنید می آیید با من مصاحبه می کنید. مگر دیگر معلم ترجمه نیست؟ چرا هست. یا وقت به شما نمی دهد یا به او دسترسی ندارید و می بینید که کل افراد مرتبط با این موضوع ظاهرا 5 یا 6 نفر بیشتر نیستند. خب این 5-6 نفر همه جا می روند. سازمان سنجش همین عده را فرا می خواند. فلان انجمن یا وزارتخانه همین افراد را می گیرد. چون این گروه دائما در حال گسترده شدن نیست. نه فقط این گروه بلکه اکثر گروههای علمی و دانشگاهی چنین هستند. درست است که وقتی آدم ها کار می کنند صاحب هویتی می شوند. اما معنی اش این نیست که دیگران از هویت خود محروم شوند. فرض کنید چند مجله پژوهشی در یک موضوع در حال انتشار باشند، آیا یک استاد می تواند یا باید برای همه مقاله ارائه دهد؟ من هم نمی توانم این همه کار کنم که به 3 مجله علمی-پژوهشی مقاله بدهم. یا مگر یک استاد می تواند این همه پایان نامه را بخواند؟
درباره مساله انحصاری شدن همان طور که گفتم چون استخدام در دانشگاه ها سخت است، عملا کارها در دست عده خاصی قرار می گیرد. این البته محاسن و معایب خود را دارد. از محاسنش این است که کارها به نحوی کنترل می شود. کاری را که ما الان داریم با کتابخانه کوچکمان می کنیم در نظر بگیرید، شاید با این کار طوری خروجی اطلاعات را در رشته کارشناسی ارشد کنترل می کنیم که چیزی زیر استاندارد به کلاس نرود. حالا بالای استاندارد هر کسی هر چه دلش خواست می تواند سر کلاس ببرد. اما عیبش هم این است که هرچه ما بخواهیم همان است. هر کتابی را هم که نخواهیم به کتابخانه اضافه شود نمی شود. و موضوع علم و مطالعه محدود می شود.
راهکارهای خود را برای بهبود ترجمه رسانه ای و مسئله ویرایش در ایران بیان کنید. تاثیر صدور گواهینامه های شایستگی ترجمه را چگونه می دانید؟
امروز حجم ترجمه های رسانه ای بسیار شده است. مطبوعات به مطالب سیاسی و خبری خود صفحات جدیدی اضافه کرده اند که معمولا شامل اخبار اینترنتی هستند که بسیاری از جوان ها یا آدم هایی که صاحب نام خاصی نیستند یا می خواهند وارد حوزه ترجمه شوند در اینترنت به خبر قابل توجهی بر می خورند یا روزنامه ای به آن ها سفارش می دهد که مثلا در باره بهداشت عمومی در اینترنت هرچه مطلب جدید پیدا کردی برای ما ترجمه کن و بیاور. و مطالب ترجمه می شود و هر روز به صورت ضمیمه وارد روزنامه ها می شود. قبلا فلان روزنامه 21 صفحه مطلب داشت و یک بخش آن هم به آگهی ها اختصاص داشت. الان در کنار یک بخش ضمیمه هم دارد. ضمیمه ورزشی، ضمیمه اقتصادی، و... این ها همه اش ترجمه می شود و نظارتی روی این ترجمه ها نیست. اما من در کل که نگاه می کنم می بینم که باز این ترجمه ها نسبت به ترجمه های 20 سال پیش بهتر است. و بی تردید وجود دوره های دانشگاهی ترجمه و نیز دوره های ویرایش روی آن تاثیر داشته است. اما اینکه این ها لزوما کیفیت خیلی خوبی داشته باشند قابل بحث است و می شود بهترشان کرد. از سویی، ترجمه رسانه ای تابع سرعت است و سرعت کیفیت کار را تا حد زیادی پایین می آورد.
گواهینامه درجه بندی شده هم فکر بدی نیست. اما در نظر بگیرید من دوستی دارم که مترجم ادبیات است و خارج از ایران زندگی می کند. ایشان 15 یا 20 سال پیش که از ایران رفت، همان وقت هم کتابهای ادبی و رمان ترجمه می کرد و بلافاصله در ایران چاپ می شد. در سفر اخیری که به ایران آمده بود به من گفت اگر کار ترجمه باشد من انجام می دهم. من به ایشان یک مقاله دادم و ترجمه کرد. و دیدم که اصلا یک جور دیگر با زبان برخورد می کند. یعنی اطلاعات امروزی ویرایش ما را ندارد. اطلاعات امروزی ترجمه ما را ندارد در صورتی که کلی آثار ادبی هم ترجمه کرده و همین الان هم کتاب اخیرش تجدید چاپ شده است. منظورم این است که وقتی گواهینامه هم بدهیم هنگامی ارزش دارد که باز دوره های باز آموزی داشته باشیم و در غیر این صورت کسی که گواهینامه می گیرد ، 10 سال بعد این گواهینامه کجاست؟ پس گواهینامه ها هم باید کنترل و با بازآموزی تمدید شود. اما مهمتر از آن این است که هر کسی که با امور کلی کاغذ و کتاب و نشر ومجله سر و کار دارد خودش یک واحد ویرایش یا بازآموزی برای کارکنانش داشته باشد.
گفت وگوبا دكترفرزانه فرح زاد
|
اشاره:آنهايي كه دستي در كار ترجمه دارند و اندكي فراتر از متن مبدأ و مقصد، چند كتاب و مقاله هم در اين حوزه خوانده اند نام دكتر فرزانه فرح زاد را شنيده اند. او از ترجمه پژوهان و بنيانگذاران رشته آموزش ترجمه در مقطع كارشناسي ارشد و از دعوت شدگان تقريباً هميشگي ايراني در سمينارها و كنفرانس هاي ترجمه شناسي در خارج از كشور است. دكتر فرح زاد در كنار ترجمه كه وسوسه اي پايان ناپذير است، وقت زيادي را صرف مباحث نظري اين رشته نوپا كرده كه حاصل آن كتابخانه اي است كوچك كه موضوع همه كتاب هاي آن ترجمه و ترجمه شناسي است.
در اين كتابخانه كه به كوشش خود او و از منابع محدود اين رشته بدست آمده بيشتر كتاب هايي به زبان انگليسي ديده مي شود.دكتر فرح زاد و همكاران او در دانشكده ادبيات و زبان هاي خارجي دانشگاه علامه طباطبايي بعد از راه اندازي مقطع كارشناسي ارشد در سال ۱۳۸۰ مشغول راه اندازي مقطع دكتراي ترجمه هستند. درباره آموزش ترجمه و مسائل اين رشته با وي گفتگويي انجام داده ايم كه مي خوانيد.
* ترجمه را چطور مي توان آموزش داد؟ مثلا هنگام آموزش نقاشي مي گويند قلم را اينطور به دست بگيريد و... يا مثلا اينكه اگر رنگ قرمز را با سبز تركيب كنيد فلان رنگ به دست مي آيد. اما در ترجمه ما با كلمات و جملات سر و كار داريم. با متوني كه متنوع هستند و نمي توان قانوني برايش نوشت .
- به نظر من آموزش ترجمه مي تواند در سطوح مختلف مطرح باشد و از جوانب مختلف هم به آن نگاه شود. مثلا يك وقت ترجمه را آموزش مي دهيم كه زباني را آموزش دهيم. پس در اينجا ترجمه مي شود ابزار آموزش زبان. مثل كاري كه در دبيرستان هاي ما انجام مي شود كه در واقع ترجمه است منتها براي يك هدف ديگر. اما يك وقت ترجمه را درس مي دهيم كه فردي را مترجم كنيم. ممكن است بسياري از كساني كه الان ترجمه مي كنند آموزش ترجمه نديده باشند ولي بعد از چندين سال آموزش ترجمه در دانشگاه قطعا عده اي از كساني كه ترجمه مي كنند آموزش ترجمه هم ديده اند. اينكه در دوره آموزش ترجمه چه چيزهايي را و چه تكنيك هايي را مي شود آموزش داد در سطوح مختلف قابل بررسي است. اگر تكنيك هاي خواندن (Reading) را آموزش دهيم چون محور و كانون كار ما خواندن است در واقع به دانشجو ياد مي دهيم دقيق تر متن را بخواند و اينكه چطور دقيق تر متن را بخواند و اين دقيقا بخشي از كار ترجمه است كه همان فهميدن متن مبدأ است. اگر مثلا تكنيك هاي ويرايش را ياد بدهيم قطعا بخشي از كار ترجمه كه به جمله بندي متن مقصد مربوط مي شود را آموزش داده ايم. در واقع آموزش ترجمه آموزش مجموع اين تكنيك ها و شيوه هاست در كنار نگاه زبانشناختي به متن. زبان را همه صحبت مي كنند، نامه نگاري مي كنند، بلدند بنويسند و فرم پر كنند. اما همه اين آدم ها وقتي دو زبانه مي شوند لزوما نمي توانند ترجمه كنند، ترجمه به مفهومي كه در جامعه قابل عرضه باشد. پس ما مجموعه مهارت هايي را به دانشجويان در فهم متن مبدأ و در ارائه متن مقصد آموزش مي دهيم.در كنار اين تكنيك ها و مهارت ها كه در خدمت ترجمه هستند مهارت ها و توانايي هاي ديگري را هم آموزش مي دهيم (كه مستقيما به عمل ترجمه مربوط نمي شود) مثل شناخت انواع متن و نقش زباني و اهداف آن و خوانندگان و مخاطبان آن و همچنين ارزيابي ترجمه توسط خود مترجم. پس آموزش ترجمه يعني آموزش اين مجموعه مهارت ها.
* در صحبت هايتان اشاره كرديد كه عده اي از مترجمان فعال در جامعه آموزش ديده رشته ترجمه هستند. آيا تحقيقي در خارج يا داخل، انجام شده كه در آن كار مترجمان آموزش ديده در رشته ترجمه و مترجمان آموزش نديده در اين رشته مثلا آنها كه ادبيات خوانده اند يا اصلا رشته ديگري خوانده اند، مقايسه شود؟
- نه تاكنون چنين تحقيقي انجام نشده اما يك نكته روشن است و آن اين است كه آن دسته از دانشجويان حتي در مقطع ليسانس (رشته ترجمه) كه مهارت هاي ترجمه را خوب ياد مي گيرند و يا زمينه خوبي در زبان انگليسي دارند و اين دو توانايي يعني توانايي در زبان انگليسي در كنار فراگيري مهارت هاي ترجمه را پرورش مي دهند، اين دانشجويان هرگز بي كار نمي مانند. خيلي از اين افراد جذب روزنامه ها و راديو و تلويزيون مي شوند.
الان بخش هاي خبري روزنامه ها، شبكه سحر يا شبكه هاي انگليسي تلويزيون را نگاه كنيد مي بينيد كه بسياري از آموزش ديدگان رشته ترجمه در دانشگاهها در ميان آنها ديده مي شوند. اخيرا خانم مونابيكر (از محققان بنام ترجمه شناسي) را در كنفرانسي در لندن ملاقات كردم. ايشان مي گفتند چندي پيش دو نفر از خبرنگاران تلويزيون ايران در انگليس با ايشان مصاحبه كرده اند كه هر دوي آنها آموزش ديده و فارغ التحصيل رشته ترجمه دانشگاه علامه طباطبايي بوده اند. خانم بيكر مي گفت برايش جالب است كه اين دو خبرنگار رشته روزنامه نگاري (Journalism) نخوانده اند بلكه ترجمه خوانده اند. تا آنجايي هم كه خود من در كلاس ها برخورد كرده ام و مثلا به دانشجوياني كه در سطح خوبي هستند پيشنهاد كار داده ام دقيقا همان افراد وقت نداشته اند و در جايي مشغول به كار بوده اند. يعني كساني كه خوب آموزش ديده اند قطعا بي كار نمي مانند. ولي اينكه چرا بازار ترجمه ادبي و ادبيات در دست عده اي خاص قرار مي گيرد اين عوامل متعدد دارد و قابل بررسي است.
* آموزش ترجمه در سطح دانشگاه از چه زماني در ايران آغاز شد؟
- از قبل در ايران اين دوره وجود داشت در مركزي به نام مدرسه عالي ترجمه كه اكنون جاي خود را به دانشكده زبان دانشگاه علامه طباطبايي داده است.بسياري از استاداني كه الان ترجمه تدريس مي كنند و يا بسياري از كساني كه به نوعي با ترجمه سر و كار دارند تربيت شدگان و آموزش ديدگان همان مدرسه عالي ترجمه هستند. مثل خود من، دكتر محمود زاده، دكتر صفوي _ دكتر دبير مقدم، آقاي قريشي. در اين مركز به ما ليسانس زبان انگليسي مي دادند ولي تخصصمان ترجمه بود. قطعا آموزش ترجمه آن زمان مثل الان نبوده است اما به هر حال اسم آن مدرسه عالي ترجمه بود. اين رشته سال ۶۳ بازگشايي شد و وقتي بازگشايي شد ما با عده اي دانشجو روبرو بوديم كه جاهاي مختلف زبان، ترجمه يا ادبيات خوانده بودند. مدتي طول كشيد تا اينها را يكدست كرديم تا در سطح ليسانس مشغول به تحصيل شوند. اما طي اين سالها رشته مترجمي (انگليسي) از انحصار زبان آموزي رفته رفته خارج شد. بنابراين كتاب پيدا كرد، مطلب پيدا كرد و كم كم كتاب هايي به صورت جسته و گريخته نوشته شد و كتاب ها و جزوات دانشگاهي در اين رشته تهيه شد.
* مواد درسي رشته هاي مترجمي براي زبان هاي مختلف يعني مترجمي انگليسي يا فرانسه متفاوت است؟
- در سطح تئوري اينها متفاوت است. از هم تغذيه مي كنند. مثل زبانشناسي كه زبانش در اصل انگليسي است (يعني كتاب ها و نظريه پردازان اين رشته اغلب انگليسي هستند) ترجمه هم زبان اصلي اش انگليسي است. اين درباره بسياري از علوم صادق است و اين زبان در حقيقت همه جا را احاطه كرده است. اينترنت هم باعث مي شود كه بر سلطه زبان انگليسي افزوده شود.ممكن است شرح درس ها براي رشته مترجمي انگليسي و مترجمي فرانسه يكسان باشد اما مواد و كتاب ها و مطالب لزوما يكسان نيست.
|
* آموزش ترجمه در حقيقت آموزش مجموع مهارت ها، تكنيك هاي درك مطلب و نوشتن و ويرايش متن است
* مقطع كارشناسي ارشد ترجمه از سال ۸۰ راه اندازي شده. ضرورت راه اندازي اين مقطع را در چه ديديد؟
- در واقع اينجا يك تناقض وجود دارد، يا اگر تناقض نگوييم يك تفاوت وجود دارد.شما از دانشجوي ليسانس ادبيات فارسي توقع نداريد كه مثلا بشود جلال آل احمد. از دانشجوي ليسانس ادبيات انگليسي هم توقع نداريد كه مثلا نويسنده هري پاتر بشود. اما نمي دانم چرا از يك دانشجوي ترجمه همه توقع دارند كه قطعا با مهارت هاي كافي از دانشگاه بيرون برود. مگر يك فارغ التحصيل شيمي لاوازيه است يا يك ليسانس فيزيك اينشتين مي شود؟ ولي چرا به ترجمه كه مي رسيم آنقدر از اين رشته متوقع هستيم؟ حتي در مقطع ليسانس.
* شايد به اين خاطر است كه ترجمه يك محصول دارد كه در لحظه مي توان آن را ارزيابي كرد و اعلام نظر كرد. اين محصول هم محصول يك نفره است. ليسانس شيمي در بهترين شرايط در كارخانه اي مشغول به كار مي شود كه محصول كارش يك محصول جمعي است. اما ترجمه كار يك نفر است و اوست كه با اين محصول ارزيابي مي شود.
- قطعا همينطور است. نكته ديگر اين است كه ترجمه يك شغل مي تواند باشد اما ادبيات شغل نيست و اگر بخواهد شغل شود به سالها كار نياز دارد. پس كسي از آن توقعي ندارد. اما از ترجمه همه توقع دارند و به محض اينكه مي گويي ترجمه بلدي همه فكر مي كنند شما بايد همه چيز را بلد باشي. چون جامعه اطلاع كافي از ترجمه ندارد و آن را عمدتا فقط در بخش ادبيات و ترجمه داستان و رمان مي بينند. در سطوح ديگر، كار مترجم را فقط در سطح يك ماشين تكثير مي بينند. مي بينيد كه روي شيشه مغازه ها مي نويسند: تايپ و تكثير و ترجمه. يعني از نظر جامعه، مترجم در حد يك تايپيست يا يك ماشين زيراكس عمل مي كند. يك چيزي را جلويش مي گذارد و كپي مي كند. يك ناشر هفته پيش به من مي گفت، يك سري كتاب كودك جديد برايم آمده ترجمه مي كني؟ گفتم نه من كارم كتاب كودك نيست. گفت: براي تو كه كاري ندارد اين ۳۰ صفحه است و در هر صفحه هم دو خط نوشته شده. توي آشپزخانه كارهايت را بكن من هم كنارت مي نشينم و تو بگو و من مي نويسم! يعني فكر مي كند كه اينطور هم مي شود ترجمه كرد. در جامعه اين ديد نسبت به ترجمه وجود دارد. فكر مي كنند مترجم كه كاري نمي كند يك ماشين تكثير است كه اين زبان را به آن زبان تبديل مي كند. بنابراين ما يعني جامعه توقع داريم كه يك سري مترجم در حد انجام كار ترجمه از مقطع كارشناسي مترجمي بيرون بيايند. ليسانس مثل همه جاي دنيا يك دوره عمومي است و دوره تخصصي نيست.
اين چهار سال هم عمدتاً به زبان آموزي مي گذرد و آشنايي با متون مختلف(مثل متون مطبوعاتي، اقتصادي، حقوقي) و آشنايي با يك سري فنون ترجمه اما تسلط به اين فنون وقتي حاصل مي شود كه آن دانشجو برود و در بازار كار كند. الان در دانشگاه تايوان سه سال درس ترجمه مي دهند و بعد مي گويند كه دانشجويان بايد بروند يك سال كار كنند. هر كاري كه به نوعي به ترجمه نياز داشته باشد مثل اين كه بروند مترجم توريست ها شوند، مترجم بيماران يا پناهندگان يا در شركتي تايپ و ترجمه و منشي گري كنند، يا در بنگاه انتشاراتي يا مجله يا روزنامه كار ترجمه كنند. بعد از يك سال به دانشگاه برمي گردند و بعد تازه اجازه پيدا مي كنند كه سال چهارم را طي كنند. دانشجويي كه در وسط مقطع ليسانس يك سالي بيرون كار كرده و برگشته خيلي فرق مي كند با دانشجويي كه چهار سال در دانشگاه مانده و فقط با كتاب و دفتر سر و كار داشته است. اگر ما در سال ۵۰ دانشجوي مترجمي(در سراسر كشور) بگيريم مي توانيم ما هم اين سيستم را اجرا كنيم. ولي چون وضعيت آموزش عالي ما وضعيت خاصي است و سياست ما جذب دانشجو در تعداد بالاست، نمي توانيم چنين برنامه اي را اجرا كنيم و چنين توقعي البته نمي توانيم داشته باشيم. تأسيس دوره كارشناسي ارشد مهمترين حسنش اين است كه بلافاصله روي دوره ليسانس تأثير مي گذارد و آن را از حالت ركود خارج مي كند. چون كتاب ها و موضوعات جديدي را وارد مي كند و زمينه هاي اين رشته را توسعه مي دهد. فوق ليسانس مقطعي زنده و متحرك است. همچنين در دوره فوق ليسانس اطلاعات نظري ارائه مي شود كه ذهن سامان نيافته يك دانشجوي ليسانس شكل داده شود. به اين ترتيب يك دانشجوي مترجمي ۶ يا ۷ سال فرصت پيدا مي كند تا قطعاً به جايي برسد.
* در دوره ليسانس به دليل تعداد زياد دانشجو نمي شود چند واحد كار عملي گذاشت اما در دوره فوق ليسانس كه مي شود.
- بله مي شود مثلاً دو واحد كار عملي و كار در خارج از دانشگاه قرارداد و اين فكر خوبي است.
* خانم فون فلوتو استاد و ترجمه پژوه كانادايي كه اخيراً براي سميناري به ايران آمده بودند هم مي گفتند كه در دانشگاه اتاوا در دوره كارشناسي ارشد يا دكتري مترجمي چند واحد كار عملي دارند.
- بله البته اينجا يك كمي كنترل كار مشكل است. اينجا ممكن است دانشجو برود و گواهي اشتغال از فاميل و دوست و آشنايي بياورد كه مثلاً مدتي در شركتي يا دارالترجمه اي كار ترجمه انجام داده است.
* مقطع دكتري هم قرار است براي رشته مترجمي تأسيس شود؟
- بله ما تلاش كرديم كه علاقه مندان اين رشته در دوره دكتري هم بتوانند اين رشته را ادامه دهند. در واقع دوره دكتري دوره اي است كه افراد آنقدر متخصص مي شوند كه به قول يكي از استادان به درجه اجتهاد مي رسند. واقعيت اين است كه اين دوره علي رغم امتيازات اجتماعي اش كار بسيار سختي است. جامعه ما جامعه اي است كه در آن ترجمه نقش بسيار حساسي ايفا كرده. هميشه اين طور بوده و الان هم هست. ترجمه هميشه نقش خاصي در ادبيات ما داشته. چه از نظر عرضه ادبيات ما به خارج و چه از نظر ترجمه آثار خارجي، اهميت دارد كه ما رشته مترجمي را در مقاطع بالاتر ادامه دهيم. ترجمه ادبيات را اكنون راهي براي حفظ يا نشان دادن هويت يك قوم يا ملت مي دانند. از سوي ديگر با توجه به اين كه در حوزه ترجمه ما يك جامعه بيشتر گيرنده هستيم تا دهنده يعني بيشتر ترجمه به فارسي مي كنيم تا ترجمه از فارسي، از طريق ترجمه مي توانيم حرف هايمان را بهتر بزنيم براي اين كه الان اين جهان، جهاني همگاني و globalize شده است كه به سمت فشردگي زمان و مكان مي رود و همين باعث شده كه همه به هم توجه كنند. اين جهاني سازي هر اشكالي داشته باشد يك حسن هم دارد و آن اين كه همه در اين فضا فرصت حضور پيدا مي كنند. در اين فضا اگر ما خودمان خودمان را ترجمه نكنيم ما را ترجمه مي كنند و وقتي ما را ترجمه كنند ما را misrepresent (سوء تعبير) مي كنند و باز نمايي درستي از ما به عمل نمي آيد. اكنون بسياري از نظريه پردازان ترجمه به ترجمه هايي كه فيتز جرالد از خيام كرده ايرادهاي بسياري مي گيرند. آيا واقعاً آن طور ديدن شرق و آن طور ديدن خيام ديگر تمام شده؟ فكر نمي كنم. چون مثلاً در سال ۱۹۹۵ كلمن باكس(Colmenbucks) ترجمه مي كند از مولانا به اين صورت كه گزيده هايي از مولوي را انتخاب مي كند و بدون اين كه فارسي بداند آن را ترجمه مي كند. يعني به كمك كسي كه اين اشعار را مي خواند و معني مي كند و كلمن باكس هم ترجمه مي كند. اين ترجمه سال ۱۹۹۵ يكي از پرفروش ترين كتاب هاي آمريكا مي شود. وقتي به اين كتاب نگاه مي كنيم مي بينيم همان كاري است كه فيتز جرالد با خيام كرده يعني براي يك مصرع كه در خيام بوده ۲۲ رباعي خودش سروده است. اين ترجمه نيست بلكه كاري است شبيه ترجمه. فيتز جرالد خيام را از نو ساخته و خيامي ساخته كه خودش خواسته و خيام خودش بوده نه خيام ما.
همه مي دانند كه فيتز جرالد كارهاي زيادي كرده، مثلاً پري را پُري خوانده و مسائل عرفاني كه در شعر خيام بوده با ديد غربي نگاه كرده است. پس خيامي كه غرب مي شناسد آن خيامي نيست كه ما مي شناسيم. نتيجه اين مي شود كه آنها وقتي خيام را اين طور مي بينند ما را اين طور مي بينند. تصويري كه با ترجمه از ما ساخته مي شود جاي واقعيت ما را مي گيرد. اين ترجمه طوري انجام مي شود كه موافق آن برداشتي باشد كه غرب دوست دارد از شرق داشته باشد. ما كه مي خواهيم در اين ميان ابراز هويت كنيم بايد خودمان خودمان را ترجمه كنيم. تأسيس دوره دكتري البته معنايش اين نيست كه ابراز هويت مي كنيم. بلكه معني اش اين است كه اين امكان را براي خودمان فراهم مي كنيم تا از يك زاويه بالاتر ببينيم چطور مي توانيم در خدمت نيازهاي خود و جامعه خودمان از اينها استفاده كنيم. مي خواهيم اين دوره را در فضاي توليد انبوه نبريم و كساني را جذب كنيم كه بتوانند برگ تازه اي از اين كتاب تاريخ ترجمه را ورق بزنند. درباره محتوي درس تحقيقاتي از دانشگاه هاي خارجي كه مقطع دكتري ترجمه دارند انجام شده و مراحلش در حال انجام است.
* گروه ترجمه شناسي انجمن زبان شناسي به عنوان بخشي فعال در اين زمينه تاكنون سمينارها و جلسات سخنراني برگزار كرده است. در اين مورد هم كمي توضيح بدهيد.
- گروه ترجمه شناسي انجمن زبان شناسي ايران با تأسيس انجمن شكل گرفت و من هم خوشحال شدم كه فرصتي پيدا شد تا رشته مطالعات ترجمه جايي براي حضور پيدا كند. خوشبختانه تأسيس اين گروه همزمان شد با تأسيس كارشناسي ارشد مترجمي. آن موقع ما هنوز دپارتماني به نام مترجمي انگليسي در دانشگاه ها نداشتيم اما الان چند ماهي است كه دپارتمان ترجمه از دپارتمان زبان انگليسي جدا شده است. گروه ترجمه شناسي انجمن زبان شناسي تاكنون دو كنفرانس برگزار كرده كه مدرسان و دانشجويان در آن مقاله ارائه كردند و مجموعه مقالاتش اخيراً به صورت كتاب چاپ شده. علاوه بر آن چند ميزگرد هم داشتيم و سخنراني كه به دعوت دانشگاه علامه از دانشگاه اتاوا دعوت شد كه همان خانم فون فلوتو بود. هدف من دراين گروه معرفي هر چه بيشتر اين رشته است.
* ارتباط آموزش ترجمه در دانشگاه با مترجمان حرفه اي بازار كار به ويژه در حوزه ادبيات چگونه است و آيا از اين مترجمان هم براي آموزش ترجمه در دانشگاه استفاده مي شود؟
- در اين مورد فكر كرده ايم. آنها انتظار بازده مالي دارند كه امكان فراهم كردن شرايط اين بازده براي ما فراهم نيست. از طرف دانشگاه علامه چند بار از مترجمان دعوت كرديم كه آمدند در دانشكده سخنراني كردند. البته براي آنها هم گاهي راحت نيست كه در فضاي دانشگاه كه فكر مي كنند اينجا همه چيز با متر و نمره سنجيده مي شود حضور پيدا كنند. بارها از طرف دانشگاه علامه از كساني كه كار ترجمه حرفه اي مي كنند خواهش شده كه ترجمه را تدريس كنند. مثلاً يك مورد آقاي تقي زاده بود كه ايشان استاد خود من بودند و ترجمه در حوزه ادبيات دارند. كلاس هاي ايشان خيلي هم خوب بود اما موانع بروكراتيك مثل الزام مدرك دانشگاهي براي تدريس مانع ادامه كار ايشان شد. ايجاد اين ارتباط خيلي آسان نيست.
گفت وگو با کاوه ميرعباسي، مترجم و داستاننويس
۸۰ درصد مترجمين ما ميانمايهاند
مجتبا پورمحسن: کاوه ميرعباسي، يکي از مترجمين برجسته ادبي است که البته از دو سال پيش دست از ترجمه کشيد و به داستاننويسي روي آورد. بيش از سي اثر با ترجمهي اين مترجم باسابقه منتشر شده که در بين آنها آثاري از گابريل گارسيا مارکز، فوئنتس، سيمون دوبوار، بورخس ديده ميشود. در تابستان گذشته اولين اثر تاليفي ميرعباسي با نام «چه کردند ناموران» توسط نشر افق منتشر شد که مجموعهاي از بيست نوشتهي طنز دربارهي چهرههاي نامدار تاريخ است. مجموعهاي از داستانهاي او نيز با نام «هفت روز نحس» مجوز گرفته و به زودي منتشر ميشود. ميرعباسي در حال نگارش رماني بلند به نام «چتر بنفش با پروانههاي زرد» است. با ميرعباسي دربارهي ترجمهي آثار ادبي و تاثيرش بر داستاننوسي ايران گفت وگو کردم.
فکر ميکنيد ترجمهي آثار ادبي دنيا در مقاطع مختلف چه ميزان بر داستان نويسي معاصر ايران تاثيرگذار بوده است؟
تاثيرش خيلي بوده. چون در وهلهي اول بايد توجه داشت که به هر صورت ما سنت رمان را در ادبيات کلاسيکمان نداريم. مثلاً قصههاي پهلواني داريم که نهايت ميشود آنها را با رمانس مشابه دانست. مثل دارابنامه و ابومسلمنامه و يا روايتهاي عاميانهتر مثل امير ارسلان و حسين کردشبستري و... اين نوع روايتهايي که ما داشتيم، نهايت در داستانهاي پهلواني و شهسواران تحت عنوان کلي رمانس ميگنجند. ما سنت رمان را نداريم، رمان از غرب آمده. و اگر سه پايهگذار داستاننويسي معاصر ايران را در نظر بگيريم، جمالزاده و هدايت و بزرگ علوي؛ همهي اينها کساني بودند که ادبيات غرب را ميشناختند.
بزرگ علوي که آلماني ميدانست، هدايت و جمالزاده هم فرانسه بلد بودند. يعني به هر صورت از ادبيات غرب تغذيه معنوي کرده بودند. اگر يک بررسي اجمالي هم از داستانهاي هدايت داشته باشيم، تاثير نويسندگان مختلف غربي را در آنها ميبينيم. تاثير رئاليستها را ميبينيم، همينطور تاثير کافکا را که خب، خيلي واضحتر ميبينيم و ناتوراليستها که به صورت عميق بر هدايت تاثير گذاشتند. در آن موقع هنوز نهضت ترجمه هم آنچنان در ايران پا نگرفته بود و اينها خودشان به صورت مستقيم از ادبيات غرب تغذيه کردند.
جلوتر که ميآييم، مثلاً در دههي سي و چهل و همينطور تا به امروز که در نظر بگيريم، اکثر نويسندگان ما متاسفانه زبان خارجي را آنقدر بلد نيستند که بتوانند آثار غربي را به زبان اصلي و يا به زبانهاي رايج و زندهي دنيا بخوانند. در نتيجه بين نويسنده و مترجم، وابستگي ايجاد ميشود. يعني به نوعي مترجمين ما در ادبيات جريانساز ميشوند. مثلاً ترجمهي آثار کارور باعث شد که يک جريان شبهکاروري در ادبيات ما ايجاد شود. يا کمي قبلتر از آن، ترجمهي صد سال تنهايي يا داستانهايي که در چهارچوب رئاليسم جادويي ميگنجند، باعث شد معادلهاي ايرانياش هم پديد بيايد.
يعني قطعاً ترجمه تاثير دارد. مثلاً ميبينيم که نمونههاي مختلفي از شخصيت کتاب ناتوردشت در داستانهاي ايراني حضور پيدا کرده. و همهي اينها به واسطهي ترجمه حاصل شده. البته ما نمونههاي غربياش را هم داريم. نويسندگان برجستهي غربي عمدتا چند زبان ميدانند و يا زباني که خودشان مينويسند، زبان بينالمللي است. مثلاً مارکز در همين کتاب خاطراتي که من ترجمه کردم، بارها تاکيد ميکند که افسوس بزرگ زندگي من اين بوده که نميتوانستم به صورت مستقيم از انگليسي کتاب بخوانم و منتظر بودم تا ترجمه شود. ميبينيد نويسندهي بزرگي مثل مارکز هم منتظر بوده تا آثار فارکنر وقتي ترجمه شد، تاثير مستقيماش را بر آثار او بگذارد. بنابراين حتا مارکز هم همان مشکلي را داشت که نويسندگان ما دارند و بايد منتظر بمانند تا اثر ترجمه شود.
اين يک مقدار عجيب نيست که ما در همين تاريخ صد سالهي اخير هر چقدر که نزديکتر ميآييم، تسلط نويسندگان ما بر زبانهاي خارجي کمتر ميشود. اما انگار در دنيا عکساش اتفاق افتاده.
اين مساله از اين جهت اسباب تاسف است که براي نويسنده نوعي وابستگي به ترجمه به وجود ميآورد و با توجه به وضعيت که ما الان داريم، يعني به طور کلي آثار و جريانهاي ادبي بسياري در ادبيات ما جايشان خالي است؛ در نتيجه اين خلاءهايي که در عرصهي ترجمه وجود دارد، نهايت دامنگير نويسندگان ما ميشود. حکايتي است که تا حالا چندين بار به آن اشاره کردهام؛ در يک جلسهي داستانخواني، آقايي داستاني خواند، که با اينکه از هيچ اثري کپي نکرده، اما من شبيه آن را از يک نويسندهي فرانسوي مربوط به يک قرن قبل خوانده بودم و من مطمئنم که نويسندهي ما تقليد نکرده بود. اتفاقي شبيه هم شده بود. حکايت همان آدم روستايي که در دوران استالينيسم در دهاتي در روسيه که اصلاً از وجود دوچرخه خبر
نداشت، دوباره در سال ۱۹۳۶ دوچرخه را اختراع کرد. البته چنين اتفاقاتي ميافتد. چون وقتي دسترسي نباشد و ترجمه هم انجام نشود. الان ما شاهديم که انواع ادبي بسياري هست که به فارسي ترجمه نشدهاند. مثلاً يکي دو نمونه از رمان گوتيک داريم يا رمان سوررئاليستي همينطور که ترجمه نشدند و اگر بودند ميتوانستند بسيار براي نويسندگان ما کمک فکري باشند.
نکتهاي که خودتان هم به آن اشاره داشتيد با توجه به تحولات مختلف مترجمين ما به سراغ نويسندگان خاصي رفتهاند. مثلاً در سالهاي پيش از انقلاب ترجمهي ادبيات رئاليسم سوسياليستي خيلي باب شده بود. يا در برههاي داستانهاي کارور، يک دورهاي آثار رئاليسم جادويي, مارکز و خوان رولفو و... چقدر اين رويکرد مترجمين...
ببينيد حالا مسالهاي که پيش ميآيد، اين است که آثاري که از ادبيات غرب- غرب که ميگويم آمريکاي لاتين را هم در برميگيرد- ترجمه شده به فارسي، خلاء دارد. مثل نردباني ميماند که بعضي از پلکانهايش مفقود است. به اين جهت است که نويسندهاي مثل براتيگان ناگهان با اقبال روبهرو ميشود، ولي واسطههاي بين نويسندگان سوررئاليست و پستمدرن وجود ندارند. در ادبيات کلاسيک هم همين فقدانها و خلاها وجود دارد. يعني اگر کسي بخواهد فقط از طريق زبان فارسي ادبيات داستاني غرب را به صورت سيستماتيک پيگيري کند، قطعاً با کاستيهاي بسيار مهمي مواجه ميشود. آثار يک عالمه از چهرههاي شاخص وجود ندارد. آثاري که در جاهاي ديگر جاي تعجب است، اگر وجود نداشته باشد.
شما به خاطر تسلطتان به زبان خارجي و اينکه مترجم فعالي هم هستيد در جريان تحولات ادبي در خارج از ايران قرار داريد. آيا ما کشوري مشابه ايران داريم که تا اين اندازه ادبيات داستانياش وابسته به آثاري باشد که در حال ترجمه است و چيزي که جريان ترجمه ايجاد ميکند؟
تاثيرپذيري قطعاً هست و نميتواند نباشد. اما اگر ما در عرصههايي مثل سينما کنکاش کنيم، ميبينيم که سينماگران ما کاملاً بهروز هستند و ديدگاه جامعي از کل تاريخ سينما دارند. يک سينماگر در ايران امروز اگر بخواهد فيلم بسازد، به کل تاريخچه سينما دسترسي دارد، حتا اگر زبان خارجي هم نداند. اما يک چنين زمينهي گستردهاي در اختيار يک نويسندهي ايراني نيست، اگر زبان خارجي بلد نباشد. چون اگر اتکايش صرفاً به ترجمه باشد با يک عالمه خلاء رو به رو ميشود. چون اگر باز بخواهيم همان مقايسه سينماگر و نويسنده را داشته باشيم، مثلاً اگر يک سينماگر از ژوزف فونبرگر و ديويد گريفيث فيلمي نديده باشد، از معاصرين هم ويم وندرس را نشناسد، دراين بينابين سينماي شاعرانهي فرانسه را بشناسد، نئوراليسم را بشناسد، اما سينماهاي ايتاليا و آلمان را در همهي ۶۰ و ۷۰ که خيلي درخشان بودند نشناسد؛ اين خيلي خلاء است. خب، اين خلاء در عرصهي سينما الان براي کارگردانان ما وجود ندارد. يعني ميتوانند جديدترين فيلمهاي روز را ببينند، فيلمهاي کلاسيک را همچنين، و زبان هيچ محدوديتي برايشان ايجاد نميکند. ولي براي نويسندهي ايراني اين محدوديت وجود دارد و تصوير جامعي از ادبيات جهان و ادبيات غرب ندارد، اگر زبان خارجي بلد نباشد.
من پاسخ سوال قبلام را نگرفتم. پس اعتقاد داريد در ايران جريان ترجمه بر بر جريان داستاننويسي تاثير مستقيم ميگذارد؟ يعني بنا به رويکرد مترجمين، هر گاه داستاننويسان ايراني ميآيند سراغ يک نويسنده؟ مثلاً يک زماني براتيگان گُل ميکند، يکبار کارور يا ناگهان وونهگات؟ و داستاننويسي ما کاملاً مشمول آن ميشود؟
کاملاً نه، اما بخشي زيادي از آن تاثير ميگذارد، چون ببينيد هر جريان ادبي يکسري جاذبههايي دارد و اين جاذبهها مطلق سليقهي نويسندهها هستند، حالا ميپسندند يا نميپسندند. حالا براي اينکه من نويسنده بخواهم الهام بگيرم - الهام گرفتن در معناي مثبت آن - بايد اول بدانم چنين چيزي وجود دارد تا الهام بگيرم. حالا در مورد سوال شما قطعاً تاثيرپذيري در همهي کشورها هست. چون من در هر صورت ادبيات را جريان پيوستهاي ميدانم که به نوعي در آن دادوستد وجود دارد. يعني مارکز از فارکنر تاثير ميگيرد و متقابلاً بسياري از نويسندگان آمريکايي دوباره از مارکز تاثير ميپذيرند. ولي يک وقتي است که امکان انتخاب براي شما ده تاست و از اين ده تا فقط امکان سه انتخاب برايتان مهيا ميشود و شما ممکن است به عنوان يک نويسنده به سراغ چيزهايي که از آنها خبر نداريد، نرويد.
مثلاً الان ده تا نويسنده مطرح هستند که ميتوانند بر منِ نويسندهي الف تاثير بگذارند. حالا اگر از اين دهتا، سه تا را من ببينم، يا اصلاً هيچکدام روي من اثر نميگذارند، يا يکي اثر ميگذارد که اگر هر ده تا عرضه ميشدند، ممکن بود آن يکي اثر نگذارد. يعني که آنجا هم تاثير پذيري قطعاً هست و بايد هم باشد. منطق تحول ادبيات حکم ميکند که تاثيرپذيري باشد. ولي موضوع اين است که به نويسنده يا خوانندهي ايراني از يک مجموعه، يک قسمتهايي به صورت اتفاقي و پراکنده عرضه ميشود، ناقص است و در نتيجه اگر تاثيري هم ميگذارد، اين تاثير برمبناي يک انتخاب محدود يا امکان انتخاب محدود انجام شده است، نه اين که شما بگوييد يک چشمانداز کامل از ادبيات داريد و حالا از اين نويسنده يا از اين جريان تاثير پذيرفتهايد.
ترجمه آثار ادبي البته ميدانيم که کار بسيار دشواري است. چون شما با دو زبان ادبي سر و کار داريد که بايد يک زبان را با تمام پيچيدگيها منتقل کنيد به يک زبان ديگر، به هر حال بخشي از آن از دست ميرود. اما سعيتان را ميکنيد که آن چيزي را که در آن زبان وجود داشته، در زبان مقصد که فارسي باشد، دربياوريد. اما بعضي از مترجمين ما مثلاً وقتي آثار ادبيات آمريکاي لاتين را ترجمه ميکنند، زبان ترجمهشان هماني است که وقتي آثار نويسندگان آمريکايي را ترجمه ميکنند. اين چقدر به آن تاثيرگذاري بر داستاننويسي ايران آسيب ميزند؟
خب بله، اين ديگر مساله رعايت سبک است که در هر جايي ميتواند وجود داشته باشد. اينکه سبک نويسنده درست منتقل ميشود. ببينيد اين جا ما با دو پديده مواجهيم. ما از يک طرف عضو کپيرايت نيستيم و چون نيستيم، آثاري که ترجمه ميشود، بدون اطلاع و موافقت نويسنده است. الان نويسندگان بزرگ که امتياز ترجمهي آثارشان به واسطهي خودشان يا ناشرشان به کشورهاي مختلف فروخته ميشود، بر کيفيت ترجمهاي که از آثارشان ارايه ميشود، نظارت دارند. مثلاً بارگاس يوسا، که خودشبه انگليسي و فرانسه تسلط کامل دارد و اصلاً ميتواند کيفيتشان را تشخيص دهند، يا ميلان کوندرا که وقتي رفت فرانسه و فرانسه ياد گرفت، تمام ترجمههايي را که تا آن زمان از آثارش شده بود بازبيني کرد و از يک مقطعي به بعد اصلاً شروع کردن به زبان فرانسه نوشتن. ولي تا پيش از آن هم تمام قبليها را مورد يک بازبيني و ويرايش کامل قرار داد و پشت جلد کتابها نوشته که با ويرايش کامل نويسنده و با تاييد اوست و درست انگار که به زبان اصلي باشد.
يا مثلا فوئنتس که او هم مثل يوسا چندين زبان بلد است و کاملاً بر ترجمههاي انگليسي و فرانسهي آثارش نظارت دارد و مورد تاييدش قرار ميگيرند. آنهايي هم که خودشان خيلي زبان بلد نباشند، کساني را دارند که ببينند و کيفيت را تاييد کنند. اين در مورد نويسندگان معاصر است. اما در مورد ادبيات کلاسيک ما ميبينيم مثلاً ترجمههاي متعدد ميآيد. من خودم الان شش ترجمهي مختلف از جنگ و صلح در خانهام دارم و فکر ميکنم که تعداد ترجمههايش بيشتر از ده تا هم باشد. و خب اين جا به هر صورت بهروز ميشود و انواع ترجمههاي مختلف ميشود و تجربههاي مختلف اتفاق ميافتد. و بعد هم يکسري نهادهاي فرهنگي هستند که بدون چشمداشتهاي مادي، يعني با بضاعت مادي خودشان، نه بر اساس ضرورتهاي بازار، بلکه به خاطر ضرورتهاي فرهنگي موجود، آثاري را ترجمه ميکنند.
حتا من خودم ترجمههاي جديدي از آشيلوس يا همان آشيل، نمايشنامهنويس يوناني و پدر نمايشنامهنويس دنيا ديدم که مترجم کارش را به زبان محاورهي امروز ترجمه کرده بود- البته اين ترجمه منظور نظر است و گرنه دهها ترجمه تا به امروز از آن به عمل آمده است- استدلال اين مترجم اين بود که زباني که ... پولوس به کار برده، در زمان خودش زبان کوچه و بازار بوده، حالا چقدر درست، چه قدر غلط مهم نيست. مساله اين است که اينقدر ترجمههاي متعدد ارايه ميشود، امکان چنين ترجمههايي هم وجود دارد و آن وقت باز مسالهي گسترهي انتخاب براي خواننده پيش ميآيد تا بتواند نمونههاي مختلف را ببيند. بعد هم قيد ميکنند که چرا مجدداً ترجمه کردهاند.
شخصي ميگويد من خواستهام به سبک و به زبان به صورت شکلي وفادار باشم و ديگري ميگويد من نه، خواستهام روح زبان را انتقال دهم، به لفظ وفادار نبودم، به معنا وفادار بودم. خود من چندين کتابي که از اسپانيايي ترجمه کردم، غير از متن اصلي چندين ترجمهي ديگر به فرانسه و انگليسي هم داشتم. ترجمههايي که کاملاً هم متفاوت بود با متن اصلي، نه با متن من. يکي سعي کرده بود که ساختار زبان را حفظ کند و يکي ديگر نه، خواسته بود الفاظ را حفظ کند، ديگري هم خواسته بود روح زبان را حفظ کند و کسي هم خواسته بود ترجمه آزاد ارايه دهد. خب اين در مورد آثار کلاسيک است. البته از يک طرف گسترهي انتخاب در ادبيات کلاسيک گستردهتر ميشود با ترجمهشان. و از آن طرف در مورد نويسندگان معاصر حداقل اين است که تاييد نويسنده پاي آن است و نويسنده ميگويد که اثر من در ترجمه لطمه نخورده است. گاه ترجمه آزاد هم است. مثلاً من کتاب «سرهيدرا»ي فوئنتس را ترجمه کرده بودم و متن انگليسياش خيلي با متن اصلياش تفاوت کرده بود، اما فوئنتس تاييدش کرده بود.
در همين راستا بعضيها آمدهاند از آن طرف بام افتادهاند و تحت عنوان بومي کردن زبان فارسي، کلمات کاملاً بومي را وارد متن ترجمه کردهاند. مثلاً آقاي پرويز داريوش زماني که موش و گربهي جان اشتاين بک را ترجمه ميکند، به جاي شايد از کلمهي «گاسم» استفاده ميکند که در محدودهي شيراز و فارس استفادهاش ميکنند. آيا يک مترجم اين قدر دستاش باز است که کار را عوض کند؟ يعني تصور اين که آدم اثري از جان اشتاين بک را بخواند و بعد در آن از اين کلمه استفاده شود، يک مقدار براي من ثقيل است. البته شايد من اشتباه ميکنم. ميخواهم نظر شما را به عنوان يک مترجم بدانم.
خب، من هم که بگويم نظرم اعتبار عام ندارد. چون ببينيد شايد ترجمه در نوشتن کاري خلاق نباشد، اما به هر صورت يک ميزاني از خلاقيت در آن هست. ديدگاههاي مختلفي در ترجمه وجود دارد. من شخصا به بوميسازي کار تا اين حد اعتقادي ندارم. به فرض من در ترجمهاي که ميکنم به ترجمهي لفظ به لفظ يا ترجمههايي که در دانشگاههاي ما آموزش ميدهند اعتقاد ندارم. به نظر من اين ترجمه به شيوه انبارداري است که اگر سه کلمه تحويل گرفتي، سر کلمه بايد تحويل بدهي. اين را قبول ندارم. چون به نظر من يکي از ضايعات بزرگ ترجمه و اينکه طي اين همه سال از دانشگاههاي ما در رشتههاي ترجمه، هيچ مترجم قابل و با توانايي بيرون نيامده، همين است. همانطور که ميگويند درخت را از ميوهاش ميشناسند، قطعاً يک اشکالي در اين سيستم وجود دارد که هيچ مترجم برجستهاي از آن بيرون نيامده.
تمام مترجمان صاحبنام و معتبر ما کساني هستند که خارج از سيستم آکادميک آموزش ديدند.
از طرف ديگر من شخصاً به بومي سازي اعتفادي ندارم. يعني ميتوانيم به زبان فارسي نزديک کنيم. من در هيچ کتابي اصطلاحات يا ضربالمثلي که محيط جغرافيايي ايران را تداعي کند به کار نميبرم. مثلاً نميگويم «زيره به کرمان بردن». ولي مثلاً چرا؛ «شب، گربه سمور مينمايد» را استفاده ميکنم. اين را به عنوان دو مثال گفتم. چون اين ميتواند فراگير باشد و بماند که انگليسيها و اسپانياييها خيلي مشابه اين ضربالمثل را دارند. ولي «زيره به کرمان بردن» را، نه.
اخيراً با توجه به فضاي ارتباطات و اينترنت، اخبار انتشار کتابها خيلي زود ميرسد. قبلاً خيلي طول ميکشيد که خبر برسد از فلان نويسنده اثر جديدي منتشر شده، خيل کتابهايي که در رسانهها ديده ميشود، نوعي تشنگي را براي ترجمه ايجاد کرده و مترجمين زيادي هم اضافه شدند که اکثرشان هم جوان هستند. من وقتي با مترجمين با سابقه صحبت کنم کمتر ديدم که يک بخشي از صحبتشان حمله به مترجمين جوان نباشد که اينها بلد نيستند و آمدند ترجمه و بازار ترجمه را خراب کردهاند و از اينجور حرفها. آيا به نظر شما واقعاً اين نگاه منطقي است؟
ببينيد، من فکر ميکنم که مسالهي مترجم جوان نيست. من فکر ميکنم عارضهاي که ما دچارش هستيم، مترجمين ناشي هستند که متاسفانه خيليهاشان سن و سالشان هم بالاست. مترجمان ناشي نورسيده که الزاماً همهشان هم جوان نيستند و در کنار مترجمين جوان، مترجمين خيلي توانايي هم سراغ داريم که آنها هم اعتبار خودشان را دارند و خيلي مترجمين جوان هم هستند که کاربلدند و خيلي مترجمهاي سندار هم هستند که ناشياند. اين مسالهي مترجمان ناشي، واقعيت دارد و شايد هشتاد درصد از کساني که مشغول ترجمهي کتاب هستند، در بهترين حالت مترجمين ميانمايهاند. مترجمين خيلي بد را بگذاريم کنار. ولي سقف توانايي هشتاد درصد مترجمين ما در حد ميانمايگي است و اين موضوع هيچ ربطي هم به سن ندارد. من مترجمين خيلي توانمندي را ديدم، يعني ميبينم اصطلاح، اين کاره است يا نيست. يک وقت ميبينيد طرف ده تا پانزده کتاب هم ترجمه کرده، ولي وقتي ميخواني ميبيني طرف اينکاره نيست. اما من مترجم جواني را هم ديدم که دو تا داستان کوتاه ترجمه کرده، ولي وقتي ميخواني ميبيني بله، طرف اينکاره است، قريحهي لازم را دارد. چون گذشته از دانستن زبان مبدا و مقصد، يک قريحهاي هم لازم است. البته من صحبتام در چارچوب ترجمهي ادبي است و گرنه ترجمههاي فني و علمي معيارهاي ديگري دارد. در ترجمهي ادبي يک قريحه و شهامتي لازم است براي اين که مترجم وقتي که معنا را درست فهميد بتواند با شهامت تمام به فارسي سليس و رواني ترجمه کند. اصطلاحات تحتاللفظي به کار نبرد. اين موضوع وجود دارد و واقعيت هم هست و منحصر به مترجمين جوان هم نيست. خيلي مترجمين با سابقه هم هستند که ساليان سال است که دارند لطمه ميزنند.
از يک طرف مثلاً در يک بازهي زماني ده ساله ادبيات فرانسه مورد استقبال قرار ميگيرد و تعداد زيادي کتاب هم از ادبيات فرانسه ترجمه ميشود. و در آن برهه ده ساله ما از ادبيات آلمان مثلاً هيچ چيزي نميخوانيم، انگار در آلمان هيچ اتفاقي نيفتاده. يا در مورد کشورهاي ديگر. چه جرياني باعث روي دادن چنين اتفاقي ميشود؟
من به شما همان اول صحبتم عرض کردم که ما هميشه يک چشمانداز ناقص داريم و آن مقايسهاي که کردم بين نويسنده و سينماگر که سينماگر آن چشمانداز کلي را دارد، اما ما نداريم؛ دقيقاً پاسخ همين سوال است.
جريانهاي ادبي غرب به صورت سيستماتيمک، نه از لحاظ افقي و نه از لحاظ عمومي به ما عرضه نميشوند. يعني نه از نظر توالي تاريخي تمام آثار ادبي به صورت کامل عرضه شدند و نه در سطح جغرافيايي به صورت همزمان اتفاق افتاده. دقيقاً حالتي مثل مد شدن وجود دارد. حالا وجههايي از مد شدن، چون در نهايت به هم ميرسند. مد شدن يک جنبهي روشنفکري دارد و يک جنبهي مادي و اقتصادي. چون نشر در هر صورت يک صنعت است و اگر نويسندهاي يا جرياني مطرح ميشود و با استقبال مادي روبه رو ميشود، يک دفعه ترجمهي تمام آثار اين نويسنده شروع ميشود. مثلاً هفت، هشت سال پيش کريستين بوبن خيلي باب شده بود، الان ديگر کسي سراغش نميرود. يا بارتلمي يا براتيگان الان مطرح است. منظورم اين است که در اين جا خيلي معيارهاي ادبي مطرح نمي شود. يک مقدار محض تصادف است ،يک مقدار شانس است. مثلاً اولين کتاب وونهگات که ترجمه و چاپ شد، کسي سراغاش نرفت. يک وقفهي ده ساله افتاد، وونهگات دوباره مطرح شد. الان همه دارند کتابهايش را ترجمه ميکنند.
يا مثلا آپدايک و فيليپ راس که اخيراً چند کتاب از اينها ترجمه شد، اينها نويسندگان خيلي بزرگ آمريکا هستند، اما تازه ما داريم کتابهايشان را ترجمه ميکنيم.
جان آپدايک، من خيلي اطلاع دقيق ندارم که چند کتاب از او ترجمه شده ولي آنطوري که من هم شنيدهام، خيلي استقبال نشده. خب، مثلاً من مجموعهي ربيتها خيلي کار مهمي است. اصلاً خود آپدايک نويسندهي مهمي است. حالا اگر اين با استقبال روبه رو نشود، آپدايک فراموش ميشود. يا مثلاً فيليپ راس، همان کتابش «زنگار بشر» که چاپ شد، خب از کارهاي مهم اوست و جايزهي ملي ادبيات را هم در همان سال برده بود، ولي يکجوري مغفول ماند.
اين مغفول ماندن خيلي عجيب است و من ميخواهم نظر شما را که يک مترجم هستيد در اين باره بدانم. مثلاً گوانتر گراس، نويسندهي خيلي بزرگي است، همه هم به اين اذعان دارند، اما من کمتر ديدم که کتابهايش به تجديد چاپ برسد.
من گوانتر گراس را البته نتوانستم به زبان آلماني بخوانم، آلماني بلد نيستم. اما به انگليسي که خواندم و مترجم خيلي معتبري هم ترجمه کرده بود،... که مترجم ثابت کارهاي گونتر گراس است. خب، آدم ميبيند که زبان بسيار پيچيدهاي دارد. طبل حلبي، اصلاً واژهسازي ميخواهد، يک عالمه واژههاي من درآوردي. البته من هم فرانسه و هم انگليسياش را خوانده بودم، و ميبينم که در ترجمه آنها اين واژهسازيها انجام شده. حالا هر مترجمي ابتکار خودش را عرضه کرده. يک سري از نويسندهها به دليل ديريابي است. مثلاً همين کتاب فيليپ راس که گفتم «زنگار بشر» بعضي از ناشرها هستند که طيف خاص مخاطبين خود را دارند. اين کتاب را يکي از اين ناشرها ترجمه کرده، کساني که به دنبال آن ناشر ميروند، سليقهشان با اين کتاب نميخواند و آنهايي که سليقهشان با اين کتاب ميخواند، سراغ کتابهاي آن ناشر نمي روند. اين اتفاقاتي است که ميافتد. مثلاً اولين کتابي که از مارگارت آتوود به اسم «عروس فريبکار» چاپ شد، طرح روي جلدش به گونهاي بودکه در کتابفروشيها ديدم کنار کتابهايي از نوع کتابهاي فهيمه رحيمي گذاشته بودند. حالا اين عنوان و طرح روي جلدش باعث شد که اين به چاپ دوم برسد. ولي تصور غلطي ايجاد شد. آن موقع کساني که اين کتاب را به عنوان عروس فريبکار خريدند، آن چيزي را که ميخواستند به دست نياوردند. آنهايي هم مخاطبين واقعي کتاب آتوود بودند، با توجه به طرح روي جلد و جايي که قرار گرفته بود؛ آن را نخواندند. سوءتفاهمات خيلي نقش دارد در اين زمينه.
شما خيلي اشاره کرديد به نردباني که ما داريم و پلههايش مفقود است. ما تعداد زيادي آثار خيلي بزرگ کلاسيک داريم که در ايران اصلاً ترجمه نشده. به نظر شما داستاننويسي معاصر ايران نياز ندارد که اين آثار ترجمه و خوانده شود؟
چرا، من ميگويم که يکي از مشکلات و موضوعاتي که بسيار جاي تاسف است اين است که نويسندهي ايراني اگر خودش نتواند به زبان خارجي بخواند، از يکسري از آثار مهم که چه بسا اگر ميخواند ميتوانست باعث تحول در خلاقيتاش شود، محروم ميشود. حالا الزاماً تمام آثار مهم ممکن است که بر همهي نويسندگان يکسان تاثير نگذارند، ولي بايد امکان اين تاثيرگذاري فراهم شود. در اکثر جاهاي دنيا يکسري نهادهاي فرهنگي هست که بودجههايي دارند و آثار بزرگ ادبيات دنيا را که بايد ترجمهشان وجود داشته باشد، هزينه ميدهند و ترجمه ميکنند. يا فرضاً نهادهايي هستند که ادبيات کشورهاي ديگر مثلاً مشرق زمين که متفاوت است يا آمريکاي لاتين را ترجمه ميکنند. يا مثلاً متون باستاني را از زبانهاي سرخپوستي ترجمه ميکنند. حالا نه اينکه بگوييم تيراژهاي زيادي دارند، قطعا تيراژهاي محدودي دارند، ولي شکي نيست که اينها جزو ضرورتهاي فرهنگي هستند.
ما يک چيزي داريم به عنوان تاثير از ترجمه و يکي ديگر هم استفاده از ترجمه به عنوان يک ابزار خوب. فکر ميکنيد داستان نويسي معاصر ايران چقدر توانسته از زير بار تاثير مستقيم ادبيات ترجمه خارج شود؟
من تاثيرپذيري از ادبيات غرب و عموماً همهي کشورها را بار نميدانم. آن يک منبع الهام است. به فرض در مورد اين که نثر همينگوي روي اکثر نويسندگان دنيا اثر گذاشته - شايد بيشتر از هر نويسندهي آمريکايي ديگري- اين ايراد نيست، يک تحول است. مسالهي تاثيرگذاري ادبي است. آثار جديد ادبي مثل دستاوردهاي علمي هستند، بد نيست، مفيد است و بايد به آن دسترسي داشت. قضيه پلههاي مفقوده همين است که در زمينههاي علمي ما از اطلاعات روز بيبهره باشيم.
يعني شما ميگوييد چون آن پلههاي مفقود هست اين قضيه اينقدر برجسته است و توي چشم ميآيد؟
در حقيقت چون آن پلههاي مفقوده هست، تاثيرات نامتناسب است. يعني تاثيرات متناسب با اهميت گرايشهاي ادبي يا اهميت فلان نويسنده و فلان جريان ادبي نيست. به دليل اينکه همهي جريانها عرضه نميشوند، آن جرياني که عرضه ميشود، بيشتر از آنچه سزاوارش هست، مورد توجه قرار ميگيرد يا تاثيرگذار ميشود. چون در علم يکسري ارزشها و داشتههاي قطعي وجود دارد. اما ادبيات به عنوان هنر، فاقد اين خصيصه است. به همين دليل اين فقدان کمتر حس ميشود و به جاي خود و به گونهاي ديگر اين فقدان وجود دارد. اما دقيقاً مثل علم نيست که اين فقدان قطعي باشد و پله به پله وجود داشته باشد. نميشود شما قضيه فيثاغورث را ندانيد و بعد برويم سراغ هندسهي غيرطالسي. مرحلهي قبل را بايد دانست. در ادبيات اينطور نيست، اما آن فقدانها باعث ميشود که يک دفعه يکسري شاخصشدنهاي کاذب ايجاد شود.
* اين گفت وگو در روزنامهي فرهيختگان منتشر شده است.
این وبلاگ جهت آموزش زبان انگلیسی برای دانشجویان، اساتید و علاقه مندان به این زبان راه اندازی شده است و تا حد ممکن سعی می کنم تمام آموزش های مربوط به زبان انگلیسی اعم از گرامر ، لغات ، اصطلاحات ( آمریکایی) و زبان تخصصی مترجمی را پوشش دهم امید است در راه یادگیری به شما کمک کند.لطفا نظرات و انتقادات سازنده ی خود را با مدیر وبلاگ در میان بگذارید.برای دیدن مطالب مورد علاقه خود به موضوعات مطالب وبلاگ مراجعه کنید.