در مینوی خرد فصل ۶۱ پاره‌ی ۲۴ آمده : «اسپ اَلوس اسپان رَت» یعنی «اسب سپید رَد [=سالار] اسپان است». (مینوی خرد، وست، ص ۵۵)

پاره‌ی ۶۴ از فصل ۲۴ کتاب «بُندَهِش» درباره‌ی ردان یا سالاران هر چیز سخن رفته و می‌گوید: «فَرتُم اسپ، (سوسیا) اَلوس، زَرت گوش، شیت ورس، سپیت چشم پوست، فراچ تاشیت، آن هست اسپان رت» یعنی «نخستین یا برترین اسب، اسب سپید رنگ و زردگوش و درخشان موی، و سفید پلک چشم، و خوب ساخته شده (خوش‌تراش) است. همان است که سالار اسپان است». (بندهشن، یوستی، ص ۵۷)

در نوروزنامه‌ی خیام درباره‌ی اسب آمده: «و گویند آن فرشته که گردونه‌ی آفتاب کشد به صورت اسبی است الوس نام ...» «اما الوس آن اسب است که گویند آسمان کشد و گویند دوربین بود و از دورجای بانگ سُم اسبان شنوَد و به سختی شکیبا بود...» «گویند هر اسبی که رنگ او رنگ مرغان بود، خاصه سپید آن، بهتر و شایسته‌تر بود...» باز در نوروزنامه در ردیف نام‌های اسپان به زبان پارسی چنین آمده: «الوس، چرمه، سرخ چرمه ...» (نوروزنامه‌ی خیام، مجتبا مینوی، چاپ ۱۳۱۲، ص ۵۱ و ۵۲ و ۱۰۴)

واژه‌ی الوس که نام اسب پنداشته شده درست نیست. موردهای آورده شده از مینوی خرد و بندهش به خوبی گویا است که الوس صفت است به معنای سپید. الوس یا اروس در پهلوی برابر است با واژه‌ی اوستایی ائوروشه (aurusha) که به همین معنا است. در سانسکریت اروسه (arusa) به معنی سرخ‌فام آمده است. در اوستا ائوروش و در نوشته‌های پهلوی الوس (اروس ) بسیار به کار رفته و در همه جا هم‌معنای سپیته (spita) اوستایی و سپیت (spit) پهلوی و سپید در پارسی دری است. همچنین در اوستا به واژه‌ی ائوروشه‌اسپه (aurushaspa) مرکب از دو بخش ائوروشه + اسپه برمی‌خوریم که به معنی «دارنده‌ی اسپ سپید» و این صفتی است که برای ایزد مهر آورده شده است. و این همان چیزی است که خیام در نوروزنامه تکرار کرده است. در گویش‌ها و زبان‌های دیگر ایرانی مانند لری عروس را آروس می‌گویند که همان الوس/اروس است.

واژه‌ی اروس وارد زبان عربی شده و به شکل «عروس» درآمده و جمع آن نیز «عرائس» شده است که به معنای زیبا و برگزیده و دلپسند هم است، مانند «عرائس الکلام» یعنی زیباترین و دلکش‌ترین سخنان. امروزه نیز در زبان گفتار به هر چیز زیبا و پسندیده و دل‌انگیز «عروس» گفته می‌شود: «ماشین خریده [مثل] عروس!»

پی‌نوشت:
با سپاس از آقا/خانم ادب‌دوست که در بخش نظرها «خسر» [= خُسوره] را یادآوری کرد. من پیشتر هم جستاری درباره‌ی
نام بستگان در زبان پارسی نوشته‌ام که به واژه‌های همانند پرداخته‌ام.

جالب آن که خسوره (به معنای پدرزن یا پدرشوهر) را امروزه در اصفهان «خارسو» می‌گویند و برخی به اشتباه برای آن ریشه‌شناسی هم ساخته‌اند و آن را «خارِ چشم»!! معنا کرده‌اند. گویا دل خوشی از این شخص نداشته‌اند! :)

پی‌نوشت ۲:
با سپاس از فرهاد که یادآوری کرد که در اصفهان خشو (به معنای مادرزن یا مادرشوهر) را خارسو می‌گویند نه خسو (پدرزن یا پدرشوهر) را و کاربردش هم کم شده است.

اما توضیح دوم بر پایه‌ی پیام آذر درباره‌ی ارتباط اَروس پارسی و اِروس یونانی است که نوشتم ربطی به هم ندارند. اما همان گونه که آقا/خانم ادب‌دوست اشاره کرده نزدیک‌ترین واژه‌ی غیرایرانی به اَروس پارسی واژه‌ی Albus (البوس) لاتین به معنای سپید است. واژه‌های دیگر مربوط به البوس عبارتند از:
- album: آلبوم به معنای دفتر سپید
- albumen: سپیده‌ی تخم مرغ
- albumin: آلبومین پروتینی است که در سپیده‌ی تخم مرغ و شیر یافت می‌شود.
- albino که برابر پارسی آن «زال» یا «پیرزاد» است یعنی کسی که با موهای سپید زاییده شده و پوستش رنگدانه ندارد و سپیدی چشمانش صورتی است.
- albinism: بیماری زالی یا پیرزادی
- alb جامه‌ی سپیدی که کشیشان در کلیسا می‌پوشند.

خاستگاه:

http://shahrbaraz.blogspot.com/search/label/%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C