کریم امامی
کریم امامی

کریم امامی
زندهياد كريم امامي در سال 1309 خورشيدي در كلكتهي هند متولد شد، ولي محل تولد او را شيراز نوشتهاند. پدرش اهل شيراز و بازرگان چاي بود و به سبب كار خود بين ايران و هندوستان رفت و آمد داشت. كريم پس از دو سال به شيراز آمد و تا پايان تحصيلات دورهي متوسطه در همين شهر بود. سپس به تهران آمد و در رشتهي زبان و ادبيات انگليسي به تحصيل مشغول شد. امامي دو سال نيز در دانشگاه مينهسوتاي امريكا درس خواند.
نخستين ترجمههاي امامي از مجلهي ريدرز دايجست بود كه در روزنامهي اسخر شيراز چاپ شد. در آغاز دههي 1330، يعني زماني كه تحصيل خود را در دانشگاه تهران به پايان رسانده بود، چند شعر از شاعران معروف انگليسي، از جمله شعري از رديارد كيپلينگ به نام خواهران مارتابه، به فارسي برگرداند كه در نامهي هفتگي اجتماع ملي در شيراز چاپ شد.
امامي پس از بازگشت از سفر امريكا و سپري كردن چند ماهي در شيراز به آموزش زبان انگليسي، در سال 1338 به تهران كوچ كرد و در استديوي فيلم گلستان، كارمند ابراهيم گلستان و همكار زندهيادان فروغ فرخزاد، مهدي اخوان ثالث، فريدون رهنما و تني چند از اهل قلم شد. در اين فضاي ادبي و هنري بود كه به ترجمهي نمايشنامهي Look Back In Anger ، اثر جان ازبرن رغبت پيدا كرد و اين كتاب را با عنوان" با خشم به يادآر" در سال 1342 در هزار نسخه به بازار فرستاد. به علاوه، در همين زمان از نيما يوشيج، شاملو، اخوان ثالث، نادرپور، سپهري و فروغ فرخزاد، قطعههايي به انگليسي برگرداند.
ترجمهي داستانهاي كوتاه فارسي به انگليسي را با اثرهايي از غلامحسين ساعدي آغاز كرد؛ نخست يكي از داستانهاي مجموعهي عزاداران بيل. سپس داستان "ميهمان" فروسي را ترجمه كرد و پس از آن، داستاني از جمال ميرصادقي به نام" سگها، برفها، كلاغها" از جمال ميرصادقي و داستانهايي از بهرام صادقي، صادق هدايت و ديگران.
امامي چند سالي را در كيهان بينالملل كار ميكرد و چند شعر فرخزاد را ترجمه كرد: در خيابانهاي سرد شب، آيههاي زندگي، من از تو ميمردم و تولدي ديگر. در همين زمان بود كه موسسهي فرانكلين از او براي همكاري دعوت كرد و كار ترجمهي رمان كوتاهي با نام گتسبي بزرگ، اثر اف.اسكات فيتيس جرالد را به او سپرد. دو سال پس از ترجمهي اين اثر از روزنامهي كيهان بينالملل به انتشارات فرانكلين جابهجا شد.
امامي در سال 1353 از فرانكلين به سازمان راديو و تلويزيون رفت و انتشارات سروش را پايهگذاري كرد. بيشتر وقت او نيز به سازماندهي و برنامهريزي اين انتشارات خرج شد و ديگر وقت چنداني براي ترجمه پيدا نكرد تا اين كه توفان انقلاب درگرفت و كرم امامي را به بيان خودش " همچون پركاهي از پشت ميز خود كند و به خانه فرستاد."
استاد كريم امامي در اوج پختگي حرفهاي از متن به حاشيه رانده شد و پس از تجربههايي در نشر آزاد، به كتابفروشي روي آورد و كتابفروش محله شد؛ كتبفروشي زمينه در تجريش، چهارراه حسابي. امامي آن چهار ديواري كوچك را به پاتوق فرهنگي تبديل كرد. به قول شاگردش، عبدالحسين آذرنگ :" نهنگ دريا رضايت داده بود كه ماهي بركهي كوچكي باشد، اما مستغني، سربلند، سرافراز، سودمند، محبوب و امين جامعهي كوچكي در حاشيهي حاشيه. در همين حاشيه بزيد وا وارد بازي هيچ كسي نشد. او تا آخر در همين حاشيهي حاشيه زيست و همچنان نوشت، قلم زد و البته لايهلايه تكيد."
ترجمه از نگاه كريم امامي
كريم امامي مترجم ي توانا بود كه هم انگليسي را خوب ميدانست و فارسي را هم بد نمينو شت. درنتيجه ترجمههايي كه انجام داده ، شسته رفته است و اشخاصي كه علاقه به مترجمي داشته باشند ، خواندن كتابهاي او را به عنوان يك متن درسي ميخوانند . وي دربارهي ترجمه معتقد است: " تصور ترجمه دقيق، در ايران دست كم ، يك تصور به نسبت جديد است و شايد از دورهي ذكاء الملك فروغي عقبتر نرود. مترجمان دوران قاجار و پيش از آن اغلب كار خود را به سادگي نقل معني ميدانستند نه بيش. ما هستيم كه حالا اسير لفظ و اتمسفر و ريتم و بافت واژهها شدهايم و خدا ميداند در طول زمان، اين بند باز ي «ترجمه دقيق» چه مشكلات ديگري كه براي ما به بار نياورد.
بدون شك، پژوهندگان نسلهاي آينده روزي تحولات ترجمه را در دوران حاضر با واقع بيني خواهند سنجيد و از زيادي اين همه ترجمهي «دقيق» نامفهوم وتأثيري كه اين امر در تاريك نويسي و تاريك انديشي در افراد يك نسل يا بيشتر داشته است غرق شگفتي خواهند شد. ولي تا آن روز ما همچنان اسير واژهها و ديكشنريهايمان خواهيم ماند».
امامي در كتاب «از پست و بلند ترجمه» مينويسد : " ضرب المثل معروفي كه ريشه در چند زبان اروپايي دارد ترجمه را به زن تشبيه مي كند: اگر زيبا باشد وفادار نيست و اگر وفادار باشد زيبا نيست ...
صحت اين حكم كلي (ترجمه زيبا = ترجمه غيرامين و به عبارت ديگر ترجمه آزاد) البته به اثبات نرسيده است، ولي چون عبارت با مزهاي است و خنده بر لب حاضران ميآورد بارها تكرار ميشود، بي آنكه در چند و چون آن تأملي جدي شود. يك ضرب المثل ايتاليايي هم ميگويد مترجم خائن است. در زبان فارسي ضرب المثلي كه به كار ترجمه و مترجم جماعت مربوط شود نيافتم، لابد به اين سبب كه مترجمي مثل سخن چيني و سورچراني از مشاغل رايج نبوده است... " نقل از روزنامهي ايران
قانون حق پديدآورنده در كلام امامي
" من عقيده دارم ايران بايد به ميثاق جهاني كپي رايت بپيوندد، اين كار با اين كه براي ناشران در كوتاه مدت مسأله ايجادمي كند، ولي در درازمدت وضعيت صنعت نشر ما را بهترخواهدكرد. درمورد هزينه آن هم غلو مي شود. هميشه عده ا يي هستند كه اطلاعات كافي ندارند و مي گويند بايد براي ترجمه ي يك اثر ميليون ها دلار بپردازيم. درحالي كه اين طور نيست. آنچه كه يك ناشر براي ترجمه يك اثر بايد بپردازد براساس درصدي از بهاي تيراژ تعيين مي شود. براساس پنج درصد از قيمت كتاب در تيراژ مشخص، حق كپي رايت تعيين مي شود. بنابراين اگر 5 درصد از بهاي پشت جلد كتاب اضافه بشود آن قدر گران نمي شود كه از دسترس خوانندگان خارج بشود در حال حاضر، ما را در دنيا به عنوان سارق آثار نويسندگان مي شناسند ." نقل از روزنامهي ايران
وضعيت نويسندگان در كلام كريم امامي
امامي در يادداشت كوتاهي بر جلد چهارم ماجراهاي شرلوك هلمز مينويسد: " شرايط دشوار زمانه نميگذارد حتي آدمهاي بازنشسته و دست از كار كشيده هم بيكار و دل آسوده در خانه بنشينند و براي دلشان قلم بزنند. همگي روز و شب به دنبال رزق و روزي روانايم و هر صاحب كاري كه پولش نقدتر باشد، كارش زودتر به راه ميافتد. ترجمهي تفنني كتاب هيچگاه دهان مترجم را به آساني شيرين نكرده است. تقصير ناشر كوشا هم نيست. بهرهي او هم از سرمايهگذارياش در كار كتاب آسان به چنگ نميآيد، تازه اگر بيايد. تا كتابخواني در كشور ما عادت ثانويه نشود(با وجود رشد باسوادي و تحصيلات دانشگاهي هيچ معلوم نيست كي بشود) وضع نشر كتاب بر همين منوال خواهد بود."
فهرست آثار
1. با خشم به ياد آر، نمايشنامه ای از جان آزبرن، آبان ۱۳۴۲
2. گتسبی بزرگ، رمانی از اسكات فيتس جرالد، تهران، ۱۳۴۴
3. آپارتهيد، الكس لاگوما، خوارزمي، 1360
4. ايرانيان در ميان انگليسی ها، نوشته دنيس رايت، نشر ۱۳۶۴
5. از پست و بلند ترجمه ( مجموعهي هفت مقاله)
6. گراهام گرين، ديويد لاج، ترجمهي كريم امامي
7. ماجراهاي شرلوك هلمز، كاراگاه خصوصي(چهار جلدي)، آرتور كانن دويل، طرح نو
8. فرهنگ دوجلدي حييم، ويرايش نوين، فرهنگ معاصر، 1376
9. عاشق هميشه تنهاست، گزيدهي شعر سهراب سپهري(ترجمه به انگليسي)، انتشارات سخن، 1382
10. تا شقايق هست، ترجمهي شعرهاي سهراب سپهري به انگليسي
11. فرهنگ فارسي انگليسي
12. گرگي در كمين، ترجمهي سيصد شهر از عباس كيارستمي
13. ترجمه رباعيات خيام
منبع: jazirehdanesh.com
راه باريك ودشوار

كريم امامى ، مترجم، نويسنده ، ويراستار و كارشناس نشر
متولد ۱۳۰۹ شيراز
فارغ التحصيل دانشكده ادبيات دانشگاه تهران در رشته زبان و ادبيات انگليسى
دو سال ادامه تحصيل در رشته ادبيات انگليسى در دانشگاه مينه سوتا (آمريكا)
نويسنده و مترجم روزنامه «كيهان اينترنشنال» ۱۳۴۷-۱۳۴۱
تدريس زبان انگليس در هنركده هنرهاى تزئينى ۱۳۴۳ - ۱۳۴۱
سر ويراستار مؤسسه انتشارات فرانكلين ،شعبه تهران ۱۳۵۳ - ۱۳۴۷
مدير عامل انتشارات سروش ۱۳۵۷ - ۱۳۵۳
مدير انتشارات زمينه از سال ۱۳۶۰
تدريس اصول ويرايش و نشر كتاب در دوره هاى كوتاه مدت مركز نشر دانشگاهى واتحاديه ناشران و كتابفروشان
ازدواج با گلرخ اديب محمدى ( گلى امامى) ۱۳۴۵
ترجمه كتاب هايى چون «با خشم به يادآر» ، «گتسبى بزرگ »، «ايرانيان در ميان انگليسى ها » ، «ماجراهاى شرلوك هولمز ، كارآگاه خصوصى»
ترجمه ۷۲ رباعى خيام به انگليسى
ترجمه شعرهايى از سهراب سپهرى ، فروغ فرخزاد و عباس كيارستمى به انگليسى
تأليف يك فرهنگ فارسى - انگليسى جديد براى مؤسسه نشر فرهنگ معاصر - يك كار بزرگ پنج ساله
ترجمه تعدادى از آثار و آفرينه هاى شعرى و داستانى معاصر ايران ومطالب كتاب «گنجينه هاى كتابخانه كاخ گلستان» در انگليس
محمد شمخانى :
«كريم امامى» را نخستين بار ، از نزديك ، در يك ميهمانى رسمى ديديم كه سال ۱۳۷۹ در كاخ نياوران و به خاطر «پائولو كوئيلو» برگزار مى شد. با اينكه درآن ميهمانى بسيارى از مترجمان و از جمله مترجمان كتاب هاى كوئيلو حضور داشتند ، «عطاءالله مهاجرانى» وزير وقت فرهنگ، براى بالا رفتن دقت وصحت ترجمه، از امامى خواهش كرد كه افتخار بدهد و حرف هاى كوئيلو را به فارسى و حرف هاى حاضران را به انگليسى برگرداند.
كريم امامى اما، تنها يك مترجم درجه يك نيست و ردپاى او را در عرصه هاى ديگرى چون نشر كتاب ، ويرايش ، هنر ايران و... نيز مى توان پيدا كرد. براى مثال يكى از چيزهايى كه هميشه نام او را به خاطر مى آورد، نامگذارى تنها مكتب نقاشى معاصر ايران(سقاخانه) است. عنوانى كه او در جمع بندى حركت جمعى عده اى از نقاشان معاصر و تلفيق بن مايه هاى تصويرى و سنتى ايران با درون مايه هنر غربى برگزيده و به كار آنها داده است.با تمام اين حرف ها اما چيزى كه تجربه هاى پراكنده و پيوسته امامى را هم نهاد و هم سو مى كند و آنها را يكجا گرد مى آورد، هنر ترجمه اوست، كه وابسته به مكتب نانوشته «ترجمه دقيق» است:
«... تصور ترجمه دقيق، در ايران حداقل، يك تصور نسبتاً جديد است وشايد از دوره ذكاء الملك فروغى عقب تر نرود. مترجمان دوران قاجار و پيش از آن اغلب كار خود را به سادگى نقل معنى مى دانستند نه بيش. ما هستيم كه حالا اسير لفظ و اتمسفر و ريتم و بافت واژه ها شده ايم و خدا مى داند در طول زمان ، اين بند بازى «ترجمه دقيق» چه مشكلات ديگرى كه براى ما به بار نياورد.
يقيناً پژوهندگان نسل هاى آينده روزى تحولات ترجمه را در دوران حاضر با واقع بينى خواهند سنجيد و از كثرت اين همه ترجمه «دقيق» نامفهوم وتأثيرى كه اين امر در تاريك نويسى و تاريك انديشى در افراد يك نسل يا بيشتر داشته است غرق شگفتى خواهند شد. ولى تا آن روز ما همچنان اسير واژه ها و ديكشنرى هايمان خواهيم ماند».
او در اين زمينه البته استثناهايى هم قائل است، كه در ستايش ترجمه «عام فهم و خاص پسند» ميرزا حبيب اصفهانى از «حاجى بابا» ى جيمز موريه بدان اشاره مى كند: «كار ميرزا حبيب همان قدر موفقيت آميز است كه كار ادوارد فيتس جرالددر ترجمه رباعيات خيام به زبان انگليسى و درعين حال كار هيچ كدام دقيق و منطبق با اصول پذيرفته ترجمه نيست. نبوغ قاعده بر نمى دارد: قواعد كار براى ما خاكيان فارغ از نبوغ است كه در راهى باريك وخطرناك بين پرتگاه ترجمه آزاد و صخره سنگ هاى ترجمه ماشينى لنگ لنگان قدم بر مى داريم».
امامى در كتاب «از پست و بلند ترجمه» يكجا و يكباره به تمام دقايق و ظرايفى كه از كار خطير ترجمه و به ويژه «ترجمه دقيق» دريافته است، اشاره مى كند و تفاوت هاى آن را با ترجمه هاى آزاد وماشينى و تطبيق ترجمه هاى مختلف از چند شعر و متن متذكر مى شود. در همين كتاب هم هست كه به روند كار خود در وادى ترجمه مى پردازد و مبحثى بيوگرافيك راه مى اندازد:«ضرب المثل معروفى كه ظاهراً ريشه در چند زبان اروپايى دارد ترجمه را به زن تشبيه مى كند: اگر زيبا باشد وفادار نيست، و اگر وفادار باشد زيبا نيست.
صحت اين حكم كلى (ترجمه زيبا = ترجمه غيرامين و به عبارت ديگر ترجمه آزاد) البته به اثبات نرسيده است، ولى چون عبارت با مزه اى است و خنده بر لب حاضران مى آورد بارها تكرار مى شود، بى آنكه در چند و چون آن تأملى جدى شود. يك ضرب المثل ايتاليايى هم مى گويد... يعنى مترجم خائن است. در زبان فارسى ضرب المثلى كه به كار ترجمه و مترجم جماعت مربوط شود نيافتم، لابد به اين سبب كه مترجمى مثل سخن چينى و سورچرانى از مشاغل رايج نبوده است...».
گرايش امامى به زبانهاى ديگر، گرايشى اتفاقى و از روى تصادف نبوده است او در خانواده اى به دنيا مى آيد كه به خاطر تجارت چاى با هندوستان ارتباط دارند و به آن كشور رفت و آمد مى كنند. نخستين واژه هاى انگليسى را هم او در كودكى و از پدرش مى آموزد و با آنكه خودش را رسماً متولد شيراز و شهر سعدى و حافظ مى داند و مى شمارد، دو سال اول زندگى را در كلكته (جايى كه به دنيا آمده است) مى گذراند:«تلمذ من در خدمت پدر ديرى نپاييد و از آموزش حروف الفباى انگليسى فراتر نرفت. در آخرين سال دبستان، كه در آن زمان كلاس ششم بود، مدتى با يك خودآموز زبان انگليسى كه تأليف آقايى به نام رشيد امانت بود سر خود را گرم كردم و بعد از اولين سال دبيرستان ، كلاس هفتم ، آموزش انگليسى را به طور جدى آغاز نمودم.
از همان وقت خانواده به اين نتيجه رسيدند كه يك معلم سرخانه هم براى من لازم است، و بهترين و معروف ترين معلم هاى انگليسى شيراز هر كدام چند ماهى به من درس داده اند.
يكى از آنها شخصى بود كه ريش خود را در هند سفيد كرده بود و به او «مستربلوچى» مى گفتند. انگليسى را در هند ياد گرفته بود و لهجه اش به قدرى هندوستانى بود كه امروز خدا را شكر مى كنم چندماهى بيشتر به من درس خصوصى نداد. چيزى كه باعث نجات من و جمع قابل توجهى از جوانان شيرازى آن دوران از تلفظ بد و ناجور بعضى از معلمان بومى شد تأسيس شعبه اى از انجمن فرهنگى ايران وانگليس بود (كه در سالهاى بعد به شوراى فرهنگى بريتانيا تغيير نام داد) در شيراز در نيمه اول دهه،۱۳۲۰ و به راه افتادن كلاسهاى آموزش زبان انگليسى آن.»
و اما از آنجايى كه يك مترجم توانا بايد درهر دو زبان مبدأ و مقصد پا سفت كرده باشد و بتواند هر كدام از آنها را در ذهن و زمينه ديگرى به جا بياورد، نقطه مقابل زبان مقصد اينجا و در مورد امامى زبان فخيم فارسى است كه زمينه يادگيرى درست و دقيق آن را خود چنين بازگو مى كند: «...در ايامى كه در تهران در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران انگليسى مى خواندم، محضر استادانى چون دكتر محمدمعين و سعيد نفيسى و دكتر حسين خطيبى را هم درك كردم، ولى نمى توانم بگويم كه اين بزرگواران تأثير خاصى بر فارسى نويسى من گذاشته اند.
من در سالهاى جنگ جهانى دوم در شيراز كلاسهاى دبيرستان را طى مى كردم، سالهاى بعد از شهريور۱۳۲۰ كه دوران از هم پاشيدگى نظام رضا شاهى و سالهاى پرهرج و مرج سياسى بود. سالهاى رونق روزنامه ها و هفته نامه ها هم بود و شايد بتوانم بگويم كه مطبوعات آن دوران بيشترين تأثير را بر فارسى من و تصورى كه از زبان ساده و در عين حال پرتحرك و كارساز دارم گذاشته اند. در سالهاى دبستان بوديم كه جاروب پارسى سازى فرهنگستان اول به جان مصطلحات ديوانى قاجارى افتاد و حالا واژه هاى برگرفته از زبان كوچه و بازار هم وارد زبان مكتوب مى شد و ارج و اعتبار مى يافت. در حقيقت پالوده شدن زبان فارسى از عبارات قالبى چندصدساله، بازيابى توانايى هاى ذاتى زبان در ساختن واژه ها و تركيبات جديد و غنى شدن هر چه بيشتر آن به كمك واژگان زبان گفتار رويدادهايى است كه دست به دست هم داده وفارسى امروز را به بالندگى و توانمندى تازه اى كه در طول تمام تاريخ تحول آن كم نظير است رسانيده است. من خوشحالم كه در چنين دورانى از شكوفايى زبان فارسى قلم به دست گرفته ام و خود را عضو كوچكى از جامعه نويسندگان اين دوران مى دانم.»
سكه كريم امامى در ترجمه، اما، سويه ديگرى هم دارد كه شايد پررنگ تر از سويه پيشين باشد و آن ترجمه از زبان فارسى به انگليسى است. به طورى كه بسيارى از آثار نوشته هاى او در يك چنين روند معكوسى شكل گرفته اند. ترجمه رباعيات خيام، شعرهايى از فروغ فرخزاد، شعرهايى از سهراب سپهرى، سيصد قطعه شعر از عباس كيارستمى (در كتاب زير چاپ «گرگى در كمين») و آثار تعدادى از شاعران و داستان نويسان معاصر و بالاخره نوشتن مقاله هاى متعددى در زمينه فرهنگ و هنر معاصر ايران (براى روزنامه «كيهان اينترنشنال») به انگليسى از جمله تجربه هاى ارزشمندى است كه او در طول چنددهه فعاليت حرفه اى خود داشته است. در اين ميان و درباره شعرهاى سهراب وى معتقد است: «شعر سپهرى نيز دارد كم كم سرنوشتى چون اشعار فروغ پيدا مى كند و در دست مترجمان علاقه مند - با وجودى كه بهره مادى هم از كار خود نمى برند - به زبانهاى ديگر برگردانده مى شود. يكى از علل اين امر ترجمه پذيرى شعر سپهرى است و يا به عبارت ديگر، سالم ماندن شعر در جريان استقبال از فارسى به زبانى ديگر، در مقايسه با اشعارى كه بافت كلامى پيچيده ترى دارند، مثل اشعار شادروان اخوان ثالث، جاذبه شعر سپهرى در موسيقى آن نيست؛ در انديشه و احساسى است كه در پشت واژه ها موج مى زند و همين انديشه و احساس است كه به راحتى به زبانهاى ديگر برمى گردد و جا مى افتد.»
در مقابل بحث هاى فنى و تكنيكى ترجمه؛ كه امامى هميشه و همواره بدانها قائل بوده و حدود و ثغور آنها را در مقام يك ويراستار و سرويراستار حرفه اى به بحث و بررسى نشسته و درباره آنها مقالاتى هم در نشريات «نشر دانش»، «كلك»، «بخارا»، «نگاه نو» و «مترجم» چاپ كرده است، او به اخلاق مترجمى و بحث هاى اخلاقى آن نيز بسيار حساس بوده و هست و همين را مى توان در تمام گفت وگوها و گفتارها و نوشته هاى انتقادى و بررسى هاى تطبيقى يافت: «نگارنده هميشه خود را اخلاقاً موظف دانسته است كه قبل از ترجمه آثار معاصران از صاحبان اثر كسب اجازه كند و در حد امكان به همين شيوه عمل كرده است.» امامى ترجمه را انتقال همه جانبه يك متن از زبانى به زبان ديگر مى داند و «به جانشينى واژه هاى معادل بسنده كردن» را كارى مى شمارد كه «از عهده ماشين هم برمى آيد.»
او در جايى درباره ترجمه مى گويد: «گفته اند، گفته ايم و خواهند گفت كه ترجمه راهى است باريك و دشوار كه براى گذشتن از آن آدم بايد چابكى، نرمش و حس توازن يك بند باز را داشته باشد. اما چه كسى مى تواند بى آنكه خودش را به خطر بيفكند از اين راه باريك و دشوار به سلامت بگذرد؟»
منبع:iran-newspaper.com
لذت خواندنی های سبک

گفت وگو با کریم امامی مترجم داستان های کارآگاهی هولمز - واتسو ن
* ابتد ا می خواهیم بدانیم خود شما - به عنوان یك مترجم حرفه ای که آثاری از ادبیات جنایی ترجمه کرده - چه تعریفی از ادبیات جنایی دارید؟
- ادبیات جنایی تفاوت زیادی با انواع دیگر ادبیات به طور کلی ندارد، مگر اینكه سرگرم کننده تر است، کشش بیشتری دارد، اینكه معمولا قتلی در آن اتفاق می افتد و قاتل در پایان داستان پیدا می شود. بنابراین معمایی در داستان مطرح می شود و این معما به داستا ن شكل می دهد. ادبیات جنایی در هیچ مرتبه پایین تری نسبت به انواع دیگر ادبی نیست، ولی منتقدان و اغلب روشنفكران، این نوع ادبیات را به طور کلی خیلی جدی نمی گیرند و جزو آثار درجه دوم حساب می کنند . من در طو ل زندگیم - که کتاب خیلی خوانده ام و بیشتر آنها هم به انگلیسی بوده - آثار خیلی از جنایی نویسان انگلیسی را خوانده ام و لذت برده ام . بخصوص اگر آدم در حال و هوای خواندن دقیق نباشد این داستان ها خود به خود آدم را در حین خواندن جلو می برند و می بینید که چند ساعت است که مشغول خواندن هستید اما هیچ وقفه ای پیش نیامده و حتی متوجه گذشت زمان نشده اید، اما در مورد بعضی رمان های جدی تر ، آدم باید با تمرکز بسیار، رمان را بخواند و ممكن است که داستان را نفهمد یا رشته کار از دستش در برود یا اصلا داستانی وجود نداشته باشد. ادبیات جنایی برای من یك نوع ادبیات خوب و جذاب است و من به آن احترام می گذارم و از علاقه مندانش هستم .
* چطور شد که با این آثار آشنا شدید؟
- قضیه آشنا شدن من با آثار کانن دویل وداستان های شرلوك هولمز به دوره نوجوانی برمی گردد که مشغول یادگیری زبان انگلیسی بودم و در یك موسسه در شیراز که کتابخانه خوبی داشت ، مشغولتحصیل بود م . در آن زمان غیر از چند ساعتی که درکلاس درس می گذشت افراد علاقه مند می توانستند درداخل کتابخانه بسیاری از کتابها را چه به زبان ساد ه و چه به زبان انگلیسی معمولی بخوانند و من یادم هست در آ ن ایام با داستان های شرلو ك هولمزآشنا شدم و از خواندن آنها لذ ت بردم . البته چیزی که در این داستانها برایم جالب بود و هنوز هم هست این است که هولمز این معماها را با نیروی ذهن خود ش حل می کند نه با زور بازو و این که می تواند از ذهن و عقل و هوش خود استفاده کند برایم قابل توجه بود . مخصوصا چون درآن زمان به بازی شطرنج هم علاقه داشتم و به همین سبب مطالعه شرلو ك هولمزدر کنار بازی شطرنج خیلی برایم جذابیت داشت. من تقریبا همه داستان های هولمز را همان موقع خواندم . آشنایی به زبان انگلیسی هم به من کمك می کرد. اگر هم زبانم خیلی خوب نبود در عوض کشش داستا ن مر ا به جلو می برد بعد در دانشكد ه ادبیات دررشته زبان انگلیسی بود که علاقه مند شدم بعضی از این داستانها را از انگلیسی ترجمه کنم. یكی دوتا از داستان های کوتاهش را ترجمه کردم مثل " یاقوت کبود ". . بعد رمانی بود به نام " نشانه چهار " که آن را هم از اول تا آخر ترجمه کردم و به ناشری هم دادم ، بنگاه معرفت . این ماجرا مربوط به سال های ١٣٣٠ می شود . بنگاه معرفت قبول کرد که کتاب ر ا چاپ کند و ده درصد از تیاژ کتاب را به عنوان حق الترجمه به من بدهد. قرار بود کتاب را در هزار نسخه چاپ کند و صدتای آن را به من بدهد. یك سال گذشت و هیچ اتفاقی نیفتاد ، من رفتم و کتاب را از معرفت پس گرفتم .بعد این کتاب رفت داخل کشو و تا سال ها بیرون نیامد تا اینكه در سال های اخیربعضی ناشران که تصمیم به ترجمه و انتشکرداستان های جنایی داشتند به من مراجعه کردند و من گفتم که اتفاقا چنین ترجمه ای دارم ولی وقتی کهبه ترجمه مراجعه کردم دیدم که اگر بخواهد هم اکنون چاپ شود باید به طور کامل بازنویسی شود زیرا زبان فارسی به کلی تغییر کرده، ترجمه من غلط نبود و البته شاید به پختگی امروز هم نبود ولی زبانش به طور کلی کهنه شد ه بود .در نتیجه آنرا هم کنار گذاشتم .بعد انتشارات طرح نو که تعدادی "کتاب سیاه " چاپ کرده بود علاقه مند بود که تعدادی از داستان های شرلو ك هولمز ر ا نیز در آ ن مجموعه منتشر کند و من با وجود ی که خیلی گرفتاربودم قبول کردم که این کار ر ا انجام دهم و درواقع به نوعی ، تحقق آرزوی جوانی ام بود و شروع به ترجمه کردم و آنها هم نسخه ای از داستان ها را که دارای تصاویر اصلی ( متعلق به سیدنی پجت ) بود پیدا کردند تا در چاپ ترجمه از آن استفاد ه شود وخوشبختانه بعد یك دوره کامل " شرلو ك هولمز " های تفسیر شد ه ر ا نیز به دست آوردیم که همه مشكلات زبانی ر ا حل می کرد و به این ترتیب من شروع به ترجمه این داستان ها کردم و ناشر به تدریج آنها راچاپ کرد.
* به عنوا ن مترجم داستان های هولمز ، چه نقاط ضعف و قوتی در این داستان ها مشاهده کردید؟
- عرض کردم که ترجمه اینها در حقیقت برایم چندان دشوار نبود . برای اینكه زبان پیچیده ای ندارد واز یك زبان روایی برخوردار است. چو ن برای خواص نوشته نشد ه بلكه برای همه مردم نوشته شد ه و درنتیجه باید برای همه خوانندگان قابل استفاده باشد . ضمن اینكه زبان آثار ، متعلق به دوره خودکانن دویل است . دوره ای که هنوز اتومبیل درخیابان ها نبود و کالسكه ، مردم را جابجا می کرده، برقی نبود ه و خلاصه وقایع در اواخر قرن نوزدهم اتفاق می افتد . بنابراین هم زبان این داستان ها تاحدی کهنه شد ه و هم کلمات منسوخ در آن به چشم می خورد که برای مترجم ایجاد زحمت می کند . البته مساله ای که در ترجمه اینها وجود داشت یكی این بود که چه نثری به کار ببریم که مشابه نثر کانن دویل باشد و اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم را به یاد بیاورد حتی تصمیم گرفته بودم که داستان ها را به نثر قاجاری نما ترجمه کنم . یعنی شبیه نثر نویسندگان صدر مشروطیت با همان لغات وواژگان، در این باره آزمایشی هم کردم اما دیدم درجامعه امروز قابل پذیرش نیست با این حال زبان نسبتا کهنه و کلاسیكی را انتخاب کردم، این حالت کهنه نمایی تا حدی در نثر من هست، یعنی بالاخره پنجاه سال است که چیز می نویسم . بنابراین مثل کسی که امروز شروع کرده ، نمی نویسم .حتما فارسی پخته تری دارم و فكر کردم که به همین شیوه بنویسم . نكته دیگری که مهم هم بود این بود که زبانی برای گفت وگوهای شرلوك هولمز و دکتر واتسون انتخاب کنم که این زبان ، روابط این دو نفر را نشا ن می دهد. این دو ظاهرا ا هم دوست هستند و مثلا زمانی که همدیگر را مورد خطاب قرار می دهند می توانند به هم بگویند : "تو " ولی من احساس کردم که دکترواتسون در موضع شاگرد است و شرلوك هولمز در مقام استاد . در فارسی هیچ وقت یك شاگرد به استاد ش نمی گوید :" تو" بنابراین تصمیم گرفتم دکتر واتسون خطابش به هولمز " شما" باشد و به عكس خطاب شرلوك هولمز به دکتر واتسون " تو" باشد و این قرار، رابطه این دو نفر را تا حدودی نشان می دهد. بعد مثلا شرلوك هولمز وقتی می خواهد حرفی بزند به واتسون نمی گوید :" دکتر واتسو ن" بلكه می گوید: " واتسو ن " . دیدم که این واتسو ن تنها در فارسی چندا ن خوش آهنگ و جالب نیست . من آنر ا به " آقاواتسو ن " تغییر دادم که تقریبا معادل همان منظور در انگلیسی است ، یعنی هم خودمانی است و هم توهین آمیز نیست و به این ترتیب بود که زبان ترجمه داستاها پید ا شد و ازداستان اول که " رسوایی در آشور بوهم " بود تا آخرین داستان که بهنظرم " لكه دوم " بود ه من سعی کردم این زبان را حفظ کنم .
* خود شما در میان داستان های هولمز کدامیك را بیشتر می پسندید و اصولا چه نقاط ضعفی در این داستان ها دیده اید؟
- خب طبعا چون صحبت از نیروی ذهنی هولمز است ونتیجه هایی می گیرد که دکتر واتسون حیرت می کند که چگونه فهمید که این خانم تایپیست یا دوچرخه سوار است یا این آقا چه کاره است ، به قول خود او قدرت استنتاج و نتیجه گیری است که به ماجراها جذابیت می دهد و به نظر من در داستان های آغازین است که شرلوك هولمز چند چشمه از این کارها را برملا می کند و آدم از این دقت نظر لذت می برد. خوانند ه نوعی در آغاز که با شرلوك هولمز آشنا شد ه این مسایل برایش جالب تر و عجیب تر است تا داستان های آخری که دیگر خوانند ه به این نوع استنتاج ها عادت کرده. باید بگویم که داستان های اول ه مانند " اتود در قرمزلاکی" و " رسوایی در بوهم" برایم جالب تر بوده اند .
* نام نخستین رمانی که هولمز در آن ظاهر می شود Study in Scarlet A می باشد که ترجمه آن همیشه برای مترجمان مختلف مشكل آفرین بوده است شما این عنوان را " اتود در قرمز لاکی" ترجمه کرده اید که ظاهرا مناسب ترین عنوان به نظر می رسد اگر ممكن است دراین باره توضیحاتی بفرمایید .
- خب اگر مترجمی با تغییرات هنری زبان انگلیسی آشنا نباشد در این مورد خاص به دام می افتد. study را می توانیم به درس خواند ن یا اتاق مطالعه ترجمه کنیم، scarlet هم نوعی رنگ قرمز است : قرمزلاکی. ممكن است در ترجمه این عنوا ن بگوییم " کتابخانه قرمزرنگ" ولی من آن را " اتود درقرمزلاکی" ترجمه کردم برای این که در قرن نوزدهم نقاش ها زمانی که تابلویی می کشیدند به آن نقاشی نمی گفتند بلكه آن را طرح اولیه (اتود ) می دانستند برای یك کار بزرگتر که در آیند ه انجام می دادند و اگر به فرض رنگ غالب در آ ن نقاشی ، آبی بود، می گفتند " اتود در رنگ آبی" حالا چو ن این ماجرا جنایی است و قرمز هم به رنگ خون اشاره دارد، کانن دویل هم نام داستان را گذاشته " اتود درقرمز لاکی " که پید ا است به یك ماجرای جنایی و خونریزی اشاره دارد .
* اصولا مترجمانی که به سراغ آثار گریز یا غیراندیشه ای ( علمی - تخیلی ، جنایی ، جاسوسی و...)می روند کار ترجمه این گونه آثار را دست کم می گیرند اما در ترجمه های شما چنین مواردی به چشم نمی خورد . اسامی خاص با دقیق ترین تلفظ و به همراه لاتین آنها آمده است و دقت قابل ملاحظه ای در ترجمه آنها و بخصوص هماهنگی های ابتدا و انتهای داستان به چشم می خورد. چه انگیزه ای سبب شد کار ترجمه این داستان ها را تا آن حد جدی بگیرید؟
- اگر هم آثارداستایفسكی راترجمه می کردم فكر نمی کنم دقت بیشتری به کار می بردم . من هر کاری را که انجام می دهم با نهایت دقت آن ر ا به پایان می برم .حالا شما با این جنبه از کار من بیشتر آشنا هستید و ممكن است باجنبه های دیگر کارم چند ن آشنا نباشید . من اصولا آدم دقیقی هستم ودوست دارم هر کاری را که انجام می دهم به بهترین شكلی باشد که از عهده ام برمی آید . موردی که فرمودید از ابتدایی ترین اصول کار ترجمه است. یعنی شما باید تلفظ درست را ارائه دهید و اگر نمی دانید ، به کتاب های مربوط به آن مراجعه کنید یا از شخص دیگری بپرسید و خلاصه به هر ترتیبی که هست اطلاعات درست را پید ا کنید بعد زیرنویس بدهید ، مقدمه بنویسید و هر چیزی را که برای خوانند ه مبهم است روشن کنید .اینها اصو ل کار هرمترجم خوبی است و من از این لحاظ خود را حرفه ای می دانم ، بنابراین در ترجمه این کتاب ها همان کاری را کردم که در ترجمه های دیگرم انجام دادم .
* عده ای از نظریه پردازان ، ادبیات جنایی را سبب تلف شد ن وقت و جدا شد ن خوانندگا ن از آثار سطح بالای ادبی می دانند وعده ا ی دیگر این آثار را پلكان مطالعه آثار باارزش تر و جدی تر می دانند. شما جزء کدام گروه هستید؟
- در کشورهای آنگلوساکسون مانند انگلیس و آمریكا، که من با آثار آنها بیش از زبان های دیگر آشنایی دارم، ادبیات جنایی جای خاصی دارد وفروش آ ن نیز بسیار بالا است وخوانندگان بسیار وفاداری دارد و
البته ممكن است هیچ کس نگوید این ها بهترین آثارادبی است ولی در عین حال در برنامه مطالعه افراد، جای دارد و اگر شخص می خواهد چند ساعت از وقت خود را پرکند و کار دیگری هم ندارد - بخصوص در ایام گذشته که رادیو و تلویزیون این همه وقت مردم را نمی گرفت - این آثار جزء برنامه مطالعه او است و خیلی از روشنفكران برجسته را می توانید پید ا کنید که درساعات فراغت و استراحت ذهن ، از این کتاب ها می خوانند و هیچ کس هم به آنها اعتراض نمی کند. اینجا هم می توان این کتاب ها را در کنارکتاب های دیگر خواند. همیشه نمی توان شاهكارها را مطالعه کرد ، همیشه نمی توان جویس خواند . بالاخره در بعضی ساعات لازم است که آدم مواد خواندنی سبك داشته باشد . حسن این خواندنی های سبك این است که همیشه لذت بخش است و ذهن شما را برای خواند ن آثار جدی تر آماد ه می کند. بنابراین اگر اثری جنایی را بخوانید که از نوع خوب این ژانر باشد هیچ اشكالی ندارد. من خو م خوانده ام ، دخترهایم هم می خوانند و امیدوارم خوانندگان جوان هم بخوانند .
* و حرف آخر ...
- من فكر می آنم یك نكته مورد غفلت واقع شد و آن اینكه این داستان ها را چگونه برای ترجمه انتخاب کردم. من ٢۴ داستان کوتا ه را در چهار جلد ترجمه کردم ، ازکل ۵۶ داست ن کوتاهی که کانن دویل باشرکت شرلوك هولمز نوشته، تعدادی را ترجمه نكردم و قصد ترجمه آنها را هم ندارم . علت اینكه آ ن داستان ها را کنار گذاشتم این بود که تاحدی درمقایسه با دیگر داستان ها، ضعیف بودند یا به بعضی داستان های قوی تر مشابهت داشتند ولی مهم ترین عامل کنار گذاشتن بعضی از داستان ها این بود که کلید رمز گشایش آنها به خصوصیات زبانی بستگی داشت و بعضی نكات را نمی شد ترجمه کرد. بنابراین تعدادی از داستان ها را که کلید آ ن برپایه واژه های انگلیسی بود تقریبا کنار گذاشتم، برای مثال در یكی از داستان ها، "آشتی گلودیاسكات " ، یك پیام رمز وجود دارد که باید سه کلمه در میان خواند ه شود تا رمز آن استخراج گردد و من مجبور بودم آن پیام را طوری ترجمه کنم که همان قانون سه کلمه در میان در مورد متن فارسی نیز صد ق کند و رمز آن مشخص گردد .
گفت وگو از : امیرحاجی صادقی
منبع: hamshahrionline.ir
کریم امامی به روایت عباس پژمان
متأسفانه حقیر سعادت این را نداشتم که از محضر و مصاحبت کریم امامی مستفیض شوم. در واقع من فقط یک بار با تلفن با ایشان حرف زدم و چند بار هم در جلسات عمومی ایشان را دیدم یا به سخنرانی ایشان گوش دادم. اما با آثار چاپ شدهی ایشان آشنا هستم و در واقع از حدود سی سال پیش تا حالا تقریبا هر مقاله یا کتابی را که از ایشان به چاپ رسیده است مطالعه کرده ام. اولین بار که عکس ایشان را دیدم در مجلهی پیک دانشآموز و در اوایل دههی پنجاه بود، من عکس و اسم تعدادی از بزرگان امروز را اول بار در مجلهی پیک دیدهام: محمود کیانوش، رضا سیدحسینی، محمد زهری، مهدی اخوان ثالث... و کریم امامی.
کریم امامی از جملهی کسانی بود که تصویری که از او در ذهنم شکل گرفت با گذشت زمان و آشنایی بیشتر با آثار ایشان، و مخصوصا با عملکردهایشان در عرصههای مختلف فرهنگ و ادب، به هیچ وجه تخریب نشد. در واقع هرچه بیشتر با کتابها و مقالات کریم امامی آشنا شدم ارادتم به ایشان بیشتر شد. مخصوصا که عملکردهای او هم به عنوان فردی روشنفکر و نویسنده و مترجمی پیشرو و دانشمند عملکرد معقول وشایستهای بود.
واقعا میتوان گفت که عملکردهای کریم امامی و داوریها و قضاوتهایش به دور از عقدهها و حقارتهایی بود که متاسفانه بعضی از اعاظم گاهی گرفتار آنها میشوند. از هیچ کس نشنیدم که کریم امامی اهل مصالحه باشد، یا اهل محفلگرایی و باندبازی باشد، یا پارتیبازی ادبی و هنری کند، یا قسمت اعظم عمر خود را صرف این کند که نوچگانی بپرورد تا آنها استادشان را ستایش و دیگران را نکوهش کنند، یا با خوردن یک ناهار عنان اختیار از کف بدهد و چنان دروغها و تناقضهایی را در رسانهها جار بزند که حتی جوانهای کمتجربه و کمسال را به خنده بیندازد. معمولا در عرصهی فرهنگ و هنر شخصیت هر کس را بیشتر از روی داوریهایی که میکند یا نقدهایی که مینویسد بهتر میتوان شناخت. نقدهایی هم که کریم امامی در طول بیش از نیم قرن از زندگی ادبی وهنری خود نوشت، معرف بسیار خوبی برای شخصیت و مقام علمی او هستند.
بعضی از اظهارنظرهای کریم امامی احتمالا در ذهن بسیاری از خوانندگان آثار او باقی مانده است. مثلا حرفی که دربارهی مرحوم ذبیح الله منصوری زد: کتابهای منصوری اصلا ترجمه نیستند. منصوری را به عنوان مترجم نباید مورد قضاوت قرار داد. منصوری به عنوان مترجم هیچ امتیازی نخواهد آورد، اما برای منصوری نویسنده کلاه از سر بر میدارم و به او ادای احترام میکنم. حقیقت هم همین است. تنها گناه منصوری این بود که کتابهایی را که خودش مینوشت یا گاهی هم اقتباس میکرد، به عنوان ترجمه به چاپ میرساند. احتمالا تصورش بر این بود که اگر میگفت آن کتابها را خودش نوشته است خوانندهی چندانی پیدا نمیکرد.
در اوایل دهه هفتاد هم منتقدی نقد تندی به ترجمهی یکی از مترجمها نوشت که عکسالعملهایی ایجاد کرد و بحثهایی را برانگیخت. در این میان اظهار نظر کریم امامی که در یکی از نشریهها چاپ شد باز هم جالب بود: نقد فینفسه چیز بدی نیست. اما نباید از یاد برد که نقد باید یک کم با بعضی از دعواهای خاص فرق داشته باشد. نقدهایی که خود کریم امامی نوشت و عمدتا دربارهی ترجمه بود، واقعا حکایت از صلاحیت او در این زمینه داشت. اکثر نقدهایی که مخصوصا در سالهای اخیر دربارهی ترجمهها نوشته شدهاند واقعا به طرز بارزی حکایت از عدم صلاحیت منتقد یا غرضورزی او میکنند. نقد ترجمهی یک اثر خیلی تخصصیتر از نقد خود آن اثر یا نقد ادبی است. عدهی خوانندگانی هم که زبان خارجی را خوب بدانند و بتوانند در مورد نقدهای ترجمهها به درستی قضاوت کنند، طبعا خیلی نیست. این است که بعضی منتقدها از این موضوع استفادهی تبلیغاتی هم میکنند. بارها شده که منتقدی از روی ناآگاهی یا غرضورزی کاهی را کوه معرفی کند یا کوهی را کاه. خوشا به حال استاد امامی که هیچ کدام از نقدهایی که دربارهی بعضی از ترجمهها نوشت یا اظهار نظری که دربارهی آنها کرد نه نشانی از کممایگی در آنها بود و نه رنگی از حسادت و حقارت.
کریم امامی از کسانی بود که واقعا مرعوب بعضی از اسمها نشد. ایشان احتمالا اولین کسی بود که تابوی میرزاحبیب اصفهانی را شکست. مقالهای را که کریم امامی دربارهی میرزا حبیب اصفهانی نوشت، ماهیت کار میرزاحبیب را به خوبی روشن کرد. حقیقت این است که کار میرزاحبیب را هم نباید ترجمه به حساب آورد. کاری که میرزاحبیب کرده، اقتباس است نه ترجمه. زمانی این جور ترجمهها در بعضی کشورها رایج بود. مثلا تا چند دههی پیش فرانسویها خیلی از این کارها میکردند. الان دیگر این جور کارها ترجمه به حساب نمیآید. کریم امامی از کسانی بود که کوشش کردند تا ترجمهی ادبی مفهوم واقعی خود را پیدا کند و بسیاری از مترجمها بدانند که در واقع نباید تا آنجا که ممکن است هیچ دخل و تصرفی در متن اصلی اثر کرد. ترجمه آن نیست که هر جا مترجم نتوانست متن اصلی را بفهمد یا آن را خوب ترجمه کند، چیزی را از خودش بنویسد و به اسم سخن نویسنده به خورد خواننده بدهد.
اخلاق نقد و قدرت استدلال کریم امامی طوری بود که اگر ترجمهای را نقد میکرد و مترجم آن اثر زنده بود، معمولا احترام آن مترجم را نسبت به خودش بر میانگیخت، حتی اگر در آن نقد به کار آن مترجم ایرادهایی هم گرفته بود. من لااقل ندیدم که هیچ کدام از مترجمانی که کریم امامی ترجمهی آنها را نقد کرد جواب نقدش را بدهند یا حتی در پشت سر او به نقدش ایراد بگیرند و به خودش بی احترامی روا بدارند. آیا همین کافی نیست که بگوییم امامی انسان شریف و بزرگی بود و واقعا استحقاق عنوان منتقد را داشت؟
به جرات میتوان گفت که امامی از معدود نویسندگان و مترجمانی بود که در مقام منتقد در رسانهها ظاهر شدند و توانستند آبروی خود و نقد را حفظ کنند، مخصوصا که تعداد نقدهایی هم که نوشت و در نشریههای مختلف چاپ کرد کم نبود. نقدهایی که کریم امامی دربارهی ترجمهها نوشت، و همینطور مقالات نظری ایشان در زمینهی ترجمه و آثاری که ترجمه کرد همگی حکایت از آن دارد که زبان انگلیسی را خوب میدانست و زبان فارسی را هم خوب میشناخت. با این حال ترجمههایی که از ایشان به چاپ رسید خیلی معدود است. در واقع کریم امامی از بسیاری از مترجمان همنسل خودش کمکارتر بود. و همین ترجمههای اندک را هم عمدتا در سالهای جوانیاش انجام داده بود. بعدا بیشتر از فارسی به انگلیسی ترجمه میکرد و به موضوع دقت در ترجمه خیلی اهمیت میداد.
کریم امامی در عرصهی ژورنالیسم و نشر و ویراستاری هم صاحبنظر بود و مشاور بسیار خوب و باتجربهای در زمینههای مختلف کتاب به حساب میآمد. آخرین یادگاری که استاد از خود باقی گذاشت، فرهنگ فارسی انگلیسی معاصر است که هرچند اجل مهلت نداد که در دوران حیاتش منتشر شود، اما خوشبختانه همهی کارهایش را خودش انجام داد و آمادهی چاپش کرد.
منبع: khabgard.com
حق صحبت سال ها

یادی از کریم امامی
مترجم ، نویسنده، روزنامه نگار و ویراستار
1384- 1309
دکتر علی خزاعی فر
کریم امامی در بامداد روز شنبه 18 تیرماه 1384 پس از یک دوره طولانی بستری در منزل خود در تهران درگذشت. با درگذشت کریم امامی، جامعه ادبی، و بخصوص جامعه مترجمان، ایران یکی از ارزشمندترین چهرههای خود را از دست داد. اینجانب که سالها از محضر زنده یاد امامی علم و اخلاق آموختهام، برخود لازم دیدم شمهای از احوال و اخلاق این بزرگوار را، بیشتر برای نسل جوانتر، بنویسم تا این نسل استادان خود را بهتر بشناسد.
دوستی کریم امامی و من از مجله مترجم آغاز شد. بهار 1373. نامهای به ایشان نوشتم و درخواست کردم با نوشتن مقاله ما را یاری کنند. پاسخ ایشان بسیار متواضعانه و تشویق آمیز بود. پیشنهاد کردند بخش ثابتی به نام کارگاه ترجمه در مجله دایر کنند. همین کار را هم کردند. این کارگاه که بی وقفه تا زمان درگذشت ایشان انتشار یافت، پر خواننده ترین بخش مترجم بود. در هر شماره از کارگاه، ایشان به طرح مشکلی عملی در ترجمه میپرداختند و با اتکاء به تجارب خود آن را پاسخ میدادند. آقای امامی علاوه بر یک گفتگوی بلند با مترجم، چندین مقالة ارزشمند هم برای مترجم نوشتند. اما لطف ایشان به مترجم به همین آثار قلمی محدود نشد. آقای امامی در انتشار مترجم مشوق اصلی من بودند و در تداوم مجله مترجم نقشی اساسی داشتند. از آنجا که مترجم در مشهد منتشر میشد و من هم سرگرم کارهای عدیده بودم، آقای امامی برای من و مترجم دریچهای بود گشوده و گشاده به دنیای عملی ترجمه که نبض آن در تهران میزد.
معلوم بود که این دوستی از راه دور که از جانب ایشان همه لطف بود و از جانب من همه ارادت، باید به دیدار حضوری منجر میشد. سرانجام در یکی از معدود سفرها به تهران به خدمت ایشان رسیدم. در را که به رویم باز کردند، اولین نکتهای که توجهم را جلب کرد، قد بلند ایشان بود. حتماً ایشان هم از این که منِ خجول جلوی در خشکم زده بود تعجب کرده بودند. تصور میکردم موقع دیدار سلامی میکنیم و با هم دست میدهیم. همین. اما با این جوان ریشوی شهرستانی روبوسی کردند و موقع روبوسی بود که توجهم بیشتر به قدشان جلب شد. بعد وارد منزل شدیم و روی مبل مقابل یکدیگر نشستیم. ایشان به من چشم دوختند و من به ایشان. ناگهان به نظرم رسید خیلی شبیه جیمزاستوارت هستند. از آن پس هیچگاه نتوانستم چهره امامی و چهرة استوارت را در ذهنم از یکدیگر جدا کنم. فقط قد ایشان نبود، سکوت، متانت و طنز خاص ایشان هم بود.
بعد نگاهم را متوجه قفسههای کتاب و تزئینات خانه کردم. همه جای آن فضای زیبا بوی کتاب میداد، حتی در آشپزخانه هم ردیفی پر از کتابهای آشپزی بود. بعداً موقع شام فهمیدم که آقای امامی دستی هم در آشپزی دارند. داشتم فکر میکردم تزئینات خانه تا چه اندازه کار خانم امامی است و تا چه اندازه سلیقه آقای امامی، که خانم امامی سکوت را شکستند و گفتند: از قرار معلوم شما دو نفر هر دو خجالتی هستید. مثل این که من باید مداخله کنم. سرصحبت که باز شد، کم کم راه افتادیم ولی آقای امامی همچنان ترجیح میداد که بشنود تا بگوید. بعدها چند بار دیگر خدمت ایشان رسیدم، ولی همیشه من بودم که صحبت میکردم. ایشان اگر پیشنهادی یا انتقادی داشتند، بیشتر به صورت سوال مطرح میکردند و البته آنچه را هم که نمیدانستند یا مایل بودند نظر کس دیگری را هم بدانند میپرسیدند.
آقای امامی به انزوا تمایل داشت، کم رو و کم حرف بود، اما متکبر نبود. بر عکس، هر چه بیشتر ایشان را میشناختی، بیشتر به تواضع ایشان پی میبردی. تصوری غربی از مفهوم حرفهای داشت و لذا کمال گرا بود. اهل تفنّن بود. در چند رشته کارکرده بود. زبان انگلیسی را دوست داشت، ولی به زبان فارسی عشق میورزید. وقتی امامی در گفتگو با مترجم (سال چهارم، شمارة 16) از سالهای کودکیاش در شیراز و از آموختن زبان انگلیسی در شورای فرهنگی بریتانیا صحبت میکرد، انگار از دنیای کودکی من در مشهد سخن میگفت: خواندن گلستان در مدرسه، اولین تجربهها و وسوسههای نوشتن، خواندن رمانها و اشعار رمانتیک، جذبه روزنامهنگاری، عکاسی، سینما، اینها و برخی خصلتها و تجربههای کم و بیش مشترک باعث شد که هر چه زمان میگذشت، ارادتم به ایشان بیشتر میشد. هر بار که به تهران میرفتم، خیلی دوست داشتم خدمت ایشان برسم، ولی شاید خجالت، شاید ملاحظه وقت ایشان، باعث میشد به تلفنی اکتفا کنم. اما ارتباط ما از راه دیگری پیوسته ادامه یافت و آن نامهنگاری الکترونیکی به زبان انگلیسی بود. کسی را سراغ ندارم که به اندازه امامی از قابلیتهای کامپیوتر و اینترنت استفاده عالمانه کرده باشد، آنهم در سن و سال ایشان. امامی در نوشتن نامههای الکترونیکی ید طولائی داشت. از کم و کیف نامههای او نمیشد به سن ایشان پیبرد، جز این که از انشای نامهها معلوم بود استادی آنها را مینویسد. آن شور و دقت و حوصلهای را که امامی در نامههایش از خود نشان میداد، در هیچ کس ندیده ام. در انگلستان که بودم من هم نامههای بلند مینوشتم، چون وقت بیشتری داشتم. به تدریج نامهها آب رفت تا آنجا که حرفهایم را بیهیچ حاشیه و توضیح اضافی مینوشتم. اما نامههای امامی همگی انشاهایی عالمانه، بلند و احترامآمیز بود که نه تنها غلطی در آنها یافت نمیشد بلکه هیچ کلمهای در آنها به اختصار به کار نرفتهبود. هر نامه ایشان گویی جزیی از کتابی بود که قرار بود عیناً منتشر شود. دوازده سال به یکدیگر نامه نوشتیم، تا این که آخرین نامه ایشان رسید. در این نامه نوشته بودند که آخرین مطلب کارگاهشان را فرستادهاند و از شرکت در کنفرانس ترجمه عذر خواسته بودند. نوعی خداحافظی با مترجم. آنموقع از بیماری ایشان خبر نداشتم. از این نامه سخت دلم گرفت. به خانم امامی زنگ زدم تا علت را جویا شوم. گفتم نکند استاد از مترجم دلخور شده یا دچار افسردگی شدهاند. خانم امامی گفت که ایشان چندین بار به اشاره گفته بودند که وقت چندانی ندارند و دوست دارند کار فرهنگ هر چه سریعتر تمام شود ولی من متوجه نشدهبودم، شاید برای این که نمیخواستم باور کنم.
امامی نه تنها روشنفکری فرهیخته بلکه انسانی صاحب اخلاق بود. سکوت، شوخطبعی، عزتنفس، خیرخواهی، صداقت، گزیدهگویی، ادب، این خصلتها همگی در رفتار و گفتارش آشکار بود. در سالهای پس از انقلاب، از یک دنیا تجربه و تخصص ایشان در کار نشر و ویرایش استفاده نشد ولی در ایران ماندند و، آرام و مظلوم، به خدمت قلمی خود ادامه دادند و با باز کردن یک کتابفروشی هم به حرفه کتابفروشی عزت بخشیدند هم عزت نفس خود را حفظ کردند. یک نمونه خوب از سعه صدر و تواضع امامی پاسخی است که در جواب انتقاد یکی از خوانندگان مترجم به ترجمه ایشان از عبارتی از لولیتا نوشتهاند (مجله مترجم، شماره 16). هرگز نقدی مأیوس کننده از ایشان نخواندم و هرگز از زبان ایشان بدگویی از کسی نشنیدم و یکبار هم که در حضور ایشان از کسی انتقاد کردم و با سکوت ایشان روبرو شدم، خجالت کشیدم.
سخن دربارة خصال این دوست نازنین و این انسان فرهیخته بسیار است، اما به همین مختصر بسنده میکنم و از خداوند میخواهم که روح ایشان را قرین آرامش کند چه میدانم که خداوند عالمان را دوست دارد. عالمان از هر راه که میروند راه به سوی او میپویند و با هر کار که میکنند، رازی از رازهای او را میگشایند تا هر چه بیشتر از چهرة زیبای خلقت نقاب بردارند.
*******کریم امامی در بامداد روز شنبه 18 تیرماه 1384 پس از یک دوره طولانی بستری در منزل خود در تهران درگذشت. با درگذشت کریم امامی، جامعه ادبی، و بخصوص جامعه مترجمان، ایران یکی از ارزشمندترین چهرههای خود را از دست داد. اینجانب که سالها از محضر زنده یاد امامی علم و اخلاق آموختهام، برخود لازم دیدم شمهای از احوال و اخلاق این بزرگوار را، بیشتر برای نسل جوانتر، بنویسم تا این نسل استادان خود را بهتر بشناسد.
دوستی کریم امامی و من از مجله مترجم آغاز شد. بهار 1373. نامهای به ایشان نوشتم و درخواست کردم با نوشتن مقاله ما را یاری کنند. پاسخ ایشان بسیار متواضعانه و تشویق آمیز بود. پیشنهاد کردند بخش ثابتی به نام کارگاه ترجمه در مجله دایر کنند. همین کار را هم کردند. این کارگاه که بی وقفه تا زمان درگذشت ایشان انتشار یافت، پر خواننده ترین بخش مترجم بود. در هر شماره از کارگاه، ایشان به طرح مشکلی عملی در ترجمه میپرداختند و با اتکاء به تجارب خود آن را پاسخ میدادند. آقای امامی علاوه بر یک گفتگوی بلند با مترجم، چندین مقالة ارزشمند هم برای مترجم نوشتند. اما لطف ایشان به مترجم به همین آثار قلمی محدود نشد. آقای امامی در انتشار مترجم مشوق اصلی من بودند و در تداوم مجله مترجم نقشی اساسی داشتند. از آنجا که مترجم در مشهد منتشر میشد و من هم سرگرم کارهای عدیده بودم، آقای امامی برای من و مترجم دریچهای بود گشوده و گشاده به دنیای عملی ترجمه که نبض آن در تهران میزد.
معلوم بود که این دوستی از راه دور که از جانب ایشان همه لطف بود و از جانب من همه ارادت، باید به دیدار حضوری منجر میشد. سرانجام در یکی از معدود سفرها به تهران به خدمت ایشان رسیدم. در را که به رویم باز کردند، اولین نکتهای که توجهم را جلب کرد، قد بلند ایشان بود. حتماً ایشان هم از این که منِ خجول جلوی در خشکم زده بود تعجب کرده بودند. تصور میکردم موقع دیدار سلامی میکنیم و با هم دست میدهیم. همین. اما با این جوان ریشوی شهرستانی روبوسی کردند و موقع روبوسی بود که توجهم بیشتر به قدشان جلب شد. بعد وارد منزل شدیم و روی مبل مقابل یکدیگر نشستیم. ایشان به من چشم دوختند و من به ایشان. ناگهان به نظرم رسید خیلی شبیه جیمزاستوارت هستند. از آن پس هیچگاه نتوانستم چهره امامی و چهرة استوارت را در ذهنم از یکدیگر جدا کنم. فقط قد ایشان نبود، سکوت، متانت و طنز خاص ایشان هم بود.
بعد نگاهم را متوجه قفسههای کتاب و تزئینات خانه کردم. همه جای آن فضای زیبا بوی کتاب میداد، حتی در آشپزخانه هم ردیفی پر از کتابهای آشپزی بود. بعداً موقع شام فهمیدم که آقای امامی دستی هم در آشپزی دارند. داشتم فکر میکردم تزئینات خانه تا چه اندازه کار خانم امامی است و تا چه اندازه سلیقه آقای امامی، که خانم امامی سکوت را شکستند و گفتند: از قرار معلوم شما دو نفر هر دو خجالتی هستید. مثل این که من باید مداخله کنم. سرصحبت که باز شد، کم کم راه افتادیم ولی آقای امامی همچنان ترجیح میداد که بشنود تا بگوید. بعدها چند بار دیگر خدمت ایشان رسیدم، ولی همیشه من بودم که صحبت میکردم. ایشان اگر پیشنهادی یا انتقادی داشتند، بیشتر به صورت سوال مطرح میکردند و البته آنچه را هم که نمیدانستند یا مایل بودند نظر کس دیگری را هم بدانند میپرسیدند.
آقای امامی به انزوا تمایل داشت، کم رو و کم حرف بود، اما متکبر نبود. بر عکس، هر چه بیشتر ایشان را میشناختی، بیشتر به تواضع ایشان پی میبردی. تصوری غربی از مفهوم حرفهای داشت و لذا کمال گرا بود. اهل تفنّن بود. در چند رشته کارکرده بود. زبان انگلیسی را دوست داشت، ولی به زبان فارسی عشق میورزید. وقتی امامی در گفتگو با مترجم (سال چهارم، شمارة 16) از سالهای کودکیاش در شیراز و از آموختن زبان انگلیسی در شورای فرهنگی بریتانیا صحبت میکرد، انگار از دنیای کودکی من در مشهد سخن میگفت: خواندن گلستان در مدرسه، اولین تجربهها و وسوسههای نوشتن، خواندن رمانها و اشعار رمانتیک، جذبه روزنامهنگاری، عکاسی، سینما، اینها و برخی خصلتها و تجربههای کم و بیش مشترک باعث شد که هر چه زمان میگذشت، ارادتم به ایشان بیشتر میشد. هر بار که به تهران میرفتم، خیلی دوست داشتم خدمت ایشان برسم، ولی شاید خجالت، شاید ملاحظه وقت ایشان، باعث میشد به تلفنی اکتفا کنم. اما ارتباط ما از راه دیگری پیوسته ادامه یافت و آن نامهنگاری الکترونیکی به زبان انگلیسی بود. کسی را سراغ ندارم که به اندازه امامی از قابلیتهای کامپیوتر و اینترنت استفاده عالمانه کرده باشد، آنهم در سن و سال ایشان. امامی در نوشتن نامههای الکترونیکی ید طولائی داشت. از کم و کیف نامههای او نمیشد به سن ایشان پیبرد، جز این که از انشای نامهها معلوم بود استادی آنها را مینویسد. آن شور و دقت و حوصلهای را که امامی در نامههایش از خود نشان میداد، در هیچ کس ندیده ام. در انگلستان که بودم من هم نامههای بلند مینوشتم، چون وقت بیشتری داشتم. به تدریج نامهها آب رفت تا آنجا که حرفهایم را بیهیچ حاشیه و توضیح اضافی مینوشتم. اما نامههای امامی همگی انشاهایی عالمانه، بلند و احترامآمیز بود که نه تنها غلطی در آنها یافت نمیشد بلکه هیچ کلمهای در آنها به اختصار به کار نرفتهبود. هر نامه ایشان گویی جزیی از کتابی بود که قرار بود عیناً منتشر شود. دوازده سال به یکدیگر نامه نوشتیم، تا این که آخرین نامه ایشان رسید. در این نامه نوشته بودند که آخرین مطلب کارگاهشان را فرستادهاند و از شرکت در کنفرانس ترجمه عذر خواسته بودند. نوعی خداحافظی با مترجم. آنموقع از بیماری ایشان خبر نداشتم. از این نامه سخت دلم گرفت. به خانم امامی زنگ زدم تا علت را جویا شوم. گفتم نکند استاد از مترجم دلخور شده یا دچار افسردگی شدهاند. خانم امامی گفت که ایشان چندین بار به اشاره گفته بودند که وقت چندانی ندارند و دوست دارند کار فرهنگ هر چه سریعتر تمام شود ولی من متوجه نشدهبودم، شاید برای این که نمیخواستم باور کنم.
امامی نه تنها روشنفکری فرهیخته بلکه انسانی صاحب اخلاق بود. سکوت، شوخطبعی، عزتنفس، خیرخواهی، صداقت، گزیدهگویی، ادب، این خصلتها همگی در رفتار و گفتارش آشکار بود. در سالهای پس از انقلاب، از یک دنیا تجربه و تخصص ایشان در کار نشر و ویرایش استفاده نشد ولی در ایران ماندند و، آرام و مظلوم، به خدمت قلمی خود ادامه دادند و با باز کردن یک کتابفروشی هم به حرفه کتابفروشی عزت بخشیدند هم عزت نفس خود را حفظ کردند. یک نمونه خوب از سعه صدر و تواضع امامی پاسخی است که در جواب انتقاد یکی از خوانندگان مترجم به ترجمه ایشان از عبارتی از لولیتا نوشتهاند (مجله مترجم، شماره 16). هرگز نقدی مأیوس کننده از ایشان نخواندم و هرگز از زبان ایشان بدگویی از کسی نشنیدم و یکبار هم که در حضور ایشان از کسی انتقاد کردم و با سکوت ایشان روبرو شدم، خجالت کشیدم.
سخن دربارة خصال این دوست نازنین و این انسان فرهیخته بسیار است، اما به همین مختصر بسنده میکنم و از خداوند میخواهم که روح ایشان را قرین آرامش کند چه میدانم که خداوند عالمان را دوست دارد. عالمان از هر راه که میروند راه به سوی او میپویند و با هر کار که میکنند، رازی از رازهای او را میگشایند تا هر چه بیشتر از چهرة زیبای خلقت نقاب بردارند.
کریم امامی را بیشتر به عنوان مترجم میشناختیم، آنهم بیشتر مترجم فارسی به انگلیسی تا انگلیسی به فارسی. کار امامی در مقام روزنامه نگار، سرویراستار، مدیر نشر، کتاب شناس و فرهنگ نویس( متأسفانه فرهنگ بزرگ فارسی– انگلیسی ایشان هنوز به بازار نیامده است ) اینها همه تحت الشعاع شهرت ایشان در مقام مترجم قرار میگرفت. من شخصیت علمی و حرفهای امامی را بیش از هر چیز به شخصیت محقق نزدیکتر میدانستم و آنچه بیشتر برایم جالب بود این بود که ایشان چهره دانشگاهی نبود، بلکه خارج از نظام دانشگاه به چنین معیار بالای حرفهای در کار خود دست یافته بود. وسواس، دقت، صبوری و نیز عشق به جستجو و کشف از او محققی شایسته ساخته بود. این روحیه محققانه به کار ترجمه اش هم بسیار کمک میکرد، چون از جمله ویژگیها که مترجم باید داشته باشد، یکی هم داشتن روحیه تحقیق ضمن ترجمه است.
شاید با صفت "دقت" بهتر از هر صفت دیگری بتوانیم شخصیت علمی امامی را توصیف کنیم. این صفت را از همان ترجمه های اولیه او بخصوص گتسبی بزرگ نیز در او میتوان یافت. در ترجمه این رمان بزرگ و دشوار، دقت اصل راهنمای او بوده است. البته در ترجمه، دقت دو جهت دارد، یکی دقت در فهم متن اصلی و انتقال معنی، یکی هم دقت در بیان معنی به زبان فارسی. مطلوب آن است که دقت در انتقال معنی به دقت در بیان معنی آسیب نرساند، بلکه مترجم بین این دو تعادلی پذیرفتنی برقرار کند. بیان معنی وقتی آسیب میبیند که مترجم با قابلیتهای زبان متن اصلی بنویسد، نه با قابلیتهای زبان فارسی. ترجمه باید هم (با معیار متن اصلی) دقیق باشد، هم (با معیار زبان فارسی) روان و پذیرفتنی. در گفتگویی که با امامی درباره زبان لفظ گرای گتسبی بزرگ داشتم از ایشان درباره تعادل میان دقت و روانی پرسیدم. پاسخ ایشان بسیار جالب بود:
گتسبی بزرگ در اصل رمانی است با یک نثر دقیق و ظریف که من سعی کرده ام آن را عینا به فارسی دربیاورم و در فرایند ترجمه چیزی از دست نرود. در نتیجه نثر فارسی کتاب مثل راحت الحلقوم نیست؛ گیر و گره دارد و جمع وسیع خوانندگان را راضی نمیکند. دقت بیش از حد ترجمه نثر کتاب را سنگین کرده، ولی این سنگینی در اصل کتاب هم هست. من هم اکنون دارم داستان کوتاهی از اسکات فیتس جرالد را به فارسی برمیگردانم و عینا همان مشکل قبلی را دارم. در آغاز دهة 1340 که گتسبی بزرگ را ترجمه کردم شاید اعتماد به نفس کافی نداشتم که متن اصلی فاصله بگیرم، و حالا سی سال بعد، که اعتقادم به فارسی خوب و روان در ترجمه زیادتر شده است باز میبینم که اگر به منظور فارسی تر کردن ترجمه از اصل دور بشوم از حفظ سبک نویسنده – که آن هم یکی از اصول ترجمه است – غفلت ورزیده ام. مثل این که در برابر متن های دشوار چارهای جز حفظ دقت در ترجمه نیست، هر چند که خواننده فارسی زبان را رم بدهد. البته متنهایی هستند که انسان میتواند آنها را طوری ترجمه کند که انگار در اصل به زبان فارسی نوشته شدهاند، ولی همة متنها این امکان را به مترجم نمیدهند.
مشکلی که امامی به آن اشاره میکند، یعنی تعارض میان دقت و روانی در ترجمه برخی متون ادبی که زبان بسیار دقیق و موجزی دارند، مشکلی همیشگی در ترجمه ادبی بوده است. مترجمان ایران عموماً ( و بیشتر در مقام نظر تا در مقام عمل ) با اولویت دادن به متن اصلی این مشکل را حل کردهاند. این شیوه حل مشکل بخصوص در میان مترجمان نسل امامی محسوس تر است. امامی در کارهای بعدیش همان شیوه لفظ گرایی را دنبال میکند. اما کارهای بعدی او از سنخ گتسبی بزرگ نیست، و امامی هم که به گفته خودش از همان کودکی و نوجوانی فارسی اصیل شیرازی تا مغز استخوانش نفوذ کرده، در مقام نظر دیدگاهش را کمی به نفع زبان فارسی تعدیل میکند و با پیدا کردن اعتماد به نفس بیشتر از آن حالت منفعل در برابر متن اصلی در میآید. در گتسبی بزرگ امامی میکوشد همه اجزای معنایی متن را به فارسی منتقل کند، اما سی سال بعد در گفتگو با مترجم میگوید: "من هم موافقم اگر بخاطر حفظ شیوایی کلام مجبور شویم صفتی یا قیدی را جا بیندازیم، دنیا آخر نمیشود."
در ترجمه از فارسی به انگلیسی نیز، بخصوص در ترجمه شعر، امامی دقت را اساس کار قرار میدهد.یک بار نمیدانم به پیشنهاد ایشان بود یا پیشنهاد من قرار شد شعر واحدی را به زبان انگلیسی ترجمه کنیم. این شعر، که ایشان آن را انتخاب کردند، شعر درخت از کسرایی بود. (دو ترجمه ما از این شعر در یکی از شماره های مترجم بچاپ رسیده است). مقایسه دو ترجمه نشان میدهد که ایشان پای بندی بیشتری به لفظ نویسنده نشان دادهاند. ترجمه امامی از گزیده اشعار سپهری که چاپ شد، بنده هم در جلسه معرفی و نقدی که به همین مناسبت برگزار گردید شرکت داشتم و صحبت کوتاهی درباره روش امامی در ترجمه شعر کردم. در آنجا به دو روش عالمانه و شاعرانه در ترجمه شعر اشاره کردم، بی آنکه یکی را برتر از دیگری بدانم و گفتم روش امامی در ترجمه شعر روش عالمانه است، زیرا امامی همچون محققی سخت کوش تلاش کرده معنی دقیق اشارات و کلمات شاعر را درک و آنها را تا حدامکان به زبان انگلیسی انتقال دهد. آنچه باز بیشتر دقت امامی را میرساند، این بود که امامی علیرغم تسلط کم نظیر بلکه بی نظیر به زبان انگلیسی از استادی اهل زبان خواسته بود تا کارش را از زیر نظر بگذراند.
در آن سخنرانی به نکته دیگری هم اشاره کردم و گفتم ترجمه امامی جزء معدود ترجمههایی است که با استاندارد قابل قبول در سطح جهان در داخل کشور منتشر شده است و بعد به وضعیت تأسفانگیز تعلیم و تعلم زبان انگلیسی در کلیه سطوح آموزشی، سیاسی، علمی و فرهنگی کشور اشاره کردم. زمانی عربی زبان علم بود و علمای ایران به این زبان میخواندند و مینوشتند. امروزه زبان انگلیسی زبان علم است، اما علما و ادبای ما کمتر به این زبان میخوانند و مینویسند. بی اعتنایی به زبان انگلیسی ارتباط ما با جهان خارج را یکسویه کرده است. مشکل این نیست که محققان و فرهیختگان ما انگلیسی نمیدانند. مشکل این است که کم میدانند. یعنی در حد مفید نمیدانند. نمیتوانند درست به انگلیسی بخوانند و بنویسند. پیشرفت در زبان انگلیسی تا یک حدی آسان است، ولی فراتر از آن فقط به یک چیز نیاز دارد، دقت به جزئیات، به تفاوتهای ریز، به ظرایف. رمز موفقیت امامی در جذب زبان انگلیسی بی تردید همان دقت و روحیه محققانه او بوده است. این درس بزرگی است که نسل جوانتر باید از او بیاموزد.
امامی گرچه دو سه سالی در خارج از کشور تحصیل کرده و زبان را از اهل زبان آموخته بود، اما عمق و دقت معلومات انگلیسی خود را مدیون کتاب بود. حتی اهل زبان هم اگر بخواهند زبان را در سطح عالمانه یعنی سطح خواندن و نوشتن بیاموزند، چارهای ندارند جز اینکه به کتاب متوسل بشوند و هیچ کتابی هم به اندازه فرهنگ جوابگوی این نیاز نیست. امامی در گفتگویش با مترجم از دوران کودکی خود یاد میکند. پدرش انگلیسی دان قابلی بوده، در خانه آنها کتابها و نشریات خارجی به وفور پیدا میشده. کلاس هشتم که بوده در شعبه شورای فرهنگی بریتانیا در شیراز ثبت نام کرده و شروع به خواندن انگلیسی میکند. در کتابخانه این شورا، بیش از هر چیز مجذوب کتابهای جذاب و ساده شده انگلیسی میشود، مخصوصا که میتواند این کتابها را چند تا چند تا امانت بگیرد و به خانه ببرد. امامی حتما در همین سالها با فرهنگ حییم آشنا شده و با آن مأنوس شده، اما غافل از اینکه آشنایی با این کتاب و انس با آن در سالهای آخر عمر چه تحولی در زندگی او ایجاد میکند. امامی بتدریج به معادلهایی که در حییم میبیند اعتماد پیدا میکند و بعد کم کم به شخصیت نویسنده علاقه مند میشود. تردیدی نیست که قدر حییم شناخته نشده، اما آنچه بیشتر نظر امامی را بخود جلب میکند، دقت حییم در فرهنگ نویسی است، مردی که یک تنه در عصری که فرهنگ نویسی در ایران در مرحله سنتی خود بود، اثری ماندگار از خود بجا گذاشت. البته امامی با نوشتن مقالهای مفصل و عالمانه با عنوان "کارستان سلیمان حییم" (مترجم شماره 30) دین خود را به حییم ادا کرد. از آن گذشته با خواندن 2000 صفحه فرهنگ بزرگ حییم، آن را از غلط ها و سهوها زدود، غلطهایی که از هنگام حروفچینی اولیه آن در سال 1320 و 1322 در آن باقی مانده بود.
امامی در ویرایش فرهنگ حییم، آن را "روزآمد" نکرد، اما بیتردید در خلال همین ویرایش بوده که فکر نوشتن فرهنگی فارسی-انگلیسی روز آمد در او ایجاد شده است. امامی بهترین کسی بود که میتوانست حییم زمان خود باشد. او درس فرهنگ نگاری را غیر مستقیم از استادش حییم آموخته بود. دقت و وسواس حییم در او نیز در حد کمال جمع بود. دانش و تسلط او بر دو زبان در حد عالی بود. زمان هم مناسب بود. جای خالی فرهنگی فارسی–انگلیسی روز آمد و قابل اعتماد احساس میشد. فقط یک مشکل باقی بود و آن اینکه امامی چگونه میخواست این فرهنگ بزرگ را بنویسد. آیا، بنا بر روشی که متداول است، باید در اطاقی در ساختمانی که ناشر در اختیار او میگذاشت حضور پیدا میکرد و به کمک یک یا دو دستیار و عوامل فنی کار را پیش میبرد یا اینکه به روش سنتی حییم در خانه مینشست و تنها کار میکرد و کلیه مراحل کار را خود انجام میداد. امامی روش دوم را برگزید، اما او، برخلاف حییم، تنها نبود. امامی در مقاله زیبایی با عنوان "من تنها نیستم" از دنیای رشک آوری صحبت میکند که در آن از طریق کامپیوتر با تمامی ارباب معرفت و منابع علمی در هر زمان و مکان به سهولت ارتباط برقرار میکند. بدین ترتیب امامی به شیوهای کاملا غیر متعارف، یکه و تنها، و به اتکاء کامپیوتر شروع به تألیف فرهنگ کرد. کار ایشان فقط یافتن معادل یا فیش برداری نبود، بلکه طراحی صفحه، انتخاب فونت، حروفچینی و بازخوانی نیز بود ( یعنی کارهایی که جمعی از متخصصان باید انجام بدهند ) آنهم در برنامه نسبتا دشوار زرنگار. با دقت و وسواسی که امامی داشت، چگونه میتوانست کار را به دیگران واگذارد. حاصل چند سال رنج و تلاش شبانه روزی و بریدن از همه کارها و دلبستگیها آنهم در دوران ضعف و کهولت یک دیسکت بود که به ناشر تحویل میشد. از اینها که بگذریم. شخصیت امامی با همه دانش، دلبستگیها، وسواسها و دقتهایش در فرهنگ او انعکاس یافته است، همان طور که شخصیت حییم در فرهنگ او انعکاس یافته بود.
فرهنگ بزرگ فارسی– انگلیسی امامی بی تردید همچون فرهنگ حییم سالها ماندگار خواهد ماند و با آن، نام امامی که بر روی این فرهنگ است، در میان ما و نسلهای آینده زنده خواهد ماند.
روحش شاد باد.
این مطلب نخستین بار در مجله مترجم چاپ مشهد در بهار 1384 منتشر شده است و سردبیر آن را برای تجدید انتشار در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار داده است.
منبع: anthropology.ir
شاید با صفت "دقت" بهتر از هر صفت دیگری بتوانیم شخصیت علمی امامی را توصیف کنیم. این صفت را از همان ترجمه های اولیه او بخصوص گتسبی بزرگ نیز در او میتوان یافت. در ترجمه این رمان بزرگ و دشوار، دقت اصل راهنمای او بوده است. البته در ترجمه، دقت دو جهت دارد، یکی دقت در فهم متن اصلی و انتقال معنی، یکی هم دقت در بیان معنی به زبان فارسی. مطلوب آن است که دقت در انتقال معنی به دقت در بیان معنی آسیب نرساند، بلکه مترجم بین این دو تعادلی پذیرفتنی برقرار کند. بیان معنی وقتی آسیب میبیند که مترجم با قابلیتهای زبان متن اصلی بنویسد، نه با قابلیتهای زبان فارسی. ترجمه باید هم (با معیار متن اصلی) دقیق باشد، هم (با معیار زبان فارسی) روان و پذیرفتنی. در گفتگویی که با امامی درباره زبان لفظ گرای گتسبی بزرگ داشتم از ایشان درباره تعادل میان دقت و روانی پرسیدم. پاسخ ایشان بسیار جالب بود:
گتسبی بزرگ در اصل رمانی است با یک نثر دقیق و ظریف که من سعی کرده ام آن را عینا به فارسی دربیاورم و در فرایند ترجمه چیزی از دست نرود. در نتیجه نثر فارسی کتاب مثل راحت الحلقوم نیست؛ گیر و گره دارد و جمع وسیع خوانندگان را راضی نمیکند. دقت بیش از حد ترجمه نثر کتاب را سنگین کرده، ولی این سنگینی در اصل کتاب هم هست. من هم اکنون دارم داستان کوتاهی از اسکات فیتس جرالد را به فارسی برمیگردانم و عینا همان مشکل قبلی را دارم. در آغاز دهة 1340 که گتسبی بزرگ را ترجمه کردم شاید اعتماد به نفس کافی نداشتم که متن اصلی فاصله بگیرم، و حالا سی سال بعد، که اعتقادم به فارسی خوب و روان در ترجمه زیادتر شده است باز میبینم که اگر به منظور فارسی تر کردن ترجمه از اصل دور بشوم از حفظ سبک نویسنده – که آن هم یکی از اصول ترجمه است – غفلت ورزیده ام. مثل این که در برابر متن های دشوار چارهای جز حفظ دقت در ترجمه نیست، هر چند که خواننده فارسی زبان را رم بدهد. البته متنهایی هستند که انسان میتواند آنها را طوری ترجمه کند که انگار در اصل به زبان فارسی نوشته شدهاند، ولی همة متنها این امکان را به مترجم نمیدهند.
مشکلی که امامی به آن اشاره میکند، یعنی تعارض میان دقت و روانی در ترجمه برخی متون ادبی که زبان بسیار دقیق و موجزی دارند، مشکلی همیشگی در ترجمه ادبی بوده است. مترجمان ایران عموماً ( و بیشتر در مقام نظر تا در مقام عمل ) با اولویت دادن به متن اصلی این مشکل را حل کردهاند. این شیوه حل مشکل بخصوص در میان مترجمان نسل امامی محسوس تر است. امامی در کارهای بعدیش همان شیوه لفظ گرایی را دنبال میکند. اما کارهای بعدی او از سنخ گتسبی بزرگ نیست، و امامی هم که به گفته خودش از همان کودکی و نوجوانی فارسی اصیل شیرازی تا مغز استخوانش نفوذ کرده، در مقام نظر دیدگاهش را کمی به نفع زبان فارسی تعدیل میکند و با پیدا کردن اعتماد به نفس بیشتر از آن حالت منفعل در برابر متن اصلی در میآید. در گتسبی بزرگ امامی میکوشد همه اجزای معنایی متن را به فارسی منتقل کند، اما سی سال بعد در گفتگو با مترجم میگوید: "من هم موافقم اگر بخاطر حفظ شیوایی کلام مجبور شویم صفتی یا قیدی را جا بیندازیم، دنیا آخر نمیشود."
در ترجمه از فارسی به انگلیسی نیز، بخصوص در ترجمه شعر، امامی دقت را اساس کار قرار میدهد.یک بار نمیدانم به پیشنهاد ایشان بود یا پیشنهاد من قرار شد شعر واحدی را به زبان انگلیسی ترجمه کنیم. این شعر، که ایشان آن را انتخاب کردند، شعر درخت از کسرایی بود. (دو ترجمه ما از این شعر در یکی از شماره های مترجم بچاپ رسیده است). مقایسه دو ترجمه نشان میدهد که ایشان پای بندی بیشتری به لفظ نویسنده نشان دادهاند. ترجمه امامی از گزیده اشعار سپهری که چاپ شد، بنده هم در جلسه معرفی و نقدی که به همین مناسبت برگزار گردید شرکت داشتم و صحبت کوتاهی درباره روش امامی در ترجمه شعر کردم. در آنجا به دو روش عالمانه و شاعرانه در ترجمه شعر اشاره کردم، بی آنکه یکی را برتر از دیگری بدانم و گفتم روش امامی در ترجمه شعر روش عالمانه است، زیرا امامی همچون محققی سخت کوش تلاش کرده معنی دقیق اشارات و کلمات شاعر را درک و آنها را تا حدامکان به زبان انگلیسی انتقال دهد. آنچه باز بیشتر دقت امامی را میرساند، این بود که امامی علیرغم تسلط کم نظیر بلکه بی نظیر به زبان انگلیسی از استادی اهل زبان خواسته بود تا کارش را از زیر نظر بگذراند.
در آن سخنرانی به نکته دیگری هم اشاره کردم و گفتم ترجمه امامی جزء معدود ترجمههایی است که با استاندارد قابل قبول در سطح جهان در داخل کشور منتشر شده است و بعد به وضعیت تأسفانگیز تعلیم و تعلم زبان انگلیسی در کلیه سطوح آموزشی، سیاسی، علمی و فرهنگی کشور اشاره کردم. زمانی عربی زبان علم بود و علمای ایران به این زبان میخواندند و مینوشتند. امروزه زبان انگلیسی زبان علم است، اما علما و ادبای ما کمتر به این زبان میخوانند و مینویسند. بی اعتنایی به زبان انگلیسی ارتباط ما با جهان خارج را یکسویه کرده است. مشکل این نیست که محققان و فرهیختگان ما انگلیسی نمیدانند. مشکل این است که کم میدانند. یعنی در حد مفید نمیدانند. نمیتوانند درست به انگلیسی بخوانند و بنویسند. پیشرفت در زبان انگلیسی تا یک حدی آسان است، ولی فراتر از آن فقط به یک چیز نیاز دارد، دقت به جزئیات، به تفاوتهای ریز، به ظرایف. رمز موفقیت امامی در جذب زبان انگلیسی بی تردید همان دقت و روحیه محققانه او بوده است. این درس بزرگی است که نسل جوانتر باید از او بیاموزد.
امامی گرچه دو سه سالی در خارج از کشور تحصیل کرده و زبان را از اهل زبان آموخته بود، اما عمق و دقت معلومات انگلیسی خود را مدیون کتاب بود. حتی اهل زبان هم اگر بخواهند زبان را در سطح عالمانه یعنی سطح خواندن و نوشتن بیاموزند، چارهای ندارند جز اینکه به کتاب متوسل بشوند و هیچ کتابی هم به اندازه فرهنگ جوابگوی این نیاز نیست. امامی در گفتگویش با مترجم از دوران کودکی خود یاد میکند. پدرش انگلیسی دان قابلی بوده، در خانه آنها کتابها و نشریات خارجی به وفور پیدا میشده. کلاس هشتم که بوده در شعبه شورای فرهنگی بریتانیا در شیراز ثبت نام کرده و شروع به خواندن انگلیسی میکند. در کتابخانه این شورا، بیش از هر چیز مجذوب کتابهای جذاب و ساده شده انگلیسی میشود، مخصوصا که میتواند این کتابها را چند تا چند تا امانت بگیرد و به خانه ببرد. امامی حتما در همین سالها با فرهنگ حییم آشنا شده و با آن مأنوس شده، اما غافل از اینکه آشنایی با این کتاب و انس با آن در سالهای آخر عمر چه تحولی در زندگی او ایجاد میکند. امامی بتدریج به معادلهایی که در حییم میبیند اعتماد پیدا میکند و بعد کم کم به شخصیت نویسنده علاقه مند میشود. تردیدی نیست که قدر حییم شناخته نشده، اما آنچه بیشتر نظر امامی را بخود جلب میکند، دقت حییم در فرهنگ نویسی است، مردی که یک تنه در عصری که فرهنگ نویسی در ایران در مرحله سنتی خود بود، اثری ماندگار از خود بجا گذاشت. البته امامی با نوشتن مقالهای مفصل و عالمانه با عنوان "کارستان سلیمان حییم" (مترجم شماره 30) دین خود را به حییم ادا کرد. از آن گذشته با خواندن 2000 صفحه فرهنگ بزرگ حییم، آن را از غلط ها و سهوها زدود، غلطهایی که از هنگام حروفچینی اولیه آن در سال 1320 و 1322 در آن باقی مانده بود.
امامی در ویرایش فرهنگ حییم، آن را "روزآمد" نکرد، اما بیتردید در خلال همین ویرایش بوده که فکر نوشتن فرهنگی فارسی-انگلیسی روز آمد در او ایجاد شده است. امامی بهترین کسی بود که میتوانست حییم زمان خود باشد. او درس فرهنگ نگاری را غیر مستقیم از استادش حییم آموخته بود. دقت و وسواس حییم در او نیز در حد کمال جمع بود. دانش و تسلط او بر دو زبان در حد عالی بود. زمان هم مناسب بود. جای خالی فرهنگی فارسی–انگلیسی روز آمد و قابل اعتماد احساس میشد. فقط یک مشکل باقی بود و آن اینکه امامی چگونه میخواست این فرهنگ بزرگ را بنویسد. آیا، بنا بر روشی که متداول است، باید در اطاقی در ساختمانی که ناشر در اختیار او میگذاشت حضور پیدا میکرد و به کمک یک یا دو دستیار و عوامل فنی کار را پیش میبرد یا اینکه به روش سنتی حییم در خانه مینشست و تنها کار میکرد و کلیه مراحل کار را خود انجام میداد. امامی روش دوم را برگزید، اما او، برخلاف حییم، تنها نبود. امامی در مقاله زیبایی با عنوان "من تنها نیستم" از دنیای رشک آوری صحبت میکند که در آن از طریق کامپیوتر با تمامی ارباب معرفت و منابع علمی در هر زمان و مکان به سهولت ارتباط برقرار میکند. بدین ترتیب امامی به شیوهای کاملا غیر متعارف، یکه و تنها، و به اتکاء کامپیوتر شروع به تألیف فرهنگ کرد. کار ایشان فقط یافتن معادل یا فیش برداری نبود، بلکه طراحی صفحه، انتخاب فونت، حروفچینی و بازخوانی نیز بود ( یعنی کارهایی که جمعی از متخصصان باید انجام بدهند ) آنهم در برنامه نسبتا دشوار زرنگار. با دقت و وسواسی که امامی داشت، چگونه میتوانست کار را به دیگران واگذارد. حاصل چند سال رنج و تلاش شبانه روزی و بریدن از همه کارها و دلبستگیها آنهم در دوران ضعف و کهولت یک دیسکت بود که به ناشر تحویل میشد. از اینها که بگذریم. شخصیت امامی با همه دانش، دلبستگیها، وسواسها و دقتهایش در فرهنگ او انعکاس یافته است، همان طور که شخصیت حییم در فرهنگ او انعکاس یافته بود.
فرهنگ بزرگ فارسی– انگلیسی امامی بی تردید همچون فرهنگ حییم سالها ماندگار خواهد ماند و با آن، نام امامی که بر روی این فرهنگ است، در میان ما و نسلهای آینده زنده خواهد ماند.
روحش شاد باد.
این مطلب نخستین بار در مجله مترجم چاپ مشهد در بهار 1384 منتشر شده است و سردبیر آن را برای تجدید انتشار در اختیار انسان شناسی و فرهنگ قرار داده است.
منبع: anthropology.ir
محمود دولت آبادی : " کریم امامی " پایه گذار ویراستاری علمی در نشر ایران است.
محمود دولت آبادی - خالق " کلیدر " گفت : " کریم امامی " شخصیتی دقیق و متین در جامعه فرهنگی ما بود و بسیار آرام و با تامل و تانی کار خود را انجام می داد ، او از هر زاویه ای که نگریسته شود ، محترم و برجسته است .
این نویسنده در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب افزود : من قبلا هم برای او احترام قائل بودم و خیلی متاسفم که این اتفاق افتاد.
محمود دولت آبادی تصریح کرد : یکی از کارهای مهم اواین بود که ویراستاری علمی را درکل نشرایران به وجود آورد و تا همین اواخر هم کار اصلی او ویراستاری بود ، امامی کاملا به زبان انگلیسی تسلط داشت و خوب انگلیسی را می فهمید و درک درستی ازنحوه و پروسه چاپ و انتشار کتاب داشت ، چرا که دراین روند یکی ازکارهای مهم کتاب ویراستاری است .
وی اضافه کرد : ویراستاری درغرب ، شغلی بسیاربا اهمیت است وبه این ترتیب طبیعی است که او یکی ازپیش قدم های مقوله ویراستاری درکتاب وساختن کتاب باشد ، او جزء نخستین کسانی بود که سخنرانی هایی درباره " کلیدر" انجام داد.
دولت آبادی در ادامه افزود : وقتی از اودعوت شد به انگلیس، کانادا وآمریکا برود ، این کار را پذیرفت و در آنجا درباره این کتاب سخنرانی کرد ومقالاتی هم به زبان انگلیسی در مطبوعات منتشرکرد ، پیش از این که درسال 1383 به مسافرت برود از من دعوت کرد به منزلشان بروم و به همراه بانوگلی امامی وخود او درباره ادبیات بحث کردیم و ازمن توضیحاتی درباره ادبیات معاصروسلیقه ام درباره ادبیات خواست و در دفترش یادداشت کرد و رفت ، اما آخرین باردریکی ازمراسم جوایز ادبی بود که او را دیدم ، فکرمی کنم سال گذشته بود ، کاملا سیمای اودرذهنم هست و عمیقا متاسفم که او را ازدست دادیم.؟
دولت آبادی در پایان گفت : همه بزرگان ادبیات و فرهنگ ما یکجا و یکدل و یکزبان ، به پایان زندگی اشارات صریح داده اند که فردوسی مهمترین آنهاست ، همیشه صحبت از این می کند که : بله این پایان قطعی است ومرگ شتری است که در خانه همه ما می خوابد . من قبلا هم برای او احترام قائل بودم و خیلی متاسفم که این اتفاق افتاد.
کمی بیشتر درباره " کریم امامی " از زبان بنیانگذار انتشارات امیرکبیر
عبدالرحیم جعفری - بنیانگذار انتشارات امیرکبیر ، گفت : " کریم امامی " سرویراستار موسسه فرانکلین بود و از سال 1347 در زمان مدیریت علی اصغر مهاجر به عنوان رییس دفتر فرانکلین در آن موسسه کارکرده بود.
جعفری در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب افزود : پس از انحلال موسسه فرانکلین دراوایل دهه1360 کتابفروشی زمینه را درچهارراه حسابی تهران تاسیس کرد وبا همسر خود آن را اداره می کردند ودرکارخود موفق بودند ، امامی قبل از ورود به موسسه فرانکلین درروزنامه کیهان انگلیسی به نوشتن وترجمه مقالات برگزیده به زبان انگلیسی می پرداخت ، زمانی که درموسسه فرانکلین مشغول به کارشد ، به تربیت ویراستاران جدید همت گماشت و به همت او فصلنامه ای به نام کتاب امروز به سرمایه موسسه فرانکلین چاپ و منتشر شد که مصاحبه های جالبی با مترجمان و نویسندگان کتابها داشت.
بنیانگذارانتشارات امیرکبیرتصریح کرد : هنگامی که مهاجرقصد تعطیلی موسسه فرانکلین را داشت ، کریم امامی هم استعفا داد ودعوت مرا برای همکاری نپذیرفت و با پیشنهاد رضا قطبی ، رییس اداره رادیو و تلویزیون آن سالها به انتشارات سروش رفت ودرآنجا هم عده ای را با ویراستاری کتاب آشنا کرد . درزمان خدمت اودر تلویزیون بود که دوره کتاب " بررسی هنرایران " تالیف پروفسور" پوف " به همت او تجدید چاپ شد و ترجمه کتاب ایرانیان درمیان انگلیسی ها، گتسبی بزرگ ، با خشم به یاد آر، ترجمه رباعیات خیام از فارسی به انگلیسی و ترجمه شعر صدای پای آب از سهراب سپهری به انگلیسی به قلم اوست ، درزمانی هم که امامی در فرانکلین فعالیت داشت ، موسسه امیرکبیرهم از نظرات وی استفاده می کرد.
علی دهباشی : " کریم امامی " کمک بزرگی به شناساندن ادبیات ایران به فارسی زبانها وانگلیسی زبانها کرد.
علی دهباشی - نویسنده و پژوهشگر کتاب ، گفت : کریم امامی متعلق به نسلی از ویراستاران بود که در انتشارات فرانکلین کارش را آغاز کرد و انتشارات فرانکلین اولین موسسه انتشاراتی در ایران بود که ویراستاری را در ایران به سبک جدید و مدرن باب کرد .
وی در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب ، افزود : در دهه 1347 تا 1353 امامی سرویراستار موسسه فرانکلین بود ، در واقع در آغاز دهه چهل نشر ایران ویراستاری حرفه ای را با فعالیت های افرادی همچون امامی دنبال می کرد و با وجود اینها بود که ویراستاری علمی در این کشور شکل گرفت .
علی دهباشی در ادامه تصریح کرد : کریم امامی در زمره ویراستاران این دوره است ، وی بعدا کار ویراستاری را درانتشارات سروش ادامه داد ، همیشه ما درترجمه فارسی به انگلیسی با کمبود مواجه بودیم و مترجمان ما معمولا ازانگلیسی به فارسی ترجمه می کنند و کریم امامی دربین کسانی که در زبان فارسی ترجمه معکوس انجام می دادند و تعداشان واقعا محدود بود ، یکی از برجستگان به شمار می رفت ، برای مثال ترجمه هفتاد و دو رباعی از حکیم عمرخیام از زبان فارسی به انگلیسی در کتاب " شراب نیشابور" و ترجمه شعر " صدای پای آب " شعر بلند سهراب سپهری به زبان انگلیسی و چند عنوان داستان کوتاه وشعر دیگر از زبان فارسی به انگلیسی از فعالیت های او در این زمینه است .
وی درباره نقش امامی درشناساندن ادبیات معاصر ایران به جهان غرب از طریق ترجمه ها و مقالاتی که وی می نوشت ، به مهر گفت : وی در زمره نویسندگانی بود که با نوشتن صدها مقاله به زبان انگلیسی ، ادبیات معاصر ایران را در عرصه شعر وداستان وهنر به جوامع انگلیسی زبان ودنیای غرب معرفی کرد وکوشش او در این زمینه جای ستایش دارد .
سردبیر" بخــــــارا " یاد آور شد : کریم امامی دارای شخصیتی چند وجهی بود و ما همانند اوکم داریم ، او درعین حال که عکاس ماهری بود ، بهترین ترجمه ها را اززبان انگلیسی به زبان فارسی انجام می داد و همینطور بلعکس ، در عین این که نویسنده خوبی بود ، نقد های مهمی هم می نوشت و کمک بزرگی به شناساندن ادبیات ایران به فارسی زبان ها وانگلیسی زبان ها می کرد . به جز اینها او نقد نمایشگاه ، نقد فیلم و تئاتر هم می نوشت ودر همه حوزه های نقد ، تبحرخاصی داشت .
دهباشی درپایان به مهرگفت : کریم امامی از شخصیت های فرهنگی و با ارزشی بود که به همین زودی فقدان او در جامعه فرهنگی کشور احساس می شود و این اتفاق ضایعه ای جبران ناپذیر است.
رضا سید حسینی : " کریم امامی " را از نسل اول ویراستاران نشر در ایران می دانم.
رضا سید حسینی - نویسنده و مترجم ادبی ، امامی انسانی بسیار با سواد و مترجمی استثنایی بود که از زبان فارسی به انگلیسی ترجمه می کرد ، ضمن این که کتابشناس و کتابدوست بزرگی بود و فقدان چنین کسی را برای اهل فرهنگ ، جبران ناپذیر می دانم .
سرپرست گروه تالیف و تدوین فرهنگ آثار در گفت و گو با خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، با بیان این مطلب افزود : آنچه درباره کریم امامی بیش ازهمه درذهن ما نقش بسته است ، این است که تخصص فوق العاده ای درترجمه به زبان انگلیسی داشت .
این نویسنده و منتقد ادبی که به خاطرنظارت برپروژه فرهنگی و ملی" فرهنگ آثار" درانتشارات سروش ( وابسته به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ) فعالیت می کند ، درباره سابقه آشنایی خود با کریم امامی به مهر، گفت : من پیش ازانقلاب اسلامی در تلویزیون فعالیت می کردم که کریم امامی به آنجا آمد و رییس ما شد و در یکی ازجشن های هنر که من مسئول بولتن بودم ، فعالیتم را زیرنظروی انجام می دادم واو برکارنظارت داشت.
وی افزود: پس ازانقلاب من برای دیدن کریم امامی به کتابفروشی که به همراه همسرش اداره می کرد ، می رفتم . باید بگویم که امامی درکتابفروشی هم بسیارموفق بود و اصلا درهر کاری که انجام می داد ، صاحب موفقیت بود ، آدم بسیار خوش برخوردی بود وهرکس وارد کتابفروشی می شد با برخورد خوب و انسانی اومواجه می شد و پس از مدتی این کتابفروشی به مرکز رفت و آمد جوانها تبدیل شد.
سید حسینی درپایان به مهرگفت : منوچهر انور، کریم امامی واحمد سمیعی ، به محض ورود کتابی به موسسه فرانکلین ، به ویراستاری آن می پرداختند وبعد برای چاپ فرستاده می شد.
کریم امامی حق بزرگی بر گردن ادبیات و فرهنگ مکتوب کشور دارد.
دکتر حسین احمدی ، مدیر " بنیاد حافظان فرهنگ و هنر ایران " طی پیامی در گذشت کریم امامی - مترجم و نویسنده ایرانی را به نویسندگان و اهل فرهنگ و ادب تسلیت گفت .
به گزارش خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، دراین پیام تسلیت آمده است : مرحوم کریم امامی به دانش ، کمال ، معرفت و به خصوص به ترجمه ، خدمتی بزرگ کردند که برای همیشه در ذهن و یاد مردم و ادب دوستان ماندگار وجاودانه است ، متاسفانه دیگر در میان ما نیست که ببیند نهالی که او در ابتدای دهه چهل در فرهنگ و نشر این کشور کاشت ، چگونه در دهه های بعد به درختی تنومند تبدیل شده و خواهد شد .
همچنین در این پیام ، خطاب به جوانان آمده است : جوانان باید بدانند که کریم امامی حق بزرگی بر گردن ادبیات و فرهنگ مکتوب کشور دارد وبسیاری از پیشرفت های نشر در این سه دهه اخیر مرهون زحماتی است که او در زمینه نشر دراین کشور کشیده است ، او با تلاشی که در شناساندن فرهنگ مکتوب وادبیات معاصر ایران انجام داد باعث شد که بسیاری از آثار کلاسیک ادبیات معاصر ما به جهانیان شناسانده شود و بسیاری از ترجمه هایی که از ادبیات معاصر انجام شده ، حاصل زحمات کریم امامی است .
در پایان آمده است : هرسال بنیاد حافظان فرهنگ و هنر ایران ، شب ترجمانی برگزار می کند و دراین برنامه ازیکی ازبزرگان ترجمه در کشور تجلیل می شود ، قرار بود امسال شب ترجمان بنیاد به کریم امامی اختصاص پیدا کند و از زحمات او تجلیل کنیم ، اما متاسفانه هنگامی که ما در تدارک برگزاری این مراسم بودیم ، خبر رسید که ایشان بدرود حیات گفتند .
نجف دریابندری : " کریم امامی " نویسنده ای انگلیسی زبان بود.
نجف دریا بندری - مترجم ، گفت : کریم امامی از جمله افرادی است که همانند او کم پیدا می شود ؛ او تسلط خوبی بر زبان انگلیسی داشت و به زبان انگلیسی مقالاتی نوشت که هنوز هم خواندنی هستند و امیدوارم روزی این مقالات منتشر شود .
نجف دریابندری ، مترجم زبان انگلیسی با اعلام این مطلب ، در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ وادب مهر ، افزود : در واقع کریم امامی نویسنده انگلیسی زبان بود و انگلیسی را خیلی خوب می نوشت ، در زمانی که در روزنامه " کیهان اینترنشنال " کار می کرد مقالات خوبی می نوشت و بعدا این مقالات را جمع کرد که متاسفانه چاپ نشد . تبحر او در زبان انگلیسی به حدی بود که می توانم بگویم او نویسنده ای انگلیسی زبان بود .
این مترجم درباره نقش و تاثیر امامی بر رواج ویراستاری در نشر ایران گفت : کریم امامی وقتی من به مدت یکسال از تهران رفتم در موسسه فرانکلین مشغول به کار شد . در همین سال او چند ادیتور استخدام کرد و به کار ادیت کتاب مشغول شدند . البته قبل از ایشان هم در " بنگاه ترجمه و نشر کتاب " هم کار " ادیتینگ " کتاب ها انجام می شد و این که دقیقا بگوییم چه کسانی بنیانگزاران ادیت کتاب بودند ، بسیار مشکل است اما قدر مسلم ؛ اینکه کریم امامی در زمره کسانی است که در این زمینه تلاش بسیاری انجام داده و زحمات او قابل تقدیر است .
وی در ادامه افزود : امامی در نشر ایران فرد موثری بود ؛ او وهمکارانش در موسسه فرانکلین تلاش های بسیاری درزمینه ادیتینگ کتاب های فارسی زبان انجام می داد .
دریابندری ، درباره ترجمه های کریم امامی گفت : برخی از منتقدان درباره ترجمه های او مطالب مفصلی نوشته اند اما باید اشاره کنم که او به زبان انگلیسی به خوبی می نوشت و در زبان فارسی هم - در عین اینکه تسلط داشت - نثری قوی داشت . ترجمه او از زبان فارسی به انگلیسی هم بسیار درخشان بود .
به گزارش مهر ، مترجم آثار همینگوی درباره ویژگی های شخصیتی امامی گفت : او بسیار فرد ملایمی بود و سالهایی که در موسسه فرانکلین کار می کرد توانست ارتباطات خوبی با مترجمان دیگر ونویسندگان برقرار کند و در محافل ادبی نیز حضور می یافت ؛ با این حال همه ما از شنیدن خبر در گذشت او بسیار متاسف شدیم .
بهاء الدین خرمشاهی : کریم امامی " کدخدای محله کتاب و کتابداری " بود.
بهاء الدین خرمشاهی - کتابشناس و مترجم ادبیات ، گفت : کریم امامی کتابنده بزرگ دوران ما و کدخدای محله کتابت و کتابداری بود و همه آثارش ارزش آموزشی دارند و تا مدت ها در ذهن ما ماندگار خواهند بود. .
خرمشاهی با بیان این مطلب در گفت به خبرنگار فرهنگ و ادب مهر ، افزود : شادروان کریم امامی ، مترجم ، ویراستار و سردبیر برجسته ای بود ؛ سردبیر را به دو معنا به کار می برم : هم به معنای سر ویراستاری که کمابیش در حدود یک دهه موسسه انتشارت فرانکلین را اداره می کرد و هم به عنوان کسی که سردبیر یک روزنامه انگلیسی زبان منتشره در تهران ( کیهان اینتر نشنال ) بود و در اغلب شمارهای این روزنامه سرمقاله می نوشت .
وی افزود : از امامی به عنوان مترجم شاید نزدیک به ده اثر منتشر شده است ، از جمله " گتسبی بزرگ " و به عنوان نمونه ای از ترجمه فارسی به انگلیسی ایشان می توانم از ترجمه رباعیات خیام و ترجمه بخش مهمی از شعر سهراب سپری یاد کنیم .
این کتابشناس ومترجم یاد آور شد : مرحوم امامی درعالم سردبیری و سر ویراستاری نیز شاید درحدود کمابیش ده سال مدیریت انتشارات سروش را داشت و بر نشریه " تماشا" اشراف علمی داشت . زمانی که امامی درموسسه " فرانکلین " مسئولیت داشت ، درپرورش مترجمان جوان نیزکوشا بود وهم درارتقاء سطح ترجمه تلاش می کرد ، ازطرفی به دنبال تدوین قوائد ویرایش هم بود . کتاب مرجع وعظیم " راهنمای آماده ساختن کتاب " ، ( ویراست سوم ، به همت دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی ) یادگار همان روزگار است که بعدها تکامل یافته است .
وی افزود : اغلب صاحب نظران بر آن هستند که مفهوم و مصداق ویراستاری را انتشارات فرانکلین در ایران به راه انداخت و نهادینه کرد و از آن موسسه به سایر انتشاراتی ها رواج یافت که همه اینها حاصل تلاش افرادی همچون کریم امامی است .
بهاء الدین خرمشاهی در ادامه گفت : من به شخصه ترجمه ایشان را از کتاب " گتسبی بزرگ " نوشته " فیتز جرالد " ، مقابله کرده ام و بسیاری نکته ها آموخته ام ، ترجمه رباعیات خیام را نیز مقابله کرده ام که اگر به درجه موفقیت ترجمه کتاب " فیتز جرالد نرسید" از آن روست که که ایشان راضی به ترجمه آزاد از اشعار خیام نشد . همچنین ترجمه های ایشان از شعر سپهری را با متن اصلی مطابقت کردم .
وی درباره ویژگی این ترجمه گفت : ترجمه امامی از رباعیات خیام بسیار شفاف و دقیق است و شاید تنها کمبود آن این باشد که لحن شاعرانه آن نامحسوس است و گاه از واژگان غیر شاعرانه استفاده شده است .
این کتابشناس برجسته در ادامه افزود : کریم امام بیش از 300 مقاله به رشته تحریر در آورده است که قرار بود در چند دفتر منتشر شود . دفتر اول از مقالات کریم امامی با عنوان " از پست و بلند ترجمه " چندی قبل توسط انتشارات نیلوفر منتشر شد که حاوی مقالاتی درباره تئوری و عملکرد ترجمه واجل مهلتش نداد که دفترهای بعدی مقالاتش را منتشر کند .
خاموشی دریا
اسدالله امرایی - نویسنده ، منتقد و مترجم ادبیات ، با ارسال یادداشتی کوتاه به مهر ، از کریم امامی به عنوان مترجمی گرانسنگ یاد کرده و آورده است : " امامی " درس های زیادی در ترجمه از خود به یادگار گذاشته است .
درمتن ارسالی وی آمده است : زنگ تلفن " خبرنگار " مهر" ، نشان از مهر نداشت و مهر ، جدای بر بهت سپید خواب نیمروز شنبه نقش کرد : " خبر داری کریم امامی در گذشت ؟! " - ... سکوت . کریم امامی را با " گتسبی بزرگ " شناختم ، در آن سالهای دور که " گستبی بزرگ " را به عنوان رمان مدرن قرن بیستم می خواندیم ، در دانشگاه .
فارسی اش را پیشتر خوانده بودم اما در دهه شصت یافتن " گستبی بزرگ " مثل کیمیا بود وشاید در مجموعه ای پنهان می شد به ده ها برابر بهای پشت جلد ، لای زر ورقی آن را بیابیم .
البته در کتاب " اصول و روش ترجمه دکتر طاهره صفار زاده هم اشاراتی به آن شده بود هرچند به لحنی دیگر، اما جایی ندیدم که کریم امامی آشفته شود ، کریم امامی ؛ چه اسم با مسمایی !
کریم امامی به همان سادگی که هرکس به خانه خود می رود ، به تاریخ ادبیات راه یافت . امامی با موشکافی آکادمیک درسهای زیادی در ترجمه به یادگار گذاشته که ماندگار خواهد بود و چراغی فرا راه مترجمان .
جمع اندک شمار مترجمان توانای رمان در ایران یکی از چهره های تابناک و صبور خود را از دست داد چهره ای که بدیل ندارد . آموزگار شریف و توانایی که در پس چهره آرام او " خاموشی دریا " را می دیدیم .
به " گلی امامی " ، مترجم گرانسنگ و یاور باقی مانده اش سلام می کنیم و در کنارش می ایستیم .
عباس پژمان : دوران جوانی خود را با ترجمه های او سپری کردم / ژورنالیسم در کنار دیگر علایق امامی ، اهمیتی اساسی داشت.
دکتر عباس پژمان - نویسنده ، مترجم و منتقد ادبیات داستانی ، گفت : کریم امامی در ترجمه به سراغ آثاری می رفت که کمتر کسی پیش از این به سراغ آن رفته بود و همیشه بهترین ترجمه را ارائه می کرد .
این مترجم و نویسنده ، در گفت وگو با خبرنگار فرهنگ وادب مهر، با بیان این مطلب ، افزود : کریم امامی یکی از بزرگان فرهنگ وادب ما بود . ما به عنوان فعالان ادبی دو نسل بعد از ایشان ، بسیار چیزها از وی یاد گرفتیم . او مترجم ، منتقد وصاحبنظر بزرگی در زمینه مسائل نشر و کتابت بود .
دکترعباس پژمان درباره فعالیت های اخیر مرحوم امامی گفت : این اواخر سرگرم تالیف فرهنگ جدیدی در حوزه ترجمه فارسی به انگلیسی بود که همه زبدگان این حوزه ، کتاب مذکور را اثری گرانسنگ می دانستند .
پژمان افزود : از جمله آخرین فعالیت های امامی ویرایش فرهنگ ( لغت نامه ) " حییم " بود و کار او باعث شد که کیفیت این فرهنگ بهتر شود . همچنین سرگرم تهیه و تدوین فرهنگی جدید ( فارسی - انگلیسی ) نیز بود که عمده کارش را انجام داده بود و با این وضع ، این کار نیمه تمام می ماند .
این منتقد ادبی در ادامه افزود : کریم امامی زبان انگیلسی را خوب می دانست و معنی واقعی کلمه را درک می کرد . او در تئوری ترجمه عقیده داشت که ترجمه کاملا باید امانت دار باشد و خود نیز ترجمه را به نحو احسن انجام می داد .
وی درباره سابقه فعالیت های فرهنگی مرحوم کریم امامی ، گفت : امامی کارش را در ایام جوانی با روزنامه نگاری آغاز کرد ، فعالیت او در این دوره در تمام فعالیت های حرفه ای بعدی او اثر گذار بود . ژورنالیسم در کنار دیگر علایق او اهمیتی اساسی داشت و همیشه در بهترین و معتبر ترین موسسات مطبوعاتی وقت قلم می زد .
پژمان درپایان به مهر گفت : در زمینه ترجمه رمان و داستان او به سراغ آثاری رفت که تمام دوران جوانی نسل ما را پر می کرد و ما بهترین دوران جوانی خود را با ترجمه های او سپری کردیم ترجمه آثاری از" اسکات فیتز جرالد " مهمترین ترجمه های ادبی او محسوب می شود .
سيروس علی نژاد- بي بي سي فارسي
کريم امامی در دو سه رشته استاد و کارشناس بود. روزنامه نگاری، ترجمه و نشر. کارشناسی او در نشر در سالهای اخير در مصاحبه ها و نوشته ها و ميزگردهايی که داشته است برای همگان آشکار است. ترجمه های او از دقت و وسواس در کار برگرداندن متن حکايت داشت. هرچند در اين باب اهل زبان بايد داوری کنند اما در کار روزنامه نگاری اش من می توانم يکی دو نکته بگويم.
من دو کار برجسته از او در روزنامه نگاری ديده ام که مانندش را در ديگران نديده ام. اوايل دهه پنجاه فصلنامه ای بر روی ميز مطبوعات ظاهر شد که در نوع خود نظير نداشت. "کتاب امروز". اين نشريه ای بود درباره کتاب، و مباحث کتاب و مولفان و مترجمان و محققان را مطرح می کرد اما نشريه ای بود که از بای بسم الله تا تای تتمش را می شد خواند. همه چيزش مربوط، همه چيزش درست و بقاعده. اساس آن را مصاحبه با اهل کتاب تشکيل می داد. گفتگو با محمد قاضی، گفتگو با محمد پروين گنابادی، گفتگو با مجتبی مينوی و مانند آنها. از چنان ويرايش دقيق و سنگينی برخوردار بود که هر چه بطور معمول در يک نشريه زايد است و خواننده بايد از روی آنها عبور کند، قبلا به وسيله سردبير مجله حذف شده بود و آنچه مانده بود به اصطلاح گوشت لخم بود. آن وقت ها سر ويراستار انتشارات فرانکلين بود و کتاب امروز به ابتکار او در می آمد. متاسفانه عمر آن نشريه چندان نپاييد و با پاشيدن موسسه ای که همايون صنعتی زاده با تلاش فراوان بنياد گذاشته بود، از ميان رفت. بعدها آن نشريه مورد تقليد قرار گرفت و تبديل به جريانی شد که درخور آن بود. تقليدی ها هم بد نبودند، اما هميشه اصل کار چيز ديگری است.
کار ديگر او را چند سال پس از انقلاب ديدم، زمانی که آدينه را منتشر می کرديم. يک بولتن يک ورقی ساده آ چهار به نام "زمينه" ، که کتابهای منتشر شده روز را به صورت فشرده معرفی می کرد. هر کتاب در يک سطر معرفی می شد. چندان خلاصه و فشرده که کمتر از آن امکان نداشت. اين بولتن يک ورقی برای خودش يک نشريه کتاب بود با هدفی خاص. چه اهميتی داشت که کار بر روی يک ورق کاغذ پشت و رو تايپ شده باشد. مهم اين بود که همان يک ورق کاغذ آ چهار نياز خواننده را برای انتخاب کتاب دلخواه بر می آورد. استادانه تهيه می شد و سر تا پای آن را بدون انداختن يک واو می شد خواند. کلمه ای اضافی نداشت. همه تجربه ويراستاری کريم امامی را در خود نهفته داشت. آن بولتن يک ورقی کتاب هنوز می تواند برای معرفی کتابهای روز در مطبوعات يک الگو و سرمشق باشد. کارهای روزنامه نگارانه او حرف نداشت. در عين حال کارهای بی ادعايی بود. هيچ از سر و روی آنها بوی فخر فروشی نمی آمد.
منبع: persian-language.org
The New York Times
Karim Emami, 75; Translated Omar Khayyam, and 'Gatsby'
By NAZILA FATHI
Published: July 13, 2005
Karim Emami, a prominent Iranian translator and editor who for more than 50 years devoted his life to Persian literature and art, died at his home in Tehran on Saturday. He was 75.
The cause was leukemia, his family said.
Mr. Emami was best known for his translations from English into Persian and of contemporary Persian poetry into English. As a critic, he contributed to a wide range of fields including film, art and photography. He also became an authority on the Persian language, and known for his work on dictionaries.
His translations into Persian included ''The Great Gatsby,'' John Osborne's play ''Look Back in Anger'' and Denis Wright's playful account of the encounter between Iran and Britain in the 19th century, ''The Persians Among the English.''
In the 1960's, Mr. Emami became a leader in translating contemporary Persian poetry into English.
Some of his translations were published in the English language daily Kayhan International. His translation of ''Another Birth,'' by Forough Farrokhzad, an outspoken poet and film director, is regarded as a classic. He also translated the elusive poetry of Sohrab Sepehri. Both poets died young and were among his friends.
Mr. Emami also took interest in old poetry and produced a new translation of the quatrains of Omar Khayyam. A collection of 72 quatrains, ''The Wine of Nishapur,'' was published in 1989.
Mr. Emami was born in 1930 in Calcutta, a frequent destination of his father, a tea merchant. He returned to the southern city of Shiraz in Iran when he was 2 and learned his first English words from his father, who was familiar with the language.
He studied English literature at Tehran University and became a journalist in the early 1950's. His work in journalism coincided with political upheaval in Iran, the nationalization of oil by Iran's leader, Mohammed Mossadegh, and later the 1953 coup, backed by the Central Intelligence Agency, that overthrew the government.
He went to the United States in 1953 for graduate work in English literature at the University of Minnesota.
In 1967, he abandoned journalism to become editor in chief at Franklin Books, where he was instrumental in the publication of quality books and training younger writers and editors. He later founded a publishing house, Soroush Press, and, with his wife, Goli, also a translator, started the Zamineh bookstore in Tehran, a meeting place for book lovers.
In addition to his wife, he is survived by two daughters, Hedyeh and Hasti; and four brothers, Rahim, Shahrokh, Mohsen and Hussein Emami.
Source:query.nytimes.com
+ نوشته شده در پنجشنبه ۳ دی ۱۳۸۸ ساعت 11:59 توسط میثم فرامرزپور
|
این وبلاگ جهت آموزش زبان انگلیسی برای دانشجویان، اساتید و علاقه مندان به این زبان راه اندازی شده است و تا حد ممکن سعی می کنم تمام آموزش های مربوط به زبان انگلیسی اعم از گرامر ، لغات ، اصطلاحات ( آمریکایی) و زبان تخصصی مترجمی را پوشش دهم امید است در راه یادگیری به شما کمک کند.لطفا نظرات و انتقادات سازنده ی خود را با مدیر وبلاگ در میان بگذارید.برای دیدن مطالب مورد علاقه خود به موضوعات مطالب وبلاگ مراجعه کنید.